بازگشت

شجاعت در گفتار امام


فضل بن ربيع و مرد ديگري گفتند: هارون الرشيد براي حج به مكه رفت وقتي شروع به طواف نمود مردم را از طواف بازداشتند تا هارون تنها طواف كند در همين موقع شخص عربي (امام كاظم عليه السلام) آمد و با هارون شروع به طواف كرد.

نگهبان گفت: دور شو از جلو خليفه. اعرابي نگهبان را كنار زد و گفت:

إن الله ساوي بين الناس في هذا الموضع فقال: سواء العاكف فيه و الباد.

«خداوند در اين محل بين تمام مردم مساوات را برقرار نموده و فرموده است «سواء العاكف فيه و الباد - حج: 25».

هارون به نگهبان گفت: به او كاري نداشته باش. هميشه مرد عرب جلو هارون طواف مي كرد. هارون تصميم گرفت حجرالأسود را ببوسد مرد عرب بر او سبقت جست و جلوتر از



[ صفحه 106]



او حجرالأسود را بوسيد. هارون خواست در مقام (ابراهيم عليه السلام) نماز بخواند مرد عرب جلو او به نماز ايستاد.

وقتي نماز هارون تمام شد مرد عرب را خواست. نگهبانان به او گفتند اميرالمؤمنين تو را مي خواهد.

گفت:

ما لي إليه حاجة فأقوم إليه بل إن كانت الحاجة له فهو بالقيام إلي أولي.

«من با او كاري ندارم اگر او با من كار دارد بايد پيش من بيايد».

هارون گفت: راست مي گويد از جا حركت كرده پيش مرد عرب رفت سلام نمود. جواب سلامش را داد هارون گفت: اجازه مي دهي بنشينم.

اعرابي گفت:

ما الموضع لي فتستأذنني فيه بالجلوس إنما هو بيت الله نصبه لعباده فإن أحببت أن تجلس فاجلس و إن أحببت أن تنصرف فانصرف.

«اين محل متعلق به من نيست كه اجازه نشستن از من مي خواهي اين خانه خدا است براي بندگان خود ترتيب داده اگر مي خواهي بنشين و در صورتي كه مايل نيستي برو».



[ صفحه 107]



هارون روي زمين نشست رو به آن مرد كرده گفت: چرا چون توئي بايد مزاحم پادشاهان شود؟

گفت:

نعم و في مستمع.

«بلي بايد در مقابل علم، كوچكي كني و گوش فرادهي».

هارون گفت: از تو چند سؤال مي كنم اگر جواب ندادي تو را آزار مي نمايم.

مرد عرب گفت:

سؤالك هذا سؤال متعلم أو سؤال متعنت.

«سؤال مي كني كه چيزي بياموزي يا سؤال تو از روي لجبازي است».

هارون گفت: نه سؤال براي ياد گرفتن مي كنم.

عرب گفت:

اجلس مكان السائل من المسئول و سل و أنت مسئول.

«طوري بنشين كه شاگردي پيش استاد مي نشيند، در ضمن بدان كه از تو نيز سؤال خواهد شد».

هارون پرسيد: بگو چه بر تو واجب است.

عرب گفت:

إن الفرض رحمك الله واحد و خمسة و سبعة عشر و أربع و ثلاثون و أربع و تسعون و



[ صفحه 108]



مائة و ثلاثون ]ثلاثة[ و خمسون علي سبعة عشر و من اثني عشر واحد و من أربعين واحد و من مائتين خمس و من الدهر كله واحد و واحد بواحد.

«واجب يكي، پنج و هفده، و سي و چهار و نود و چهار و صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده يكي و از چهل، يكي و از دويست پنج عدد و از تمام عمر يكي و يكي به يكي».

هارون خنديده گفت: مي پرسم چه بر تو واجب است تو برايم عدد شماري مي كني؟!

گفت:

أما علمت أن الدين كله حساب و لو لم يكن الدين حسابا لما اتخذ الله للخلائق حسابا ثم قرأ و إن كان مثقال حبة من خردل أتينا بها و كفي بنا حاسبين.

«مگر نمي داني دين تمامش حساب است، اگر در دين حساب نبود خداوند براي مردم حساب را قرار نمي داد؛ اين آيه را خواند: «و إن كان مثقال حبة من خردل أتينا بها و كفي بنا حاسبين؛ و اگر به مقدار سنگيني يك دانه خردل (كار نيك و بدي) باشد، ما آن را



[ صفحه 109]



حاضر مي كنيم؛ و كافي است كه ما حساب كننده باشيم!- انبياء: 47».

هارون گفت: توضيح بده منظورت از اين اعداد چه بود و گرنه دستور مي دهم تو را بين صفا و مروه بكشند.

نگهبان از هارون تقاضا كرده التماس نمود كه او را نكش به خدا و اين مقام بزرگ او را ببخش. مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت. هارون گفت: چرا خنديدي؟

گفت:

تعجبا منكما إذ لا أدري من الأجهل منكما الذي يستوهب أجلا قد حضر أو الذي استعجل أجلا لم يحضر.

«از شما دو نفر خنده ام گرفت زيرا نمي دانم كداميك نادان تريد، آن كسي تقاضاي بخشش مي كند مرگي را كه رسيده يا كسي كه عجله براي كشتن مي نمايد نسبت به شخصي كه اجلش نرسيده».

هارون الرشيد گفت: بالاخره سخن خود را توضيح بده.

