بازگشت

ملك بر عصمتش تقديس گويد، فلك بر رفعتش اقرار دارد




چه آيين چرخ كج رفتار دارد

كه با نيكان سر پيكار دارد



چه دين دارد مگر چرخ بدانديش

كه خوبان جهان را خوار دارد



چرا دايم سپهر سفله پرور

سبك رفتار ناهنجار دارد



چرا صد درد و غم بر قلب خاصان

مدام اين گنبد دوار دارد



چرا بر هر دلي صد رنج خواهد

چرا با هر گلي صد خار دارد



مگر دارد چه كيش اين چرخ بد مست

كه كين با مردم هشيار دارد



به يكرنگان عالم از دو رنگي

رخي خندان دلي مكار دارد



گهي از كين به پاي چوبه ي دار

مسيح و ميثم تمار دارد



گهي آزاد مردان صفا را

اسير محبس اشرار دارد



به حبس سندي بن شاهك مست

مه خوبان شه اخيار دارد



به زندان شاه دين موسي بن جعفر

فغانها در شبان تار دارد



فغانها روز و شب در زير زنجير

زجور فرقه ي اشرار دارد



چرا هارون بدان شاه ملك جاه

جپفا و كينه ي بسيار دارد



شهنشاهي كه در چرخ حقيقت

به از خورشيد و مه رخسار دارد



ملك بر عصمتش تقديس گويد

فلك بر رفعتش اقرار دارد



چرا جسمش زكين محبوس خواهد

دل پاكش زغم خونبار دارد



درون تيره زندان هاي بغداد

دعا و ناله هاي زار دارد



مناجات از دل غمديده با دوست

شبان تار تا اسحار دارد



به يا رب يا رب از شب تا سحرگاه

زبان گويا به ذكر يار دارد



همان شاهي كه از اشراق سبحان

فزون از مهر و مه انوار دارد



هزاران موسي عمران به تعظيم

سر خدمت بران دربار دارد



به زهد از عيسي مريم فراتر

مقامي در دل هشيار دارد



به حلم آن كاظمين الغيظ يكتا

نشان احمد مختار دارد



به علم آن پيشواي اهل ايمان

مقام حيدر كرار دارد



يكي زنداني است آن خسرو دين

كه از شاهي عالم عار دارد



تنش زنداني است اما دل پاك

به خلوت انس با دلدار دارد



چه غم دارد دلي كز عالم عشق

نصيبي از شهود يار دارد



سري كز شور عشق آميخت با يار

كجا در دل غم اغيار دارد



به گردن حلقه ي زنجير تسليم

به امر ايزد جبار دارد



و گرنه شير گردون لرزه بر تن

از او چون سيل در كهسار دارد



نه چرخي چون رخ ماهش «الهي»

نه بحري آن در شهوار دارد



«الهي قمشه اي»