بازگشت

پرسش هاي هارون از امام


از أبوأحمد هاني بن محمد در حديثي مرفوع [1] نقل شده كه امام كاظم عليه السلام فرمود: زماني كه بر هارون وارد شدم سلام كردم، و او جوابم را داد سپس گفت: اي موسي بن جعفر! آيا اين مملكت دو خليفه دارد كه نزد هر كدام مالياتي جداگانه گرد آيد؟

گفتم: يا أميرالمؤمنين شما را به خدا قسم مبادا گناه مرا بر دوش كشي و سخنان ياوه اي كه عليه ما گفته مي شود را از



[ صفحه 91]



دشمنان قبول كني، شما خوب مي داني كه از زمان وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله تا حال، بر ما دروغ بسته و به ما افتراء زده اند، اكنون اگر به حرمت نسبت قوم و خويشي كه داريم اجازه دهي حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله را كه از پدرانم به من رسيده برايت نقل مي كنم.

هارون گفت: اجازه مي دهم، آن حضرت نيز با اتصال سند به پدرانش فرمود:

إن الرحم إذا مست الرحم تحركت و اضطربت.

«رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده اند: «هر گاه دو خويشاوند يكديگر را لمس كنند، حس خويشاوندي به هيجان آمده و بيدار مي شود»،

حال، قربانت گردم، تو نيز دستت را به دست من بده!

گفت: نزديكتر بيا، نزديك شدم، او دستم را گرفته سپس مرا در بر گرفت و زماني در آغوش خود نگاه داشته سپس رها ساخت و گفت: موسي! بنشين، راحت باش، مسأله اي پيش نيامده. من در چشمانش نگريستم ديدم پر از اشك شده سپس به خود آمدم، هارون گفت: تو و جد بزرگوارت راست گفتيد، خون و رگهايم چنان به جوش آمد كه دل رحمي و نرم خويي تمام وجودم را گرفت به طوري كه ديدگانم پر از اشك گرديد، مدتها است كه مسائلي در وجودم مرا به خود سرگرم ساخته و قصد دارم درباره ي آن ها از شما سؤالاتي كنم،



[ صفحه 92]



و تا به حال از كسي آن سؤالات را نكرده ام، در صورت پاسخ رهايت مي كنم و سعايت كسي را درباره ات نخواهم پذيرفت. زيرا به من گفته اند كه شما تا حال دروغ نگفته اي، پس جواب پرسش هايم را به من راست بگو.

امام عليه السلام فرمود:

ما كان علمه عندي فإني مخبرك به إن أنت آمنتني.

«آنچه را بدانم و تو نيز به من امان دهي پاسخي خواهم داد».

هارون گفت: شما در اماني به شرط آنكه راست بگويي و تقيه - كه شما فرزندان فاطمه بدان شهره ايد - را ترك كني.

امام عليه السلام فرمود: آنچه أميرالمؤمنين مي خواهند بپرسند.

هارون گفت: مگر ما و شما همگي شاخ و برگ يك درخت و از نسل عبدالمطلب نيستيم، ما فرزندان عباس و شما فرزندان أبوطالب، و اين دو عموي پيامبر صلي الله عليه و اله بوده اند، و نسبت آن دو به پيغمبر يكسان است، پس ديگر شما چه برتري نسبت به ما داريد؟ فرمود:

نحن أقرب.

«نسبت قرب ما بيشتر است».

هارون گفت: آن چگونه است؟ فرمود:

لأن عبدالله و أباطالب لأب و أم و أبوكم العباس ليس هو من أم عبدالله و لا من أم أبي طالب.



[ صفحه 93]



«زيرا عبدالله و أبوطالب از يك پدر و مادر بودند ولي جد شما؛ عباس از مادر عبدالله و أبوطالب نبود».

هارون گفت: ادعاي شما مبني بر اينكه وارث پيامبر خدا صلي الله عليه و اله هستيد چيست در حالي كه زمان وفات آن حضرت صلي الله عليه و اله أبوطالب فوت كرده و عباس عموي آن حضرت در حيات بود، و همه مي دانيم با وجود عمو، عموزادگان را در ارث بهره اي نيست؟

امام عليه السلام فرمود:

إن رأي أميرالمؤمنين أن يعفيني عن هذه المسألة و يسألني عن كل باب سواه يريده.

«چنانچه أميرالمؤمنين صلاح بدانند مرا از پاسخ بدين سؤال معاف دارند و جز اين موضوع هر مطلب ديگري را كه بخواهند، مطرح كنند».

