بازگشت

در رابطه زندگي امام هفتم


در ارشاد شيخ بزرگوار مفيد رضوان الله عليه مي گويد: بعد از رحلت امام ششم، فرزندش امام ابوالحسن موسي بن جعفر، عبد صالح، به مقام خلافت و امامت رسيد، براي آنكه همه جهات فضل و كمال در وجود او جمع شده، و نصوص صريحي از پدر گرامي او در اين باره وارد گشته بود.

و تولد آن حضرت در أبواء (محلي است در حدود نود كيلومتري شهر مدينه به سوي مكه، و آمنه خاتون مادر پيغمبر أكرم در آنجا مدفون است)، در سال 128 - ه، و رحلتش در بغداد در زندان سندي بن شاهك، در سال 183 بوده است.

پس عمر شريف آن حضرت پنجاه و پنج سال، و مادر گرامي او به نام حميده بربرية، و مدت امامتش سي و پنج سال مي شود.

و كنيه آن حضرت: أبوابراهيم و أبوالحسن و أبوعلي، و به عنوان عبد صالح و كاظم معرفي مي شد.

و در عيون الأخبار باب 8 ح 10 نقل مي كند كه: عبدالله غروي گويد، داخل شدم به خانه فضل بن ربيع (از كتاب و امراي دربار هارون الرشيد، كه پس از انحلال جريان برمكيان و بركناري يحيي بن خالد بن برمك در سال 190، به وزارت منصوب گرديده، و تا آخر سلطنت هارون در مقام خود باقي ماند 193 - ه) و او روي



[ صفحه 7]



سطحي نشسته بود، پس مرا به طرف خودش خوانده، و در پهلوي خود نشانيده، و گفت: نزديك آمده و به اين اتاق اشراف داشته باش، تا چه ببيني!

پس گفت: در اين حجره چه مي بيني؟

گفتم: لباسي مي بينم كه به زمين انداخته شده است.

گفت: نيكو دقت و نظر كن!

پس خوب دقت و نگاه كرده، و يقين پيدا كردم كه شخصي به حال سجده است.

گفت: اگر نشناختي و تجاهل نمي كني، اين مولاي تو امام ابوالحسن موسي بن جعفر است، و من شب و روز أحوال او را تفقد و بررسي كرده، و در همه أوقات او را در همين حالت مي بينم.

او أول فجر نماز صبح مي خواند، و تا طلوع آفتاب تعقيبات نماز را به جا مي آورد، و سپس سجده مي كند تا وقتي كه ظهر باشد.

و چون هنگام ظهر مي رسد: نمي فهمم چگونه او را آگاهي مي دهند كه زوال آفتاب شده است، و بي فاصله از جاي خود برمي خيزد و شروع به نماز مي كند، بي آنكه تجديد وضوء بنمايد، و معلوم مي شود كه در حال سجود خوابي او را نگرفته است.

و پس از تمام شدن نماز عصر: باز سجده كرده، و در حال سجده باقي مي ماند تا وقتي كه آفتاب غروب كند، و بي آنكه او را از فرارسيدن وقت مغرب خبر بدهند: بي فاصله از سجده بلند شده، و شروع به نماز مغرب مي كند، بي آنكه تجديد وضوء كند، و چون تعقيبات و نماز عشاء را تمام كرد: به مقداري از غذا كه براي او حاضر مي كنند افطار نموده، و بعد تجديد وضوء كرده و سجده مي نمايد.

و پس از آن سرش را بلند كرده، و مختصري مي خوابد، و بعد بيدار شده و تجديد



[ صفحه 8]



وضوء نموده و مشغول نماز مي شود تا أول فجر كه شروع مي كند به نماز صبح، و اين برنامه هميشگي و ثابت او است از زماني كه به من تحويل داده اند.

عبدالله غروي گفت: درباره او از هر جهت رعايت تقوي را داشته، و از هر عملي كه موجب سخط پروردگار متعال و سبب زوال نعمت و رحمت او باشد، به پرهيز!

