بازگشت

انواع حدود و شرك


عن أبي ابراهيم عليه السلام، انه قال: لا أقول انه قائم: فازيله عن مكانه. و لا أحده بمكان يكون فيه. و لا أحده أن يتحرك في شي ء من الأركان و الجوارح. و لا أحده بلفظ شق فم. ولكن كما قال تبارك و تعالي: كن، فيكون بمشيته، من غير تردد في نفس. فرد صمد، لم يحتج الي شريك يكون له في ملكه، و لا يفتح له أبواب علمه.

التوحيد باب 28 ح 19

ترجمه:

از امام هفتم عليه السلام است كه فرمود: نمي گويم كه خداوند متعال قائم و ايستاده است: تا او را از مكان خود تغيير داده باشم. و او را محدود نمي كنم به مكان معيني كه در آنجا قرار بگيرد. و او را محدود نمي كنم كه حركت داشته باشد در محدوده أعضاء و جوارح. و او را محدود نمي كنم در سخن گفتن كه از أطراف دهن كلماتي اداء نمايد. و سخن او اين چنين است كه اظهار مي كند: كن. پس آنچه را كه أمر كرده است با مشيت او موجود مي شود، بدون آنكه تردد و شكي در باطن او پيدا گردد. او تنها و محيط به همه باشد. و احتياجي به شريكي ندارد كه با او در جريان



[ صفحه 34]



امور مملكتش همراه باشد، در حالتي كه أبوابي از علم او را نيز نمي تواند بگشايد.

توضيح:

چند قسمت از اين حديث شريف را شرح مي دهيم:

1- انه قائم: قيام در مقابل قعود است، يعني انتصاب و برپا خاستن و به مقام عمل درآمدن، خواه در موضوع خارجي باشد يا در معنوي و روحاني.

و قيام در عالم جسماني و مادي: در مرحله پس از قعود يا استراحت طبيعي انجام مي گيرد، و اين حالت دلالت بر تحول از لحاظ مكان و محل داشته، و هم بر حدوث و تجدد و محدوديت دلالت خواهد كرد، و تحول پيدا كردن از لحاظ مكان و محل و حالت: علامت عدم ثبات و فقدان وجوب در ذات مي باشد.

و أما قيام در الهيات و روحانيات: دلالت بر ثبات و ذاتي بودن و فعليت صفات مي كند. و به اين معني است كلمه قيوم كه از أسماء حسني الهي و به معني قائم مطلق بر هر موجود و هر عمل باشد - هو الحي القيوم.

2- و لا أحده أن يتحرك: در اين جهت از دو لحاظ محدوديت موجود مي شود: أول - از لحاظ حركت: و آن عبارت است از بودن در محلي پس از بودن در محل ديگر، خواه مادي باشد يا معنوي.

و خود حلول در محلي خاص، و همچنين تخليه محل سابق: هر دو موجب محدوديت آن متحرك خواهد شد.

دوم - از لحاظ محدود شدن با جوارح و أعضاء: و در اين جهت نيز حدودي از قبيل أجزاء داشتن و مركب شدن، و احتياج به أعضاء و أركان، و فقر ذاتي، و تحول



[ صفحه 35]



و عدم ثبوت في نفسه: اضافه شده، و وجوب ذاتي منتفي خواهد شد.

و أما قيد أركان و جوارح: براي آن است كه در عوالم أجسام هر حركتي قهرا محتاج به أركان و جوارح بوده، و به وسيله آنها قوت و قدرت تحرك را پيدا خواهد كرد.

ولي در عالم روحاني: قدرت و قوت براي ذات شي ء است، و نفس روحاني بذاته و في وحدته حائز همه قوا باشد.

3- و لا أحده بلفظ شق فم: در اين جهت نيز دلالتي بر محدود بودن قواي ذاتي هست: أول - تلفظ و نطق و بيان: اظهار و روشن كننده نيت باطني، و اجراء خواسته و قصد در انسان است، و كسي كه مي خواهد خواسته و نيت و برنامه خود را اظهار كند: قهرا با اين قوه بيان و سخن آشكار مي نمايد.

