نهي از ركون به ظالمين
صفوان جمال گويد:
نزد امام كاظم عليه السلام رفتم به من فرمود:
يا صفوان! كل شي ء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا.
«اي صفوان! هر چيزت زيبا و نيك است جز يكي».
گفتم: قربانت كدام؟
فرمود:
إكراءك جمالك من هذا الرجل يعني هارون.
«كرايه دادن شترانت به اين مرد (هارون الرشيد).
[ صفحه 318]
گفتم: به خدا كرايه ندادم براي خوشگذراني و خودنمائي و نه شكار و بازيگري، بلكه براي راه مكه، و خود هم متصدي آن نيستم و غلامانم را با او مي فرستم.
فرمود:
يا صفوان أيقع كراك عليهم.
«اي صفوان! آيا كرايه ي تو بر عهده آن ها نباشد؟».
گفتم: چرا قربانت، فرمود:
أتحب بقاءهم حتي يخرج كراك.
«مي خواهي بمانند تا كرايه ي تو را بدهند؟».
گفتم: آري، فرمود:
فمن أحب بقاءهم فهو منهم، و من كان منهم فهو ورد النار.
«هر كه ماندن آن ها را (ستمكاران را) دوست دارد از آنهاست و هر كه از آن هاست دوزخي است».
صفوان گويد: رفتم همه ي شترانم را تا آخر فروختم و خبرش به هارون رسيد و مرا خواست و به من گفت: اي صفوان! به من خبر رسيده كه شترانت را فروختي؟ گفتم: آري.
گفت: چرا؟ گفتم: پيري سالخورده ام و غلامان هم نيروي كارها را ندارند. گفت: هيهات هيهات من مي دانم چه كسي تو را به اين كار اشاره (و راهنمايي) كرده و آن موسي
[ صفحه 319]
بن جعفر عليه السلام است. گفتم: مرا با موسي بن جعفر عليه السلام چه كار؟ گفت: اين سخن را واگذار، به خدا اگر خوشرفتاري تو نبود البته تو را مي كشتم. [1] .
[ صفحه 322]
پاورقي
[1] ر. ك: اختيار معرفة الرجال 2: 740 رقم 828؛ نقد الرجال2: 421؛ بحار 72: 376 ح 34؛ الحدائق الناضره 18: 119؛ الكني و الالقاب 2: 420.