فضل بن ربيع گفت: بارها به من دستور داده اند كه او را به قتل برسانم، ولي من قبول نكرده، و اظهار نموده ام كه: من هرگز چنين عملي را انجام نمي دهم، اگرچه به قتل خود من منتهي شود.

و پس از اين جريانها: آن حضرت را تحويل فضل بن يحيي برمكي (مانند پدرش مقامي از معاونت و وزارت هارون را داشته و در سال 193 در زندان كشته شد) دادند، و پس از چند روز به دست او مسموم گرديد.

توضيح:

از اين حديث شريف مطالبي روشن مي شود:

1- دلالت مي كند كه: آن حضرت در بيست و چهار ساعت فقط يك مرتبه تناول غذا مي كرده است، آن هم به عنوان افطار.

2- هميشه روزها را روزه بوده است.

3- به جز أداي فرائض و نوافل و تعقيبات: هميشه شب و روز در حال سجود كه بهترين حال خضوع و خشوع و عبوديت و ارتباط و كمال ذلت و فناء است، بوده است.

4- آل برمك با آن ثروت و عنوان و حكومت كه اختياردار دولت هارون بودند،



[ صفحه 9]



پس از اين جنايت، به تدريج رو به زوال گذاشته و همه أفراد خانواده شان نابود شدند.

5- هارون الرشيد: سلطان پنجم از بني عباس است كه قبل از او هادي برادرش، و پيش از او مهدي پدرشان، و پيش از او منصور پدر مهدي، و سفاح برادرش، حكومت كردند.

و سفاح ابوالعباس عبدالله بن محمد الكامل بن علي بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب بود كه در 132 به حكومت رسيد.

و در تاريخ ابن خلكان (موسي بن جعفر) مي نويسد: آن حضرت ساكن مدينه بود، و مهدي (خليفه سوم عباسي پسر منصور و پدر هارون الرشيد و متوفي در سال 168) او را به بغداد آورده و حبس كرد، و بعد از مدتي علي بن ابي طالب (ع) را در خواب ديد كه او مي فرمود: فهل عسيتم ان توليتم أن تفسدوا في الأرض و تقطعوا أرحامكم (47 / 22) [1] .

ربيع گفت: (پدر فضل كه وزير هارون بود، و ربيع سمت وزارت براي مهدي و هادي داشت) خليفه در وسط شب از پي من فرستاد، و من وحشت زده نزد او حاضر شدم.

و نزد او كه آمدم، آيه گذشته را تلاوت مي كرد، و به من خطاب كرد كه: موسي بن جعفر را نزد من حاضر كن!

و من آن حضرت را پيش خليفه آوردم، او پا شده و معانقه با آن حضرت نموده، و با احترام پهلوي خود نشانيد.



[ صفحه 10]



و سپس خواب خود را نقل كرده، و اظهار نمود: آيا به من اطمينان مي دهي كه در مقابل حكومت من و به ضرر اولاد من قيام نكني؟

امام فرمود: سوگند به خداوند كه چنين عملي از من ديده نشده، و از شأن و جريان زندگي من نيز دور است.

مهدي گفت: سخن تو راست است. و به ربيع دستور داد كه: سه هزار دينار به امام داده و او را روانه مدينه كند.

از اين جريان معلوم مي شود كه: امام هفتم يك مرتبه ديگر در حكومت مهدي خليفه سوم عباسي نيز زنداني شده است.

آري مقام روحانيت الهي هميشه در مقابل قطب رياست مادي و دنيوي قرار گرفته، و چون عداوت و دشمني شيطان با رحمن به رنگهاي مختلف تظاهر و خودنمايي نموده است.

و كذلك جعلنا لكل نبي عدوا شياطين الانس والجن 6 / 112.

همچنين براي هر پيغمبري دشمني قرار داديم از شياطين انس و جن.

و اين خود بزرگترين برهان براي حق و واقعيت مقامات أنبياء و أولياء الهي است كه: هميشه أهل ظلم و عناد و كفر و جهل و پيروان هوي و هوس و شهوات مادي با آنان به نزاع و خلاف و دشمني و ستيزه برمي خيزند.

