بازگشت

آگاهي امام از نهان ها


عبدالله بن ادريس از ابن سنان حديث كرده كه: روزي هارون الرشيد جامه هائي به منظور تكريم براي علي بن يقطين (وزير خود) فرستاد، و در ميان آن ها جبه بود از خز سياه رنگ، و از جامه هاي طلاكوب سلطنتي بود، علي بن يقطين (روي عقيده كه نسبت به امامت موسي بن جعفر عليه السلام و علاقه كه به آن بزرگوار داشت) مقدار زيادي از آن جامه ها را به نزد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام فرستاد و در ميان آن ها آن جبه را نيز به نزد آن حضرت فرستاد و مقداري از مال خود را نيز كه هر ساله بر حسب معمول از خمس مال خود براي آن جناب مي فرستاد بر آن ها افزود.

چون آن مال و جامه ها به دست امام عليه السلام رسيد همه را پذيرفت تنها آن جبه را به وسيله آورنده به سوي علي بن يقطين بازگرداند و در نامه به او مرقوم فرمود:

احتفظ بها و لاتخرجها عن يدك فسيكون لك بها شأن تحتاج إليها معه.

«اين جبه را نگهدار و از دست مده كه براي آن جرياني پيش خواهد آمد و تو بدان نيازمند خواهي شد».



[ صفحه 136]



علي بن يقطين از بازگرداندن جبه دو دل شد و نمي دانست سبب برگرداندن آن چيست، و (روي ايماني كه به آن حضرت داشت به دستور عمل كرده) آن را نگهداري كرد، و چون چند روزي از اين داستان گذشت روزي علي بن يقطين به غلام مخصوص خود خشمناك شده و او را از خدمت عزلش كرد، و آن غلام علاقه ي علي بن يقطين را به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مي دانست، و از هر چه علي بن يقطين از جامه و پول و هديه هاي ديگري كه براي حضرت مي فرستاد اطلاع داشت، و از اين رو به سعايت پيش هارون رفته از علي بن يقطين بدگوئي كرد و گفت: اين مرد معتقد به امامت موسي بن جعفر عليه السلام است و هر ساله خمس مال خود را به نزد او مي فرستد، و آن جبه اي كه اميرالمؤمنين به او مرحمت كرده بود در روز فلان و ساعت فلان به نزد موسي بن جعفر عليه السلام فرستاد.

هارون از شنيدن اين سخنان شعله ور شد و سخت خشمناك گرديده گفت: من اين جريان را تحقيق مي كنم و اگر چنان باشد كه تو مي گوئي او را خواهم كشت، و در همان ساعت دستور به احضار علي بن يقطين داد، و چون در برابرش حاضر شد گفت: آن جبه اي كه به تو دادم چه كردي؟

گفت: اي اميرالمؤمنين! آن جبه در پيش من است و در چمداني مهر كرده و معطر نهاده ام و از آن نگهداري مي كنم، و هر روز بامداد آن چمدان را باز كرده و براي تبرك و تيمن بدان نگاه مي كنم و آن را مي بوسم و دوباره سر جاي خود مي گذارم و چون پسين شود همين كار را مي كنم.



[ صفحه 137]



هارون گفت: هم اكنون آن را پيش من بياور، گفت: چشم اي اميرالمؤمنين و يكي از غلامان خود را طلبيده به او گفت:

به فلان اطاق برو و كليد آن را از كليددار من بگير و در آن را باز كن، و فلان صندوقي كه در آنجا است درش را باز كن و چمداني مهر كرده در آن است آن را با همان مهري كه دارد پيش من آر، طولي نكشيد كه غلام چمدان را مهر كرده آورد و در برابر هارون به زمين نهاد، هارون دستور داد مهرش را شكستند و آن را باز كردند، چون باز شد چشم هارون به آن جبه افتاد كه تا كرده و پيچيده در ميان عطر است، پس خشم هارون فرونشست و به علي بن يقطين گفت: آن را به جاي خود بازگردان، و به سلامت بازگرد كه پس از اين سخن هيچ بدگو و سخن چيني را درباره ي تو نخواهم پذيرفت، و دستور داد جايزه زياد و نيكوئي به او بدهند، و دستور داد آن غلام سعايت كننده را هزار تازيانه بزنند، همين كه حدود پانصد تازيانه به او زدند (در زير تازيانه) جان سپرد. [1] .


پاورقي

[1] ر. ك: الارشاد 2: 225؛ روضة الواعظين: 213؛ الثاقب في المناقب: 450.