بازگشت

خبر از كشته شدن موسي بن مهدي


ابوالوضاح گويد: پدرم نقل كرد وقتي حسين بن علي شهيد فخ كشته شد و او حسين بن علي بن حسن بن حسن بود



[ صفحه 125]



مردم پراكنده شدند سر او را با اسيران خانواده اش پيش موسي بن مهدي بردند همين كه موسي بن مهدي چشمش به آن ها افتاد اين شعر را به عنوان مثل خواند: [1] .



بني عمنا لاتنطقوا الشعر بعد ما

دفنتم بصحراء الغميم القوافيا



فلسنا كمن كنتم تصيبون نيله

فنقبل ضيما أو نحكم قاضيا



و لكن حكم السيف فينا مسلط

فنرضي إذا ما أصبح السيف راضيا



و قد ساءني ما جرت الحرب بيننا

بني عمنا لو كان أمرا مدانيا



فإن قلتم إنا ظلمنا فلم نكن

ظلمنا و لكن قد أسأنا التقاضيا



بعد يكي از اسيران را مورد سرزنش قرار داده او را كشت همين كار را نسبت به گروهي از فرزندان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام كرد و شروع نمود به بدگوئي و نسبت هاي ناروا به اولاد ابي طالب تا به موسي بن جعفر صلوات الله عليه رسيد، گفت: به خدا قسم حسين به دستور او قيام كرد، علاقه ي به موسي بن جعفر او را بر اين كار واداشت زيرا او رهبر و بزرگتر اين خانواده است خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم.



[ صفحه 126]



ابويوسف يعقوب بن ابراهيم قاضي كه نسبت به او جرأت داشت گفت: يا أميرالمؤمنين حرف بزنم يا ساكت باشم. موسي گفت: خدا مرا بكشد اگر موسي بن جعفر را ببخشم، اگر از مهدي نشنيده بودم كه منصور برايش گفته بود جعفر از نظر فضيلت در دين و علم شخصيت برجسته اي است و شنيده ام كه سفاح نيز از او خيلي تعريف و تمجيد مي نمود قبرش را نبش مي كردم و پيكرش را به آتش مي سوختم.

ابويوسف گفت: زنانم طلاق يافته باشند و هر چه بنده دارم آزاد باشد و تمام ثروتم در راه خدا صدقه باشد و مواشي و چهارپايانم ضبط شوند و پياده به زيارت خانه خدا بروم اگر موسي بن جعفر عليه السلام اهل خروج و قيام باشد، نه او و نه هيچ يك از فرزندانش چنين عقيده اي دارند از آن ها نيز شايسته نيست.

بعد روش زيديه را برايش توضيح داده گفت: از زيدي ها فقط همين عده باقي مانده بودند كه با حسين قيام كردند و تو آن ها را نابود كردي پيوسته بر سر او خواند تا خشم و غضبش فرونشست.

علي بن يقطين براي موسي بن جعفر عليه السلام جريان را نوشت. آن جناب نيز زن و فرزند و خويشاوندان خود را جمع كرد خبري كه رسيده بود به آن ها گوشزد نمود فرمود: چه صلاح مي دانيد. گفتند: ما صلاح مي دانيم كه خود را از دسترس اين ستمگر دور كني زيرا از ستم و بيدادگري او نمي توان اطمينان داشت مخصوصا با اين تهديدها كه شما و ما را نموده.

امام موسي بن جعفر عليه السلام لبخندي زده اين شعر كعب بن مالك برادر بني سلمه را به عنوان مثال خواند:



[ صفحه 127]



زعمت سخينة أن ستغلب ربها

فليغلبن مغالب الغلاب [2] .



امام عليه السلام روي به جانب حاضرين از غلامان و خويشاوندان نموده فرمود:

ليفرخ روعكم إنه لا يرد أول كتاب من العراق إلا بموت موسي بن المهدي و هلاكه فقال و ما ذلك أصلحك الله قال قد و حرمة هذا القبر مات في يومه هذا و الله إنه لحق مثل ما أنكم تنطقون سأخبركم بذلك بينما أنا جالس في مصلاي بعد فراغي من وردي و قد تنومت عيناي إذ سنح جدي رسول الله صلي الله عليه و اله في منامي فشكوت إليه موسي بن المهدي و ذكرت ما جري منه في أهل بيته و أنا مشفق من غوائله فقال لي لتطب نفسك يا موسي فما جعل الله لموسي عليك سبيلا فبينما هو يحدثني إذ أخذ بيدي و قال لي قد أهلك الله آنفا عدوك فليحسن لله شكرك قال ثم استقبل أبوالحسن عليه السلام القبلة و رفع يديه إلي السماء يدعو.

