كودكي درد آشنا
مرحوم قطب الدين راوندي و ديگر بزرگان به نقل از عيسي شلمقاني آورده اند:
روزي بر محضر مبارك امام صادق عليه السلام وارد شدم و تصميم داشتم كه درباره ي شخصي به نام ابوالخطاب سؤال كنم.
همين كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم، امام عليه السلام فرمود:
اي عيسي! چرا نزد فرزندم موسي - كاظم عليه السلام - نمي روي، تا آنچه كه مي خواهي از او سؤال كني؟!
من ديگر سخني نگفتم و براي يافتن حضرت موسي كاظم عليه السلام روانه گشتم؛ و سرانجام او را در مكتب خانه يافتم، كه نشسته بود و مدادي در دست داشت.
چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت:اي عيسي! خداوند متعال در روز أزل از تمامي پيغمبران و خلايق، بر نبوت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و اله و سلم، و نيز خلافت و جانشيني اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عهد و ميثاق گرفته است؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند.
[ صفحه 22]
و ليكن عده اي از افراد، ايمانشان حقيقت و واقعيت ندارد، بلكه ايمان آن ها عاريه و ظاهري است، كه ابوالخطاب نيز از جمله ي همين افراد مي باشد.
عيسي شلمقاني گويد: چون از آن كودك، چنين سخني عظيم را شنيدم، خصوصاً كه از نيت و قصد دروني من آگاه بود، بسيار خوشحال شدم؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پيشاني او را بوسيدم و اظهار داشتم:
ذريه ي رسول الله صلوات الله عليهم، بعضي از بعضي ارث مي برند و همگان يكي مي باشند.
و پس از آن، نزد امام صادق عليه السلام بازگشتم و جريان را برايش بازگو كردم؛ و افزودم بر اين كه همانا او حجت خدا و خليفه ي بر حق رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم است.
سپس امام صادق عليه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالي كه داشتي، از اين فرزندم - كه او را مشاهده نمودي - سؤال مي كردي، تو را پاسخ كافي و كامل مي داد [1] .
[ صفحه 23]
پاورقي
[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 653، ح 2، بحارالأنوار: ج 48، ص 58، ح 68.