بازگشت

دعاي آن حضرت در برطرف شدن غم و اندوه


عبدالله بن مالك خزاعي گويد: هارون الرشيد روزي مرا خواند و گفت: اي عبدالله در مورد رازهاي من چگونه رفتار مي كني؟ گفتم: اي اميرمؤمنان من بنده اي از بندگانت بيش نيستم، گفت: به آن اتاق برو و كسي كه داخل آن است را با خود بردار و ببر، و تا زماني كه او را از تو طلب نكرده ام پيش خود نگاهدار، گويد: داخل اتاق شدم امام كاظم - كه بر او درود باد- را در آنجا مشاهده كردم.

هنگامي كه امام مرا ديد به او سلام كردم و بر چهارپايم سوار نموده و به منزلم بردم، و داخل خانه اش نموده و در اتاقي ايشان را قرار داده و در آن را قفل كرده و كليد را برداشتم، و از او نگاهداري مي كردم، چند روز گذشت، روزي فرستاده ي هارون سر رسيد و گفت: اميرمؤمنان با تو كار دارد، برخاسته و نزد او رفتم و بر او داخل گرديدم، او نشسته بود و در دو طرفش بسترهايي گسترده شده بود، بر او سلام كردم، جوابم را نداد و فقط گفت: با مهمانت چه كردي؟ و گويا من كلام او را نشنيده باشم گفت: همراهت چه كرد؟ گفتم: مرد خوبي است، گفت: نزد او برو و سه هزار درهم به او بده و او را نزد خانه و خويشاوندانش بفرست، برخاستم كه بروم كه گفت: آيا مي داني دليل اين كارم چيست؟ گفتم: اي اميرمؤمنان نمي دانم.

گفت: بر بستر سمت راست خوابيده بودم كه در خواب ديدم گوينده اي به من مي گفت: اي هارون موسي بن جعفر را آزاد كن، برخاسته و گفتم: شايد اين خواب از افكار دروني ام نشأت گرفته باشد، برخاسته و بر روي بستر سمت ديگر خوابيدم، همان شخص را در خواب ديدم كه مي گويد: اي هارون تو را امر به آزادي موسي بن جعفر كردم چرا انجام ندادي، برخاسته و از مكر شيطان به خدا پناه بردم، از جاي خود برخاسته و بر روي اين بستر كه مي بيني قرار گرفته و خوابيدم، ناگهان همان شخص را ديدم كه در دستش نيزه اي قرار دارد، گويا اولش در مشرق و پايانش در مغرب است، و به من اشاره كرد و گفت: سوگند به خدا اي هارون اگر موسي بن جعفر را آزاد نكني اين نيزه را در سينه ات فرو كرده و از پشتت بيرون مي آورم، از اين رو نزد تو فرستاده و تو را به اين كار امر كردم، و آن را بر كسي آشكار مساز كه تو را مي كشم و براي خودت نگاهدار.

گويد: به منزلم بازگشته و در اتاق را گشودم و بر امام وارد شدم، ديدم ايشان در سجده خوابيده است، نشستم تا برخاست و سر برداشت و فرمود: اي عبدالله آنچه بدان مأمور هستي را انجام ده، گفتم: مولايم تو را به خدا و جدت پيامبر خدا سوگند مي دهم آيا امروز براي گشايش كارت دعا نمودي؟ فرمود: آري، نماز واجبم را خوانده و سجده نمودم و در سجده خواب چشمم را ربود، پيامبر را ديدم كه فرمود: اي موسي آيا دوست داري آزاد شوي؟ گفتم: آري اي پيامبر خدا، فرمود: اين دعا را بخوان:

اي گستراننده ي نعمتها، اي دفع كننده ي مشكلات، اي ايجاد كننده ي موجودات، اي برطرف كننده ي هموم، اي زايل كننده ي تاريكي ها، اي برطرف كننده ي ضرر و درد، اي صاحب جود و بخشش، و اي شنونده ي هر صدا.

و اي يابنده ي هر فراري، اي زنده كننده ي هر استخوان پوسيده، و ايجاد كننده ي آن بعد از مرگ، بر محمد و خاندانش درود فرست و در كارم گشايش قرار ده، اي صاحب جلالت و بزرگواري.

اين دعا را خواندم، و پيامبر آن را به من تعليم مي فرمود، تا شنيدم فرمود: خداوند دعايت را اجابت كرد، آنگاه آنچه هارون به من دستور داده بود را به ايشان گفته و آن مبلغ را به ايشان دادم.