پس در عوالم انسان و حيوان: قوه اظهار و ابراز مطلب و القاء به ديگري و تفيهم و تفاهم فيمابين خودشان، با تلفظ و بيان و سخن گفتن صورت مي گيرد.

و توضيح اين موضوع آنكه: وسيله اظهار باطن در جمادات و نباتات، حالات ظاهري آنها است كه نشان دهنده حالات و خصوصيات باطني است.

و در برخي از حيوانات هم چنين است.

و در اكثر حيوانات و انسان: به وسيله زبان و گويا بودن آن صورت مي گيرد، به اختلاف كيفيت بيان و لغت و أصوات.

و در بعضي از حيوان و انسان: به جاي بيان، با اشارات تفهيم مطلب مي شود، چنانكه در أفراد لال چنين است.

و أما در عوالم ماوراي طبيعت: تفهيم و تفاهم با تلقين و القاء در نفوس همديگر صورت مي گيرد.



[ صفحه 36]



و در عالم لاهوت: اضافه بر القاء، با اراده و تكوين معني مطلوب، محقق مي گردد - انما أمره اذا أراد شيئا ان يقول له كن فيكون - 36 / 82.

خواه اين اراده به ايجاد كلمات تعلق بگيرد، يا به القاء مطالب در قلوب، يا به ايجاد و تكوين موضوعات خارجي.

پس نسبت دادن سخن گفتن به زبان و دهان به خداوند متعال: موجب محدود كردن قدرت و قوت ذاتي او است.

دوم - خارج شدن لفظ از دهان مستلزم مركب بودن وجود پروردگار متعال است از أعضاء، و جسم بودن، و محتاج شدن به أجزاء، و عدم غناي ذاتي.

و همه اينها موجب محدود بودن ظاهر و باطن خواهد شد.

4- فيكون بمشيته: مشيت به معني طلب و اراده كردن باشد، و آن با كلمه كن، و يا با مفهوم آن كه انشاء أمر و ايجاد است، صورت مي گيرد.

و گفتيم كه: وسيله ايجاد و اظهار و تكوين در مقام الوهيت اراده قاطع است، و تعبير مي شود از آن به كلمه - كن.

5- فرد صمد: فرد به معني آن چيزي است كه تنها بوده و مقارن و معادلي نداشته باشد، و آن در قبال زوج است. و صمد به معني چيزي است كه مرتفع و عالي و متفوق به ديگران و صلب و محكم باشد.

و اين دو مفهوم كه مدلول دو اسم از أسماء حسني باشند، نفي همه حدود و قيود را كرده، و مقام بلند و عالي و محكمي را براي پروردگار متعال تثبيت كرده، و مراتب تشبيه به موجودات و فقر و احتياج و محدوديت و ضعف را برطرف مي كند.

5- لم يحتج الي شريك: اين جمله هم نفي محدوديت از لحاظ عمل و خلق و



[ صفحه 37]



تدبير و تكوين را كرده، و هر گونه شريك در أعمال و يار و ياور و معاون را از مقام عظمت او دور مي كند.

آري شريك داشتن براي شركت در عمل و كمك گرفتن در ادامه كار و براي تقويت خود در انجام برنامه مي باشد: و اين موضوع كاشف از ضعف ذاتي و محدوديت توانايي و احتياج به ديگري و عدم استطاعت و فقدان غناي بذاته خواهد بود.

يا بني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم 31 / 13.

7- و لا يفتح له: جمله حاليه است، يعني در حالتي كه اين شريك هرگز فتح نمي كند براي خداوند مالك آسمان و زمين، بابي از علوم را كه مورد لزوم باشد.

و به قرينه (لم يحتج، في ملكه): مراد بودن شريك است كه در مقام ابقاء و حفظ و تدبير ملك مورد حاجت باشد.

و به اين مناسبت، فتح باب علم عنوان شده است، نه عناوين خلق و تكوين و ايجاد.

پس جمله أول اشاره به نفي شريك در مقام ايجاد و تكوين است، و جمله دوم (و لا يفتح) اشاره به نفي شريك در مقام ابقاء بعد از تكوين و ايجاد باشد كه محتاج به علم و تدبير و تنظيم و اداره امور خواهد بود.

أعطي كل شي ء خلقه ثم هدي 20 / 50.



[ صفحه 38]