بازگشت

راهنمائي شخصيتي مسافر و آگاه


مورخين شيعه و سني در كتاب هاي خود حكايت كرده اند:

شقيق بلخي در سال 149 به قصد حج خانه ي خدا، عازم مكه ي معظمه گرديد، هنگامي كه به قادسيه رسيد جواني را ديد كه تنها و بدون همراه به سوي مكه رهسپار است؛ ولي او را نشناخت.

شقيق گويد: با خود گفتم: اين جوان از طايفه ي صوفيه است، كه از مردم كناره گيري كرده تا او را نشناسند، من وظيفه ي خود مي دانم كه او را هدايت و راهنمائي كنم.

همين كه نزديك آن جوان رفتم، بدون اين كه با او سخني گفته باشم، مرا مورد خطاب قرار داد و اظهار نمود:

اي شقيق! خداوند در قرآن فرموده است: (اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم) [1] .

يعني: از گمان بد نسبت به يكديگر دوري نمائيد، كه بعضي از گمان ها، گناه محسوب مي شود.

و سپس از چشم من ناپديد شد و ديگر او را نديدم تا آن كه به محل



[ صفحه 90]



قاصبه رسيدم؛ و دوباره چشمم بر آن جوان افتاد، در حالي كه مشغول نماز بود؛ و مشاهده كردم كه تمام اعضاء بدنش از خوف الهي مي لرزيد و قطرات اشك از چشمانش سرازير بود.

نزد او رفتم تا از افكار خود عذر خواهي كنم، چون نمازش پايان يافت و قبل از آن كه من حرفي بزنم، اين آيه ي شريفه ي قرآن را تلاوت نمود:(و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدي) [2] .

يعني: همانا من آمرزنده ام آن كساني را كه واقعاً پشيمان شده و توبه كرده باشند و كردار ناپسندشان را با اعمال نيك جبران نمايند.

بعد از آن، حضرت برخاست و به راه خود ادامه داد و رفت، تا آن كه بار ديگر در محلي به نام زماله، او را كنار چاهي ديدم كه مي خواست با طناب و دلو آب بكشد؛ ولي دلو داخل چاه افتاد.

پس دست دعا به سوي آسمان بلند نمود، ناگاه ديدم آب چاه بالا آمد تا جائي كه با دست آب برداشت و وضوء گرفت و چهار ركعت نماز به جاي آورد؛ و سپس مشتي از ريگ هاي كنار چاه را برداشت و درون چاه ريخت و قدري از آن آب آشاميد.

جلو رفتم و گفتم: قدري از آنچه خداوند به شما روزي داده است به من هم عنايت فرما؟

اظهار داشت: اي شقيق! نعمت هاي خداوند متعال در تمام حالات



[ صفحه 91]



در اختيار ما بوده و خواهد بود، سعي كن هميشه نسبت به پروردگارت خوش بين و با معرفت باشي.

شقيق بلخي افزود: بعد از آن، مقداري از آن ها را به من عطا نمود؛ و چون تناول كردم همچون آرد و شكر بسيار لذيذ و گوارا بود كه تاكنون به آن گوارائي و خوشبوئي نديده بودم و تا مدتي احساس گرسنگي و تشنگي نكردم.

بعد از آن، ديگر آن شخصيت عظيم القدر را نديدم تا به مكه ي مكرمه رسيدم و او را در جمع عده اي از دوستان و اصحابش مشاهده كردم، پس نزد بعضي از اشخاص كه احتمالاً از دوستان او بود، رفتم و پرسيدم كه اين جوان كيست؟

پاسخ داد: ابوابراهيم، عالم آل محمد صلوات الله عليهم است.

گفتم: ابوابراهيم چه كسي است؟

جواب داد: او حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام مي باشد [3] .



[ صفحه 92]




پاورقي

[1] سوره ي حجرات: آيه ي 12.

[2] سوره ي طه: آيه ي 82.

[3] دلائل الامامة: ص 317، ح 263، مدينة المعاجز: ج 6، ص 194، ح 1936، كشف الغمة: ج 2، ص 213، فصول المهمة ابن صباغ مالكي: ص 233.