هارون گفت: نه ممكن نيست بايد جواب دهي.

فرمود: پس امان بده، گفت: پيش از آغاز كلام به تو امان داده بودم، فرمود:

إن في قول علي بن أبي طالب عليه السلام أنه ليس مع ولد الصلب ذكرا كان أو أنثي لأحد سهم إلا الأبوين و الزوج والزوجة و لم يثبت للعم مع ولد الصلب ميراث و لم ينطق به الكتاب العزيز و السنة إلا أن تيما و عديا و بني أمية



[ صفحه 94]



قالوا العم والد رأيا منهم بلا حقيقة و لا أثر عن رسول الله صلي الله عليه و اله و من قال بقول علي من العلماء قضاياهم خلاف قضايا هؤلاء هذا نوح بن دراج يقول في هذه المسألة بقول علي و قد حكم به و قد ولاه أميرالمؤمنين المصرين الكوفة و البصرة و قضي به فأنهي إلي أميرالمؤمنين فأمر بإحضاره و إحضار من يقول بخلاف قوله - منهم سفيان الثوري و إبراهيم المازني و الفضيل بن عياض فشهدوا أنه قول علي عليه السلام في هذه مسألة فقال لهم فيما بلغني بعض العلماء من أهل الحجاز لم لا تفتون و قد قضي نوح بن دراج فقالوا جسر و جبنا وقد أمضي أميرالمؤمنين قضيته بقول قدماء العامة عن النبي صلي الله عليه و اله أنه قال أقضاكم علي و كذلك عمر بن الخطاب قال علي أقضانا و هو اسم جامع لأن جميع ما مدح به النبي صلي الله عليه و اله أصحابه من القرابة و الفرائض و العلم داخل في القضاء.

«بنابر نظر علي عليه السلام با وجود فرزند صلبي - دختر يا پسر - هيچ كس جز پدر و مادر و همسر سهمي نمي برد، و آن حضرت؛ با



[ صفحه 95]



وجود اولاد هيچ سهمي از ارث را براي عمو قائل نبود، و در كتاب خدا نيز چنين مطلبي نيامده، البته تيم و عدي [2] و بني اميه از روي نظر شخصي و بدون حقيقت و دليل و مدركي از رسول خدا صلي الله عليه و اله، «عمو را پدر حساب داشته» و از جمله وراث دانسته اند. و همچنين علمايي نظر و فتواي علي عليه السلام را قبول نموده و فتواي ايشان بر خلاف نظرات آن ها (أبوبكر و عمر و بني أميه) مي باشد، يكي نوح بن دراج [3] است كه در اين مسأله، قائل به رأي علي بن أبي طالب عليه السلام است، و بنابر همين رأي نيز حكم و فتوي داده، و شما نيز او را حاكم بصره و كوفه نموديد، و او نيز به همين منوال قضا و داوري كرد، و چون خبر او به أميرالمؤمنين (شايد هارون يا مهدي عباسي



[ صفحه 96]



مراد باشد) رسيد و طبق دستور، او و مخالفينش از جمله سفيان ثوري [4] و ابراهيم مدني [5] و فضيل بن عياض را حاضر كردند، و همگي شهادت دادند كه اين نظر، نظر حضرت علي عليه السلام در اين مسأله مي باشد، و بنا بر نظر عالمي حجازي كه اين ماجرا را براي ايشان نقل كرد، أميرالمؤمنين (هارون يا مهدي عباسي) به آنان گفته است: علت فتوا ندادن شما به اين مطلب چيست با اينكه نوح بن دراج همين گونه داوري كرده و حكم نموده است؟ و ايشان در پاسخ گفته اند: نوح بن دراج جرأت بيان داشت ولي ما ترسيديم.

و أميرالمؤمنين نيز با توجه به سخن علماي سلف أهل سنت كه از پيامبر صلي الله عليه و اله حديث: «بهترين قاضي در بين شما علي است» را نقل نموده اند، داوري و قضاي نوح را امضاء نموده اند، و همچنين خود عمر



[ صفحه 97]



بن خطاب نيز گفته است: «برترين قاضي در ميان ما فقط علي است». و «قضاء» اسمي است جامع كه مشمول همه ي اوصاف نيك و پسنديده مي شود، چرا كه همه الفاظي كه پيامبر صلي الله عليه و اله در مدح أصحاب و ياران خود استفاده فرموده، همچون: قراءت قرآن و پرداخت واجبات و علم؛ همگي داخل در امر «قضاء» مي باشد. [6] .

