بازگشت

هلاكت سگ خليفه به وسيله ي خرما


راويان حديث و تاريخ نويسان آورده اند:

در آن زماني كه حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم صلوات الله عليه را از بصره به زندان بغداد منتقل كردند، حضرت به طور دائم مورد انواع شكنجه هاي روحي و جسمي قرار مي گرفت.

و پس از مدتي در اختيار سندي بن شاهك يهودي با بدترين و شديدترين وضعيت قرار گرفت.

تا آن كه در نهايت هارون الرشيد با توجه به فضائل و مناقب؛ و نيز موقعيت اجتماعي امام عليه السلام، از روي حسادت و ترس، به فكر مسموم كردن و قتل آن حضرت افتاد.

به همين جهت مقداري رطب و خرماي تازه را تهيه كرده و يكي از آنها را به وسيله ي نخ و سوزن درون آن را به طوري آغشته به زهر كرد، كه يقين كرد خورنده ي خرما، سالم نمي ماند؛ و سپس در طبقي (سيني و يا بشقاب) گذاشت و روي خرماها را پوشاند.

پس از آن، به يكي از مأمورين خود دستور داد تا طبق خرما را نزد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام برده و بگويد: اميرالمؤمنين،



[ صفحه 104]



هارون الرشيد مقداري از آن ها را تناول كرده؛ و نيز اين مقدار را براي شما فرستاده است تا ميل نمائيد.

و افزود: مواظب باش كه تمامي خرماها را ميل كند و كسي ديگر حق خوردن از آن ها را ندارد.

هنگامي كه مأمور هارون، خرماها را نزد امام كاظم عليه السلام آورد و پيام خليفه را به حضرتش رسانيد، حضرت يكي از خرماها را - كه آغشته به زهر بود - برداشته و در دست گرفت؛ و با دست ديگر مشغول خوردن بقيه گرديد.

در همين اثناء، سگ مخصوص هارون الرشيد - كه هارون بيش از هر چيز و هر كس به آن علاقه مند بود و آن را به انواع جواهرات و زيورآلات زينت كرده بود - خود را رهانيد و از جايگاه مخصوص خود بيرون شد و مستقيم داخل زندان امام عليه السلام گرديد؛ و خواست كه نزديك آن حضرت برود و آن خرماي زهر آلود را دهن بزند و بخورد.

حضرت آن خرماي مسموم را كه در دست خويش گرفته بود، در حضور غلام خليفه، نزد آن سگ انداخت و سگ هم سريع آن را خورد؛ و چندان زماني نگذشت كه سگ روي زمين افتاد و با سر و صدا، شروع به ناليدن كرد و مرد.

سپس امام عليه السلام به ناچار باقيمانده ي خرماها را ميل نمود؛ و بعد از آن، مأمور خليفه، نزد هارون بازگشت و گفت: تمامي خرماها را آن



[ صفحه 105]



شخص زنداني خورد.

هارون سؤال كرد: او را در چه حالتي ديدي؟

پاسخ داد: در وضعيتي خوب، بدون آن كه تغييري در بدن و جسم او ظاهر گردد.

و چون خبر مسموم شدن و مردن سگ به هارون رسيد بسيار غمگين و اندهناك شد و بر بالين لاشه ي سگ مرده آمد و بسيار افسوس خورد.

سپس بازگشت و مأموري را كه خرماها را نزد امام موسي كاظم عليهماالسلام آورده بود، احضار كرد و شمشير برهنه ي خود را دست گرفت و او را مخاطب قرار داد و گفت: چنانچه حقيقت را بيان نكني تو را به قتل مي رسانم.

مأمور گفت: من رطب ها را نزد موسي بن جعفر عليه السلام بردم و پيام شما را نيز به او رساندم و سپس بالاي سر او ايستادم تا مشغول خوردن آن خرماها شد.

در همين بين، كه ناگهان سگ شما فرا رسيد و خواست نزديك آن شخص زنداني برود و از دستش خرمائي بگيرد.

و زنداني ناچار شد و خرمائي را كه در دست داشت، نزد سگ انداخت و سگ آن را خورد و در جا افتاد؛ و موسي بن جعفر عليه السلام بقيه ي خرماها را ميل نمود.هارون الرشيد با شنيدن اين خبر بسيار افسرده خاطر گشت و گفت:



[ صفحه 106]



بهترين رطب را براي او تهيه كرديم، ولي حيف كه به هدف خود نرسيديم و بلكه سگ از دست ما رفت.

و سپس افزود: هر چه تلاش مي كنيم تا از وجود موسي بن جعفر نجات يابيم، ممكن نمي شود.

و در پايان با تهديد به غلام گفت: مواظب باش كه اين خبر در بين افراد منتشر نگردد [1] .



[ صفحه 107]




پاورقي

[1] عيون المعجزات: ص 105، بحار الأنوار: ج 48، ص 223، س 1، ضمن حديث 25، به نقل از عيون أخبار الرضا عليه السلام.