بازگشت

سخن گفتن با شير


علي بن حمزه بطائني روايت كند كه روزي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام از مدينه به سوي مزرعه كه در بيرون مدينه داشت مي رفت و من نيز همراهش بودم، آن جناب سوار



[ صفحه 138]



استري بود و من بر الاغي كه داشتم سوار بودم، مقداري از راه كه رفتيم شيري سر راه ما آمد من از ترس عقب كشيدم و آن جناب بدون واهمه جلو رفت، پس من ديدم شير در برابر آن حضرت زبوني كرده همهمه مي كند و آوازي مي دهد.

موسي بن جعفر عليه السلام ايستاده مانند كسي كه به آواز شير گوش مي دهد، شير پيش آمده دست خود را بر كپل استر نهاد، از اين منظره ترس زيادي مرا گرفت، آنگاه ديدم شير به كناري رفت، و موسي بن جعفر عليه السلام رو به جانب قبله كرده شروع به دعا كرد و لبانش را به سخني مي جنباند كه من نمي فهميدم، سپس با دست خود اشاره به شير كرد كه برو، شير همهمه ي زيادي كرده (و صداهائي درهم و برهم مي كرد) و حضرت مي گفت:

آمين، آمين، و پس از اين جريان شير رفت تا از نظر ما پنهان شد و موسي بن جعفر عليه السلام به راه خود ادامه داد و من نيز به دنبال آن حضرت روان شدم، همين كه از آنجا دور شديم نزديك رفته عرض كردم:

قربانت گردم! جريان اين شير چه بود؟ وه خدا من از آن شير بر شما ترسيدم و از طرز برخوردش با شما در شگفت شدم؟

فرمود:

إنه خرج إلي يشكو عسر الولادة علي لبوءته و سألني أن أسال الله أن يفرج عنها ففعلت ذلك و ألقي في روعي أنها تلد ذكرا له



[ صفحه 139]



فخبرته بذلك فقال لي امض في حفظ الله فلا سلط الله عليك و لا علي ذريتك و لا علي أحد من شيعتك شيئا من السباع فقلت آمين.

«شير پيش من آمده بود و از دشوار زائيدن جفتش به من شكوه كرد و از من خواست از خدا بخواهم او را آسوده كند، من اين كار را كردم و به دلم افتاد كه آن شير ماده (جفت اين شير) بچه نري مي زايد، و من اين جريان را نيز به او خبر دادم، پس آن شير به من گفت: برو در پناه خدا اميدوارم خدا هيچ يك از درندگان را بر تو و بر فرزندان و ذريه تو و بر شيعيانت مسلط نگرداند، من نيز گفتم: آمين». [1] .


پاورقي

[1] ر. ك: الارشاد 2: 229؛ روضة الواعظين: 214؛ الخرائج و الجرائح 2: 642؛الثاقب في المناقب: 456؛ بحار 48: 57 ح 67؛ مدينة المعاجر6: 313.