بازگشت

معجزه ي امام


محمد بن قولويه (به سند خود) از رافعي نقل كرده كه گويد: پسر عموئي داشتم كه نامش حسن بن عبدالله بود مردي بود زاهد و عابدترين مردم زمان خود بود، و سلطان وقت از جديت و كوشش او در دين پروا داشت، و چه بسا در پيش روي سلطان سخناني درشت در پند و اندرز و امر به معروف و نهي از منكر مي گفت كه او را به خشم در مي آورد، ولي سلطان به واسطه ي شايستگي و خوبي آن مرد سخنانش را بر خود هموار مي كرد، و پيوسته به اين وضع بود تا روزي داخل مسجد شد و حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز در مسجد بود، حضرت به او اشاره كرده به نزد آن حضرت رفت پس به او فرمود:

يا أباعلي ما أحب الي ما أنت عليه و أسرني به الا أنه ليست لك معرفة فاطلب المعرفة.

«اي اباعلي! من اين روش تو را بسيار دوست دارم و روش دلپسندي است جز اينكه تو معرفت نداري، در جستجوي معرفت باش».

عمو زاده من گفت: قربانت گردم معرفت چيست؟

فرمود:

اذهب تفقه و اطلب الحديث.

«برو تحصيل فهم كن و در جستجوي حديث باش».



[ صفحه 115]



عرض كرد: از چه كسي؟ فرمود:

عن فقهاء أهل المدينة ثم اعرض علي الحديث.

«از فقهاي مدينه، سپس آن ها را بر من عرضه كن».

رافعي گويد: حسن بن عبدالله رفت و حديث هائي نوشته آورد براي امام عليه السلام خواند، حضرت همه آن حديث ها را رد كرده و بي اعتبار دانست، آنگاه دوباره به او فرمود: برو و تحصيل معرفت كن، آن مرد به دين خود پاي بند بود و پيوسته در صدد استفاده و بهره بردن از امام عليه السلام بود تا اينكه روزي آن حضرت به مزرعه كه (در بيرون مدينه) داشت رفت، و آن مرد او را در راه ديدار كرده گفت: قربانت شوم همانا من در برابر خدا دامن شما را مي گيرم، مرا به آنچه معرفت آن بر من واجب است راهنمايي فرما!،

پس آن حضرت او را به جريان خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام و سزاواري آن جناب را در خلافت و آنچه معرفتش در اين باره بر آن مرد لازم بود به او خبر داد، و امامت حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام را به او گزارش داد آنگاه ساكت شد (و دم فروبست).

حسن بن عبدالله گفت: قربانت شوم امروز امام كيست؟

فرمود: اگر برايت بگويم مي پذيري؟

عرض كرد: آري، فرمود، آن امام منم، عرض كرد: نشانه (و معجزه اي) داريد كه بدان وسيله من اين را بدانم؟



[ صفحه 116]



فرمود:

اذهب إلي تلك الشجرة و أشار إلي بعض شجر أم غيلان فقل لها يقول لك موسي بن جعفر أقبلي.

«(آري) به نزد اين درخت برو - و با دست خود اشاره به درخت خار مغيلاني كرد - و بگو: موسي بن جعفر عليه السلام به تو مي گويد: پيش بيا».

حسن بن عبدالله گويد: من به نزد آن درخت آمدم به خدا ديدم (از جا كنده شده) و زمين را مي شكافت و بيامد تا در برابر آن حضرت ايستاد، آنگاه امام به او اشاره فرمود برگردد و آن درخت به جاي خود برگشت، پس آن مرد به امامت آن حضرت اقرار كرد، و خموشي گزيده از آن پس ديده نشد در جايي سخن بگويد. [1] .


پاورقي

[1] ر. ك: بصائر الدرجات: 274 ح 6؛ الكافي 1: 356 ح 8؛ الارشاد 2: 223؛ المناقب 3: 407؛ الخرائج و الجرائج 2: 650 ح 2؛ مدينة المعاجز6: 296 ح 2022.