بازگشت

پنج درس آموزنده ي ارزشمند


1- شخصي به نام مرازم گويد:

روزي جهت زيارت و ملاقات امام موسي كاظم عليه السلام به سوي مدينه ي طيبه حركت كردم و در مسافرخانه اي منزل گرفتم، در اين ميان چشمم به زني افتاد كه مرا جلب توجه نمود، خواستم با او رابطه ي زناشوئي برقرار كنم؛ ولي او نپذيرفت كه با من ازدواج نمايد.

سپس به دنبال كار خويش رفتم؛ و چون شب فرا رسيد به مسافرخانه بازگشتم و دق الباب كردم، پس از لحظه اي همان زن درب را گشود و من سريع دست خود را بر سينه اش نهادم؛ ولي او با سرعت از من دور شد.

فرداي آن شب، چون بر مولايم امام كاظم عليه السلام وارد شدم، حضرت فرمود: اي مرازم! كسي كه در خلوت خلافي مرتكب شود و تقواي الهي نداشته باشد، شيعه و دوست ما نيست [1] .

2- در روايات آمده است بر اين كه شخصي به نام امية بن علي قيسي به همراه دوستش حماد بن عيسي بر حضرت ابوالحسن، امام



[ صفحه 119]



موسي كاظم عليه السلام وارد شد تا براي مسافرت، از حضرتش خداحافظي نمايند.

اميه گويد: همين كه به محضر مبارك آن حضرت رسيديم، بدون آن كه سخني گفته باشيم، امام عليه السلام فرمود: مسافرت خود را به تأخير بيندازيد و فردا حركت كنيد.

وقتي از منزل آن حضرت بيرون آمديم، حماد گفت: من حتماً همين امروز مي روم؛ ولي من گفتم: چون حضرت فرموده است كه نرويد، من مخالفت دستور امام خود را نمي كنم.

سپس حماد حركت كرد و رفت و چون از شهر مدينه خارج گرديد، باران شديدي باريد و سيلاب عظيمي به راه افتاد و حماد در سيلاب غرق شد و مرد؛ و در همان محل به نام سياله دفن گرديد [2] .

3- روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، يكي از خادمان خود را به بازار فرستاد تا برايش تخم مرغ خريداري نمايد.

غلام بعد از خريد، با يكي دو عدد از آن تخم مرغ ها با بعضي از افراد قمار بازي كرد؛ و سپس آن ها را براي حضرت آورد.

بعد از آن كه تخم مرغ ها پخته شد و امام عليه السلام مقداري از آن ها را تناول نمود، يكي از غلامان گفت: با بعضي از آن ها قمار بازي و برد



[ صفحه 120]



و باخت شده است.

حضرت با شنيدن اين سخن، فوراً طشتي را درخواست نمود و آنچه خورده بود، در آن استفراغ كرد [3] .

4- روزي هارون الرشيد طبقي از سرگين الاغ تهيه كرد و سرپوشي بر آن نهاد؛ و آن را توسط يكي از افراد مورد اطمينان خود براي حضرت ابوالحسن، امام موسي كاظم عليهماالسلام فرستاد با اين گمان كه حضرت را مورد تحقير و توهين قرار دهد.

هنگامي كه آن شخص طبق را نزد حضرت آورد و سرپوش را برداشت، ديد خرماهاي تازه و گوارائي در آن قرار دارد.

پس، حضرت تعدادي از آن رطب ها را تناول نمود و سپس چند دانه به كسي كه طبق را آورده بود داد و او نيز آن ها را خورد، بعد از آن باقي مانده ي آن ها را براي هارون فرستاد.

وقتي مأمور، طبق را نزد هارون آورد و جريان را تعريف كرد، هارون يكي از آن خرماها را برداشت و چون در دهان خود نهاد، تبديل به سرگين الاغ گشت [4] .



[ صفحه 121]



5- يونس بن عبدالرحمان - كه يكي از ياران صديق و از وكلاي امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام بود - روزي به مجلس پر فيض حضرت ابوالحسن، امام موسي بن جعفر عليهماالسلام وارد شد.

امام عليه السلام پس از مذاكراتي، ضمن موعظه هائي گوناگون به او فرمود: اي يونس! با مردم مدارا كن؛ و هر كسي را به اندازه ي معرفت و شعورش با وي صحبت كن.

يونس اظهار داشت: اي مولايم! مردم مرا به عنوان بي دين و زنديق خطاب مي كنند.

امام عليه السلام فرمود: گفتار مردم نبايد در روحيه و افكار تو تأثير بگذارد، چنانچه در دستان تو جواهرات باشد و مردم بگويند كه سنگ ريزه است؛ و يا آن كه در دست هايت سنگ ريزه باشد و بگويند كه جواهرات در دست دارد، اين گفتار هيچ گونه سود و يا زياني براي تو نخواهد داشت [5] .



[ صفحه 122]




پاورقي

[1] بصائر الدرجات: ج 5، ب 11، ص 67، بحار: ج 48،ص 45،ح 26.

[2] بحارالأنوار: ج 48، ص 48، ح 38 به نقل از خرايج مرحوم راوندي.

[3] كافي: ج 5، ص 123، ح 3.

[4] كافي: ج 5، ص 123، ح 3.

[5] بحارالأنوار: ج 2، ص 66، ح 6.