فقال أبوالوضاح فحدثني أبي قال كان جماعة من خاصة أبي الحسن عليه السلام من أهل



[ صفحه 128]



بيته و شيعته يحضرون مجلسه و معهم في أكمامهم ألواح آبنوس لطاف و أميال فإذا نطق أبوالحسن عليه السلام بكلمة و أفتي في نازلة أثبت القوم ما سمعوا منه في ذلك قال فسمعناه و هو يقول في دعائه شكرا لله جلت عظمته ثم ذكر الدعاء.

«ناراحت نباشيد و ترس به خود راه ندهيد اولين نامه اي كه از عراق برسد خبر مرگ موسي بن مهدي است كه هلاكت شده است و قسم ياد كرد به حرمت قبر پيغمبر صلي الله عليه و اله كه همين امروز مرده است به زودي خواهيد فهميد.

بعد از نماز پس از تمام شدن دعايم نشسته بودم كه چشمم به خواب رفت ناگهان جدم پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله را در خواب ديدم شكايت از موسي بن مهدي كردم و عرض كردم: چه بر سر اهل بيت او در آورده و گفتم: من از ستم او بيمناكم. فرمود: آسوده باش خداوند موسي را بر تو مسلط نمي كند، در همان بين كه صحبت مي كردم دست مرا گرفت و به من هم فرمود: اكنون خداوند دشمنت را هلاك كرد شكر خدا را به جاي آور، در اين موقع روي به قبله نمود و دست هاي خود را



[ صفحه 129]



به سوي آسمان بلند كرده، شروع به دعا كرد ابوالوضاح گفت: پدرم نقل كرد كه گروهي از خويشاوندان و اصحاب موسي بن جعفر پيوسته در مجلس آن جناب حضور داشتند و در آستينهاي خود لوح هاي آبنوس و ميله هائي داشتند همين كه امام عليه السلام سخني مي گفت و يا در موردي فتوي مي داد آن ها در اين الواح ثبت مي كردند. شنيديم در دعاي خود مي گفت: شكرا لله جلت عظمته.

بعد دعا را ذكر كرد.

پس از دعا فرمود:

سمعت من أبي جعفر بن محمد عليه السلام يحدث عن أبيه علي بن الحسين عن أبيه عن جده أميرالمؤمنين عليهم السلام أنه قد سمع رسول الله صلي الله عليه و اله يقول اعترفوا بنعمة الله ربكم عز و جل و توبوا إليه من جميع ذنوبكم فإن الله يحب الشاكرين من عباده.

«از پدرم حضرت صادق عليه السلام كه از پدرش از جدش اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه آن جناب از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله شنيده است كه فرمود: اعتراف به نعمت پروردگارتان بكنيد و توبه نمائيد از تمام گناهانتان زيرا خداوند بندگان شكرگزار خود را دوست مي دارد».



[ صفحه 130]



بعد براي خواندن نماز حركت كرديم مردم متفرق شدند ديگر گردهم جمع نشدند مگر براي خواندن نامه اي كه خبر مرگ موسي بن مهدي و بيعت براي هارون در آن بود. [3] .


پاورقي

[1] اين شعر را خطيب به سويد بن سميع مرشدي نسبت داده كه برادرش را كشتند ناگهان بدون اطلاع او قاتل را ميان بازار روز روشن كشت خلاصه اش اين است كه بعد از دفن برادرم ديگر قافيه از بين رفت ولي ما آن طور نيستيم كه از قاتل او بگذريم بايد شمشير بين ما حكومت كند كاش بين ما جنگ نمي شد و ما به زودي از هم راضي مي شديم كه چنين نيست اگر چنان كنيد ما به شما ستم كرديم اشتباه است اول شما ستم روا داشتيد و ما انتقام از شما گرفتيم.

[2] منظور از استشهاد اين است كه موسي بن مهدي خيال مي كند جلو قضا و قدر خود را مي تواند بگيرد با اينكه خودش مغلوب قدرت خداست.

[3] ر. ك: مهج الدعوات: 218؛ المناقب 3: 423؛ بحار48: 150 ح 25 و 91: 318.