هارون گفت: بيشتر توضيح دهيد اي موسي!

امام عليه السلام فرمود:

المجالس بالأمانات و خاصة مجلسك.

«آدمي با شركت در هر مجلسي در امان و مورد احترام است و به ويژه مجلس شما!». [7] .

هارون گفت: مانعي ندارد (خطري متوجه شما نخواهد بود).

امام عليه السلام فرمود:

إن النبي صلي الله عليه و اله لم يورث من لم يهاجر و لا أثبت له ولاية حتي يهاجر.

«دليل ديگر در عدم ارث بردن عباس اين است كه خود رسول خدا صلي الله عليه و اله جماعتي كه



[ صفحه 98]



به مدينه مهاجرت نكرده و در مكه باقي ماندند را هيچ ولايتي بر ايشان قائل نشد». [8] .

هارون گفت: دليل شما در اين مطلب چيست؟

فرمود:

قول الله تبارك و تعالي - والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء حتي يهاجروا و إن عمي العباس لم يهاجر.

«آيه ي شريفه: «و الذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شي ء حتي يهاجروا؛ و كساني كه ايمان آوردند و هجرت نكردند شما را از دوستي و پيوند با آنان هيچ نيست تا هجرت كنند - انفال: 72»، و عمويم عباس هجرت نكرد».



[ صفحه 99]



هارون گفت: سؤالي از تو دارم اي موسي، آيا تا حال اين مطلب را به كسي از دشمنان ما گفته اي؟ يا براي كسي از فقهاء در اين مورد چيزي بيان داشته اي؟

فرمود:

اللهم لا و ما سألني عنها إلا أميرالمؤمنين.

«البته كه نه. و كسي تا حال جز خود أميرالمؤمنين در اين باره از من پرسش نكرده بود».

هارون گفت: علت اينكه به همه (از سني و شيعه) اجازه مي دهيد كه شما را منتسب به رسول خدا صلي الله عليه و اله دانسته و بگويند:

«اي فرزندان رسول خدا» با اينكه شما فرزندان علي مي باشيد، و آدمي تنها به پدر خود نسبت داده مي شود، و فاطمه تنها ظرف است، و پيامبر تنها جد مادري شما است (چيست)؟.

امام عليه السلام فرمود:

يا أميرالمؤمنين لو أن النبي نشر فخطب إليك كريمتك هل كنت تجيبه؟

«اي أمير، اگر رسول خدا صلي الله عليه و اله زنده شوند، و دخت شما را خواستگاري فرمايند آيا به آن حضرت پاسخ مثبت خواهيد داد؟».

هارون گفت: سبحان الله! چرا پاسخ مثبت ندهم، بلكه با اين عمل بر همه عرب و عجم و قريش افتخار مي كنم.

امام عليه السلام فرمود:

لكنه لا يخطب إلي و لا أزوجه.



[ صفحه 100]



«ولي رسول خدا صلي الله عليه و اله نه از دختر من خواستگاري كند و نه من دخت خود را به ازدواج او در خواهم آورد».

گفت: براي چه؟ فرمود:

لأنه ولدني و لم يلدك.

«زيرا آن حضرت پدر من است و پدر شما نيست!».

هارون به وجد آمده و گفت: آفرين موسي! سپس گفت: علت اينكه خود را نسل و ذريه پيامبر مي خوانيد چيست؛ با اينكه آن حضرت از خود نسلي باقي نگذاشت (يعني فرزند پسر نداشت) و نسل آدمي از فرزندان پسر است نه فرزندان دختر، و شما اولاد دختر مي باشيد در حالي كه دختر نسل ندارد؟!

امام عليه السلام فرمود:

أسألك بحق القرابة و القبر و من فيه إلا أعفيتني عن هذه المسألة.

«از شما به حق خويشاوندي درخواست مي كنم؛ و به حق قبر و آن كس كه در آن است (شايد مراد حضرت روضه مباركه نبوي صلي الله عليه و اله باشد) شما را قسم مي دهم كه مرا از پاسخ به اين پرسش معذور داريد!».