فصول مهمه ابن صباغ مالكي مكي از معالم عترت و كرامات أولياء و كتب ديگر نقل مي كند كه شقيق بلخي (شاگرد ابراهيم أدهم، و استاد حاتم أصم، و در نيمه دوم قرن دوم فوت كرده است) گويد: در سال 149 - ه، به قصد حج حركت كردم تا به منزل قادسيه رسيدم، و در ضمن نظر كردن به مردم كه عازم مكه بودند: چشمم



[ صفحه 11]



به جواني خوش سيما و لاغر و گندم گون كه لباس پشمينه اي دربر داشته و نعليني پوشيده، و در گوشه اي نشسته بود، برخورد كردم.

و تصور كردم كه او از أفراد صوفيه بوده، و مي خواهد با مردم حركت كرده، و لابد مزاحم ديگران خواهد بود.

و تصميم گرفتم كه به نزد او رفته، و او را موعظه و توبيخ كنم، پس چون به او نزديك شدم: به سوي من متوجه شده و فرمود: أي شقيق - اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم. [2] و از من رو برگردانيده، و به راه افتاد.

من به خود آمده و از ذكر نام من و از آشكار كردن نيت باطني من در عجب مانده، و گفتم كه اين شخص صالح و بنده خالصي است، و لازم است پشت سر او رفته، و از او حليت و دعا بطلبم.

من نتوانستم او را دريابم، تا به منزل واقصه رسيديم، آن جوان را ديدم ايستاده و مشغول نماز است، گفتم نزديك او مي روم و از او استحلال مي نمايم، و صبر كردم چون از نمازش فراغ شد، به طرف من توجه كرده و گفت: يا شقيق و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي. [3] سپس پا شده و مرا ترك كرده و به راه افتاد.

پس گفتم اين جوان از أبدال و أولياي خدا باشد، و دو مرتبه از نيت قلبي من خبر داده است.

و چون به منزل زباله وارد شديم: جوان را ديدم كه در كنار چاه آب ايستاده و در دست او ظرفي بود كه مي خواهد آب بردارد، و آن ظرف از دستش به چاه افتاد.



[ صفحه 12]



و ديدم با گوشه چشم به طرف آسمان نگريسته و مي گويد: خدايا تو سيراب كننده من هستي چون تشنه شوم، و تو قوت من هستي چون طعام بخواهم، پروردگارا مرا به جز تو ياري نيست، و اين ظرف مرا نابود مگردان!

شقيق گويد: سوگند به خداوند كه ديدم آب چاه بالا آمده، و آن جوان ظرف خود را پر از آب برگرفت، و سپس وضوء گرفته و چهار ركعت نماز خوانده، و به جانب تل ريگي رفت، و از آن ريگ به ظرف خود ريخته، و آن را حركت داده و آب خورد.

در اين حال من به نزد او رفته و سلام دادم، و از جواب سلام مرا داد. و عرض كردم: از زيادي آنچه خداوند متعال به تو عطاء فرموده است، به من هم اطعام كن!

آن جوان گفت: نعمتهاي ظاهري و باطني خداوند متعال مرا فراگرفته است، پس تو هم گمانت را درباره پروردگار متعال نيكو كن!

و آن ظرف آب را به من داد، و من از آن ظرف آب خوردم، مثل اينكه قاووت مخلوط به شكر بود، و من چنين نوشابه لذيذ و معطر هرگز در عمرم نخورده بودم، و تا چندين روز تشنه و گرسنه نشدم.

و باز آن جوان را نديدم تا به مكه رسيديم. و در شبي او را در مسجد ديدم، او با تمام خشوع و تضرع و گريه مشغول نماز بود، و چون صبح شد در سجاده خود نشسته، و مشغول ذكر و تسبيح و نماز شده، و با مردم و به جماعت نماز صبح را انجام داده، و سپس به طرف خانه كعبه رفته و مشغول طواف شد، تا وقتي كه آفتاب زد، و آمده در مقام ابراهيم (ع) نماز طواف به جا آورد.