مرد عرب گفت:

أما قولي الفرض واحد فدين الإسلام كله واحد و عليه خمس صلوات و هي سبع عشرة ركعة و أربع و ثلاثون سجدة و أربع و تسعون تكبيرة و مائة و ثلاث و خمسون تسبيحة و أما قولي من اثني عشر واحد



[ صفحه 110]



فصيام شهر رمضان من اثني عشر شهرا و أما قولي من الأربعين واحد فمن ملك أربعين دينارا أوجب الله عليه دينارا و أما قولي من مائتين خمسة فمن ملك مائتي درهم أوجب الله عليه خمسة دراهم و أما قولي فمن الدهر كله واحد فحجة الإسلام و أما قولي واحد من واحد فمن أهرق دما من غير حق وجب إهراق دمه قال الله تعالي النفس بالنفس.

«آنكه گفتم يكي است دين اسلام است كه يكي است و بر آن دين پنج نماز واجب شده كه آن نمازها هفده ركعت است و سي و چهار سجده دارد و نود و چهار تكبير و صد و پنجاه و سه تسبيح دارد، اما آنچه گفتم از دوازده عدد يكي منظورم ماه رمضان است كه از دوازده ماه يك ماه واجب است و آنچه گفتم از چهل يكي هر كس چهل دينار طلا داشته باشد يك دينار واجب است زكات بدهد و گفتم از دويست، پنج هر كس دويست درهم نقره داشته باشد بايد پنج درهم زكات بدهد.

آنچه گفتم از تمام عمر يكي، حج واجب است و اينكه گفتم يكي به يكي، هر كس



[ صفحه 111]



خون كسي را به ناحق بريزد بايد كشته شود. خداوند مي فرمايد: «النفس بالنفس».

هارون الرشيد گفت: به به، خدا خيرت دهد يك بدره زر به او داد.

مرد عرب گفت:

فبم استوجبت منك هذه البدرة يا هارون بالكلام أو بالمسألة.

«به چه جهت اين كيسه زر را به من مي دهي، به واسطه سخن گفتن يا سؤال نمودن».

گفت به واسطه توضيح دادن و سخن.

عرب گفت:

فإني سائلك عن مسألة فإن أتيت بها كانت البدرة لك تصدق بها في هذا الموضع الشريف و إن لم تجبني عنها أضفت إلي البدرة بدرة أخري لأتصدق بها علي فقراء الحي من قومي.

«من نيز يك مسأله از تو مي پرسم اگر جواب دادي اين كيسه زر مال خودت باشد، در اين مكان شريف آن را صدقه بده اگر جواب ندادي يك بدره ديگر به آن اضافه مي كني تا بين تنگدستان قبيله ي خود تقسيم كنم».



[ صفحه 112]



امر كرد بدره ي ديگري بياورند آنگاه به او گفت: هر چه مي خواهي بپرس.

مرد عرب گفت:

أخبرني عن الخنفساء تزق أم ترضع ولدها.

«بگو ببينم خنفساء [1] به بچه اش دانه مي دهد يا شير!».

هارون خشمناك شده گفت: بايد از مثل من چنين سؤالي بكني؟ مرد عرب گفت:

سمعت ممن سمع من رسول الله صلي الله عليه و اله يقول من ولي أقواما وهب له من العقل كعقولهم و أنت إمام هذه الأمة يجب أن لا تسأل عن شي ء من أمر دينك و من الفرائض إلا أجبت عنها فهل عندك له الجواب.

«شنيدم از كسي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله شنيده بود كه فرمود: هر كس رهبر مردم شود به او آنقدر عقل مي دهند به اندازه ي تمام مردم، تو پيشواي اين مردم هستي لازم است كه هر سؤالي از امور ديني و واجبات از تو بپرسند جواب بدهي، اكنون جواب اين سؤال را مي داني يا نه؟».



[ صفحه 113]



هارون گفت: نه، توضيح بده آنچه از من سؤال كردي و دو كيسه زر را بگير.فرمود:

إن الله تعالي لما خلق الأرض خلق دبابات الأرض الذي من غير فرث و لا دم خلقها من التراب و جعل رزقها و عيشها منه فإذا فارق الجنين أمه لم تزقه و لم ترضعه و كان عيشها من التراب.

«خداوند تبارك و تعالي وقتي زمين را آفريد جنبنده هائي در زمين بوجود آورد كه معده و خون ندارند، آن ها را از خاك آفريد و خوراك آن ها نيز از همان خاك است. وقتي جنبنده از مادر بوجود آمد نه او را شير مي دهد و نه دانه، زندگي او از خاك است».

هارون گفت: به خدا قسم كسي دچار چنين سؤالي تاكنون نشده.

مرد عرب دو بدره را گرفت و خارج شد چند نفر از پي او رفتند و از اسمش سؤال كردند متوجه شدند موسي بن جعفر بن محمد عليه السلام است.

به هارون اطلاع دادند گفت: به خدا قسم بايد درخت نبوت داراي چنين شاخ و برگي باشد. [2] .



[ صفحه 114]




پاورقي

[1] نوعي سوسك است بدبو كه در بيابان زير فضله اسب يا الاغ به وجود مي آيد كه آن را «جعل» نيز مي نامند. (ر.ك: العين4: 331؛ لسان العرب 6: 74).

[2] ر. ك: المناقب 3: 427؛ بحار 48: 141 ح 18؛ مواقف الشيعه 1: 344.