هارون گفت: هرگز، حتما بايد شما اولاد علي عليه السلام، دليل خود را اقامه كنيد، و تو؛ بنابر اخباري كه به من رسيده پيشوا و



[ صفحه 101]



امام آنان در اين روزگار هستي، و بدان كه امكان ندارد در سؤالاتم تو را معاف كنم، و دليل همه آن ها بايد از قرآن باشد، شما اولاد علي عليه السلام مدعي هستيد كه هيچ كلمه و حرفي از قرآن بر شما پوشيده نيست و از تأويل تمامي آن ها باخبريد و مستند شما اين آيه كه: «در كتاب هيچ چيزي را فروگذار نكرده ايم- انعام: 38» و با اين آيه خود را از آراء و نظرات علماء و قياس ايشان بي نياز مي دانيد.

امام عليه السلام سخن خود را با أعوذ بالله و بسم الله الرحمن الرحيم و ذكر اين آيه شروع كردند:

و من ذريته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين. و زكريا و يحيي و عيسي و إلياس كل من الصالحين من أبوعيسي يا أميرالمؤمنين؟

«]و از فرزندان او (حضرت نوح يا ابراهيم عليهماالسلام)[ داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را ]راه نموديم[، و نيكوكاران را اين چنين پاداش مي دهيم. و زكريا و يحيي و عيسي و الياس را - انعام: 84 و85»، اي أميرالمؤمنين پدر عيسي كيست؟

هارون گفت: عيسي پدر ندارد.

حضرت فرمود:



[ صفحه 102]



إنما ألحقناه بذراري الأنبياء عليهم السلام من طريق مريم عليها السلام و كذلك ألحقنا بذراري النبي صلي الله عليه و اله من قبل أمنا فاطمة عليها السلام أزيدك يا أميرالمؤمنين؟

«پس وي را از راه مريم عليها السلام به ساير اولاد پيامبران ملحق نموديم، و به همين ترتيب ما نيز از طريق مادرمان فاطمه عليها السلام به نسل رسول خدا صلي الله عليه و اله ملحق مي گرديم، آيا بيشتر توضيح دهم اي أميرالمؤمنين؟».

هارون گفت: اگر دليل ديگري هم داري بياور.

امام عليه السلام فرمود:

قول الله عزوجل - فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين و لم يدع أحد أنه أدخله النبي صلي الله عليه و اله تحت الكساء عند مباهلة النصاري إلا علي بن أبي طالب عليه السلام و فاطمة و الحسن و الحسين أبناءنا الحسن و الحسين و نساءنا فاطمة و أنفسنا علي بن ابي طالب عليه السلام علي أن العلماء قد أجمعوا علي أن جبرئيل قال يوم أحد يا محمد إن هذه لهي المواساة من علي قال لأنه مني و أنا منه فقال جبرئيل و أنا



[ صفحه 103]



منكما يا رسول الله ثم قال لا سيف إلا ذوالفقار و لافتي إلا علي فكان كما مدح الله عزوجل به خليله عليه السلام إذ يقول قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له إبراهيم إنا نفتخر بقول جبرئيل إنه منا.

«اين آيه شريفه: پس هر كه با تو، پس از آن دانشي كه به تو رسيد، درباره او (عيسي يا حق) ستيزه و جدل كند، بگو: بياييد تا ما و شما پسران خويش و خودمان را بخوانيم، آنگاه دعا و زاري كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بگردانيم - آل عمران: 61» و تا حال كسي ادعا نكرده كه رسول خدا صلي الله عليه و اله هنگام مباهله با نصاري كسي را جز علي بن أبي طالب و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را به همراه خود و زير رداي خود قرار داده اند، پس مراد از «أبناءنا» در آيه؛ حسن و حسين عليهماالسلام، و مراد از «نساءنا» فاطمه عليهاالسلام، و «أنفسنا» (كسي كه به منزله ي خودمان است) علي بن أبي طالب عليه السلام مي باشد، افزون بر اينكه تمام علما بر اين خبر اجماع كرده اند كه جبريل در روز احد (كه همه پراكنده شده و تنها علي



[ صفحه 104]



عليه السلام در مقام دفاع آن حضرت ماند) گفت: اي محمد! اين عمل علي نشانه ي فداكاري و جانفشاني حقيقي است، و رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: چون او از من است و من از او. و جبرئيل گفت: اي رسول خدا، و من نيز از شما دو تن هستم. آنگاه جبرئيل در ادامه سخن خود گفت:

«لاسيف إلا ذوالفقار و لا فتي إلا علي»

«شمشير واقعي، ذوالفقار و جوانمرد واقعي، علي عليه السلام است»، و كلمه اي كه جبرئيل درباره ي علي عليه السلام به كار برد همان طور بود كه خداوند متعال در مورد خليل خود؛ ابراهيم عليه السلام استعمال نمود. خداوند در اين آيه فرمايد: «جواني كه او را ابراهيم گويند - انبياء: 60»، ما عموزادگان تو افتخارمان بر اين است كه جبرئيل گفته كه: از ما است!».