و از مسجد بيرون آمد، و من پشت سر او رفتم كه سلامي او را داده باشم، ديدم أطراف او را گرفتند، و از طرف جماعتي از علاقه مندان و پيروان و أطرافيان



[ صفحه 13]



محصور گرديد.

از يكي از خادمين او پرسيدم كه: اين جوان كيست؟ گفت: او موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين است.

گفتم: اين أعمال و حالات به جز او از شخص ديگري متوقع نباشد.

توضيح:

1- اين جريان را در كتابهاي متعددي نيز از كتب عامه و خاصه كه به اختلافات مختصري نقل شده است، ديدم. از جمله در كتاب تذكرة خواص الامة ابن جوزي، و كشف الغمة اربلي، و نور الأبصار شبلنجي، و كرامات الأولياء نبهاني، و اثبات الهداة شيخ حر عاملي، و مدينة المعاجز بحراني، و طرائق الحقائق.

2- در سال 149 - ه، كه اين جريان واقع شده است: يك سال پس از فوت امام ششم سلام الله عليه بوده است، و معلوم مي شود كه امام هفتم در آن سال به بصره و كوفه و كربلا و بغداد آمده بود، براي ديدار و زيارت، و در مراجعت از راه نجف به مكه مشرف شده است، و راه نزديك و متداول بوده است.

3- قادسيه در 15 فرسخي در جنوب غربي كوفه است، و در أوائل اسلام تا سال 14 ه، جزء ايران و در جنوب غربي ايران واقع بود كه در جنگ قادسيه به تصرف دولت اسلام درآمد. و از منازل بعد از قادسيه به سوي مكه به ترتيب: مغيثه، قرعاء، واقصه، زباله، ثعلبيه است.

4- آن حضرت در وسط راه نمي خواست شناخته شده، و موجب تقيد و ناراحتي گشته، و سلب آزادي گردد. ولي در مكه چنين أمري امكان پذير نبود، و همه أهل



[ صفحه 14]



شهر او را مي شناختند. اضافه بر اينكه در مكه و از مدينه علاقه مندان و پيروان مخصوص زيادي براي آن حضرت پيدا مي شدند.

5- برخوردهاي مخصوص آن حضرت با شقيق بلخي كه از عباد و عرفاي بزرگ قرن دوم است: كشف مي كند از استعداد و اهليت و خلوص او كه امام علاقه به او داشته، و مي خواسته است او را جلب و راهنمايي فرمايد.

و قاعدتا بعد از اين جريان، با كمال محبت و ارادت به محضر امام مشرف شده، و تا آنجا كه مقتضي بود، از آن حضرت كسب فيض نموده است.

و از اين نظر است كه او را از شاگردان امام هفتم به شمار آورده، و منتسب به آن حضرت مي نمايند.



تا كه از جانب معشوقه نباشد كششي

كوشش عاشق بي چاره به جايي نرسد



أللهم اهدنا من عندك و أفض علينا من فضلك.

در اين جريان لطائف و تنبهات و درسهاي زيادي براي سالكين راه حق و كمال هست كه: اگر دقت در جزئيات و خصوصيات آن بشود، روشن خواهد شد.

و ضمنا مقام لاهوتي و عظمت نوراني و جلالت شأن روحاني آن حضرت كه بيرون از تصور و فهم ما است: به طور اجمال معلوم خواهد شد، و در اين جا مقتضي براي شرح بيشتر نيست.



[ صفحه 15]




پاورقي

[1] آيا اميد داريد كه چون متولي امور شديد، فساد در روي زمين كرده و قطع كنيد ميان أرحام و أقارب خود را.

[2] پرهيز كنيد از بسياري از گمان، و برخي از گمانها گناه است.

[3] و من آمرزنده هستم كسي را كه توبه كرده، و عمل صالح به جا آورده، و هدايت بخواهد.