بازگشت

خبر از شهادت در دومين مرحله


مرحوم كليني، علامه ي طبرسي و علامه ي مجلسي و ديگر بزرگان، به نقل از ابوخالد زبالي حكايت كنند:

در آن زماني كه مهدي عباسي، امام موسي كاظم عليه السلام را از مدينه به عراق احضار كرد، من در يكي از كاروان سراها به نام زباله بودم، كه حضرت به همراه تعدادي از مأمورين خليفه وارد كاروانسرا شد؛ و چون آن بزرگوار مرا ديد خوشحال گرديد و فرمود: مقداري لوازم برايش تهيه و فراهم كنم.

عرض كردم: مولاي من! چرا شما را در اين وضعيت مي بينم؟!

اين همه مأمور، شما را به كجا مي برند؟

و سپس افزودم: من از اين طاغوت - مهدي عباسي - مي ترسم و شما را در امان نمي بينم.

حضرت فرمود: اي ابوخالد! در اين سفر به من آسيبي نخواهد رسيد، ناراحت نباش، در فلان ماه و تاريخ، نزديك غروب آفتاب منتظر من باش، كه ان شاء الله مراجعت مي نمايم.

ابوخالد گويد: بعد از آن كه مأمورين حكومتي حضرت را بردند،



[ صفحه 108]



من مرتب در حال محاسبه ي ايام و ساعات بودم، كه چه موقع زمان وعده ي حضرت فرا مي رسد و مراجعت مي فرمايد.

پس چون آن روزي كه امام عليه السلام وعده داده بود، فرا رسيد، من تا غروب آفتاب منتظر قدوم مبارك آن حضرت نشستم؛ ولي آن بزرگوار نيامد، تا هنگامي كه هوا تاريك شد، ناگهان ديدم از آن دور يك سياهي پديدار گشت.

چون جلو رفتم، امام موسي كاظم عليه السلام را سوار بر قاطر ديدم، بر حضرتش سلام كردم و از اين كه صحيح و سالم مراجعت فرموده است، بسيار خوشحال و مسرور گشتم.

آن گاه حضرت به من خطاب كرد و فرمود: اي ابوخالد! آيا هنوز هم، در شك و ترديد هستي؟

گفتم: الحمدلله، كه از شر اين ستمگر ظالم نجات يافتي.

فرمود: آري، ليكن مرحله اي ديگر مرا احضار خواهند كرد و در آن مرحله نجات نمي يابم؛ و آنان به هدف شوم خود خواهند رسيد [1] .



[ صفحه 109]




پاورقي

[1] اصول كافي: ج 1، ص 476، ح 3، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 23، اثبات الهداة: ج 4، ص 223، بحارالأنوار: ج 48، ص 71، ح 96 و ص 72، ح 99، با مختصر بفاوت.