بازگشت

شعله ي روي او آتش افروز، عاشق كوي او چون سمندر




باز شوري زسر مي زند سر

شور شيرين لبي بر زشكر



شور عشق بتي مه رخسار

با قد و قامتي چون صنوبر



حلقه ي زلف او دام دلها

عنبر آسا به از نافه ي تر



آنكه در چين زلفش دل من

چون غزالي پريشان و مضطر



روي او دلربا آفت دل

بوي او جانفزا روح پرور



غمزه اش جان ستاند به مژگان

گه به شمشير و گاهي به خنجر



شعله ي روي او آتش افروز

عاشق كوي او چون سمندر



مطربا شام هجران سحر شد

مي دمد صبح وصلي منور



ساز عيشي كن و نغمه اي زن

تا كه گوش فلك را كند كر



تا به كوري چشم رقيبان

بهره بردارم از وصل دلبر



ساقيا از خم عشق جانان

باده بايد بريزي به ساغر



ساغري سبز همچون زمرد

باده اي همچون ياقوت احمر



باده اي تلخ كي آرد به سر شور

ليك شيرين چه قند مكرر



تا مرا توسن طبع سركش

رام گردد نه پيچد زمن سر



تا مرا بلبل نطق گويا

عندليبا گردد ثناگر



در مديح خداوند گيتي

روح عالم، روان پيمبر



عقل اقدم، امام مقدم

در حدوث زماني مؤخر



نسخه ي عاليات حروف است

دفتر عشق و عنوان دفتر



مشرق آفتاب حقيقت

مطلع نير ذات انور



آنكه او نور ذاتست مشتق

و آنكه در كائناتست مصدر



كنز مخفي اسرار حكمت

معرفت راست تابنده گوهر



مظهر غيب مكنون مطلق

اسم اعظم در او رسم مضمر



شاه اقليم حسن الهي

كز ستايش بسي هست برتر



ترسم از غيرتش گر بگويم

ماه كنعان غلامي است در بر



يوسف حسن او صد چو يعقوب

در كمند فراقش مسخر



با گلستان حسنش ندارد

پور آزر هراسي زآذر



با كليم آنچه شد از تجلي

مي كند نور او صد برابر



طور سينا و اني انا الله

روضه ي قدس و موسي بن جعفر



كاظم الغيظ باب الحوائج

صائم الدهر في البرد و الحر



قبه ي كعبه ي بارگاهش

قبلة الناس في البر و البحر



آسمان حلقه اي بر در او

بلكه از حلقه اي نيز كمتر



آستان ملك پاسبانش

كوي اميد كسري و قيصر



مستجير درش دشمن و دوست

مستجار مسلمان و كافر



اي مدير مناطق دمادم

وي مدار دواير سراسر



نقطه ي خطه ي صبر و تسليم

در محيط مكارم چه محور



در حقيقت تويي شاه مطلق

در طريقت تويي پير و رهبر



در شريعت تو هفتم امامي

حاكم و معني چار دفتر



عرش را فرش راه تو خواندم

هاتفي گفت اي پست منظر



طاير سدرة المنتهي را

طاير همتش بشكند پر



اولين پايه اش قاب قوسين

آخرين پايه بگذار و بگذر



آنچه در قوه ي وهم نايد

كي تواند كند عقل باور



اي اميد دل مستمندان

نيست اين رسم آقا و چاكر



يا بيفكن مرا در چه گور

يا كه از چاه محنت برآور



«كمپاني»