هارون گفت: آفرين موسي! نياز و حاجات خود را براي ما بگو.

امام عليه السلام فرمود:

إن أول حاجة لي أن تأذن لابن عمك أن يرجع إلي حرم جده و الي عياله.



[ صفحه 105]



«نخست حاجت من اين است كه اجازه دهي پسر عمويت به حرم جد خود و نزد عيالش مراجعت كند».

هارون گفت: تا ببينيم ، إن شاء الله. [9] .


پاورقي

[1] حديث مرفوع در اصطلاح علم رجال، به حديثي گفته مي شود كه آخر سند آن متصل به معصوم عليه السلام و به او نسبت داده شده، خواه طريق و سند آن به معصوم متصل باشد يا از اتصال برخوردار نباشد و در ميان سند، حذف برخي از راويان اتفاق افتاده است. بنابراين حديث مرفوع در برابر اصطلاح حديث «موقوف» مي باشد. (براي توضيح بيشتر ر. ك: الرعاية في علم الدراية 97؛ نهاية الدراية: 182؛ مقباس الهداية 1: 207؛ اصول الحديث و احكامه في علم الدراية 59؛ درسنامة دراية الحديث استاد دكتر سيد رضا مؤدب، ص 91).

[2] تيم و عدي نام دو قبيله است كه كنايه از أبوبكر و عمر دارد.

[3] وي عهده دار قضاء و داوري در حكومت عباسيون بود، و به جهت اينكه رأي و نظر حضرت أمير عليه السلام را بر ساير صحابه ترجيح مي داد مورد بغض و كينه سايرين قرار داشت، و در كتب رجال عامه او را به شدت كوبيده و تضعيف نموده اند. او برادر جميل بن دراج است همو كه از بزرگان و ثقات أصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام و از أصحاب اجماع مي باشد. (ر. ك: رجال نجاشي: 102 رقم 254؛ خلاصة الاقوال: 284؛ معجم رجال الحديث، رقم 13133).

[4] ظاهرا لفظ «ثوري» از اضافات نسخه برداران است، چون او در سال 161 از دنيا رفته، و خلافت هارون از سال 170 به بعد است، و دستگيري امام كاظم عليه السلام نيز در سال 179، پس مراد از سفيان بايد سفيان بن عيينه باشد كه در آن وقت حيات داشته است.

[5] او إبراهيم بن محمد بن أبي يحيي است كه در سال 184 از دنيا رفته، أهل سنت او را به جهت ميل به أهل بيت و تشيع؛ رافضي دانسته و كوبيده اند.

[6] يعني: بهترين قاضي كسي است كه تمام اين اوصاف پسنديده در او گرد آمده باشد.

[7] از نحوه ي كلمات امام عليه السلام مي توان به شرايط سخت آن حضرت پي برد.

[8] آن حضرت ميان هر كدام از مهاجرين و انصار پيمان اخوت و برادري ديني برقرار فرمود و مقرر داشت كه هر دو برادر ديني هستند، هر چند با هم قوم و خويش نباشند، از يك ديگر ارث ببرند ولي اين مطلب شامل افراد غير مهاجر نمي شد، و حضرت در ادامه به آيه كريمه «إن الذين آمنوا - الآية» استناد مي فرمايد، و خداوند با اين بيان ضمن برقرار نمودن يك رابطه خاص ميان انصار و مهاجرين آنان را همچون خويش و قوم يكديگر مي نمايد، كه از هم ارث هم مي برند، و به عبارتي ديگر آنان را يكپارچه و يك رنگ مي نمايد، و در ادامه آيه ي مباركه كه خداوند افرادي كه مهاجرت نكرده اند را از اين پيوند خصوصا ارث بردن محروم داشته و منع مي فرمايد. و عباس بن عبدالمطلب مشمول مطالب فوق نمي شود.

[9] ر. ك: عيون اخبار الرضا عليه السلام 2: 78 ح 9؛ الاختصاص: 55؛ الاحتجاج2: 162؛ بحار 48: 122؛ الحدائق الناضره 12: 400؛ وفيات الائمه: 252.