بازگشت

حدود فدك


در كتاب خلفاء است كه هارون الرشيد به موسي بن جعفر عليه السلام پيشنهاد كرد كه فدك را پس بگيرد. امام عليه السلام امتناع مي ورزيد تا هارون اصرار زياد كرده، حضرت فرمود:

لا آخذها إلا بحدودها.

«من فدك را نمي گيرم مگر تمام آن را با مرزي كه معين مي كنم بدهي».



[ صفحه 79]



هارون گفت: حدود فدك كجا است؟ فرمود:

إن حددتها لم تردها.

«اگر حدود آن را معين كنم نخواهي داد».

گفت تو را قسم مي دهم به حق جدت كه حدود آن را معين كني.

فرمود:

أما الحد الأول فعدن فتغير وجه الرشيد و قال إيها قال و الحد الثاني سمرقند فاربد وجهه قال و الحد الثالث إفريقية فاسود وجهه و قال هيه قال و الرابع سيف البحر مما يلي الجزر و إرمينية.

«حد اول آن عدن، چهره رشيد درهم كشيده شد گفت بگو فرمود: حد دوم سمرقند رنگ صورت رشيد برگشت فرمود حد سوم افريقا است چهره رشيد سياه شد باز گفت: حد ديگر را بگو فرمود: حد چهارم سيف البحر است كه هم مرز با جزائر و ارمنيه است».

هارون گفت: ديگر براي ما چيزي باقي نماند پس بيا جاي من بنشين. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام فرمود:

قد أعلمتك أنني إن حددتها لم تردها.

«من گفتم اگر مرز آن را تعيين كنم نخواهي داد».



[ صفحه 80]



و هارون از آن موقع تصميم كشتن موسي بن جعفر عليه السلام را گرفت. [1] .

در روايت پسر اسباط چنين است كه حضرت عليه السلام فرمود:

أما الحد الأول فعريش مصر و الثاني دومة الجندل و الثالث أحد و الرابع سيف البحر.

«حد اول عريش مصر و دوم دومة الجندل و سوم احد و چهارم سيف البحر است».

هارون گفت: اين تمام دنيا است.

فرمود:

هذا كان في أيدي اليهود بعد موت أبي هالة فأفاءه الله علي رسوله بلا خيل و لا ركاب فأمره الله أن يدفعه إلي فاطمة عليهاالسلام.

«اين سرزمينها در اختيار يهودان بود كه خداوند بدون جنگ و جدال و لشكركشي به تصرف پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در آورد دستور دادند كه به فاطمه زهرا عليهاالسلام واگذارد». [2] .

پرسيدم از اختلاف در قضاوت كه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده در چيزهائي كه آن جناب نه امر به آن كرده و نه نهي از آن ها كرده جز اينكه خود و فرزندانش را از آن نهي نموده. پرسيدم چنين چيزي چگونه امكان دارد؟



[ صفحه 81]



فرمود:

أحلتها آية و حرمتها آية.

«يك آيه حلال كرده و آيه ديگر حرام نموده».

گفتم چنين چيزي ممكن است مگر به اين صورت كه يكي از دو آيه ناسخ ديگري باشد يا هر دو آيه محكم هستند و بايد به آن ها عمل شود؟

فرمود:

قد بين إذا نهي نفسه و ولده.

«توضيح داده وقتي خود و فرزندانش را نهي نموده».

گفتم: پس چرا براي مردم توضيح نداده؟ فرمود:

خشي أن لا يطاع و لو أن أميرالمؤمنين عليه السلام ثبتت قدماه أقام كتاب الله كله و الحق كله و صلي حسن و حسين وراء مروان و نحن نصلي معهم.

ترسيده كه اطاعت نكنند اگر اميرالمؤمنين عليه السلام مسأله خلافت برايش استوار مي شد و پاهايش محكم مي گشت، تمام كتاب خدا را به پا مي داشت و حق را اقامه مي نمود، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام پشت سر مروان نماز خواندند ما نيز با آنها نماز مي خوانيم».



[ صفحه 82]



پرسيدم: شخصي كه از شما تفسيري را نقل مي كند يا روايتي را در مورد قضاء يا طلاق يا چيزي ديگر كه تاكنون نشنيده ايم از قبيل مناسك يا مشابه آن بي آنكه شهرت به دشمني شما داشته باشد، مي توانيم بگوئيم خدا مي داند آل محمد چنين چيزي را نگفته اند (يعني انكار كنيم).

فرمود:

لا يسعكم حتي تستيقنوا.

«نمي توانيد مگر اينكه يقين نمائيد».

پرسيدم: آيا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هرگز چيزي درباره خدا گفته يا از روي هوي نفس حرفي زده و يا تحميل نموده؟

فرمود: «نه». گفتم اين سخن آن جناب كه درباره علي عليه السلام فرموده: «من كنت مولاه فعلي مولاه». آيا خداوند به او دستور داده بود؟ فرمود: آري.

گفتم پس من بيزار باشم از كسي كه انكار اين حرف را كرد، از روزي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله آن را فرمود؟ فرمود: آري. گفتم ممكن است مردم نجاتي داشته باشند مگر اينكه اين جريان را معتقد شوند. فرمود:

لا إلا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يهتدون سبيلا.

«نه، مگر اشخاص مستضعف از مرد و زن و بچه ها كه راه به جايي و چاره اي ندارند».

پرسيدم آنها چگونه اشخاصي هستند؟ فرمود:



[ صفحه 83]



أرأيتم خدمكم و نساءكم ممن لا يعرف ذلك أتقتلون خدمك و هم مقرون لكم و قال من عرض عليه ذلك فأنكره فأبعده الله و أسحقه لا خير فيه.

«مگر نديده ايد خدمتكاران و زنانتان پيدا مي شوند كه اين مقام را معتقد نيستند مگر آن ها را مي كشيد با اينكه اقرار نسبت به شما دارند؟ و فرمود: هر كس بر او اين مقام علي عليه السلام ابراز شود و انكار كند خدا او را، دور گرداند و مرگش دهد كه خيري در او نيست». [3] .



[ صفحه 84]




پاورقي

[1] ر. ك: المناقب 1: 435؛ بحار29: 300 ح 41 و48: 144؛ اللمعة البيضاء: 294.

[2] همان.

[3] ر. ك: المناقب 1: 435؛ بحار29: 300 ح 41 و 48: 144؛ اللمعة البيضاء: 294.