بازگشت

خداوند متعال و جسم و صورت


محمد بن حكيم قال، وصفت لأبي ابراهيم عليه السلام قول هشام الجواليقي، و حكيت له قول هشام بن الحكم انه جسم، فقال: ان الله لا يشبهه شي ء، أي فحش أو خناء أعظم من قول من يصف خالق الأشياء بجسم أو صورة أو بخلقة أو بتحديد أو أعضاء! تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا.

التوحيد باب 6 / 6

ترجمه: محمد بن حكيم گفت، توصيف كردم به حضرت امام هفتم عليه السلام قول هشام جواليقي را، و هم حكايت نمودم به آن حضرت قول هشام بن حكم را كه مي گويند: خداوند جسم است.

پس فرمود: خداوند متعال شبيه نمي شود او را چيزي، و كدام أمر قبيح آشكار و سخن زشتي است كه بزرگتر از حرف كسي باشد كه خداوند متعال را وصف كند به جسميت و صورت داشتن يا به خلق شدن يا به محدوديت يا به أعضاء داشتن. بلند است خداوند متعال از اينها بلند شدن عظيم و عالي.



[ صفحه 53]



توضيح:

در اين حديث شريف به چند موضوع اشاره مي كنيم:

1- جسم: عبارت است از هر چيزي كه استقرار پيدا كند در مكاني يا در حيزي (محوطه اي كه مشغول به جسمي باشد اگرچه در فضا صورت بگيرد)، و با حواس ظاهري قابل ادراك شود.

پس جمادات و حيوانات و انسان و ملكوت سفلي مانند جن، همه از مصاديق جسم هستند.

و أما ملكوت عليا و عالم جبروت و عقول و أرواح، همه از مصاديق ماوراي عالم جسماني باشند.

و مراد از حواس ظاهري: قواي باصره و سامعه و لامسه و شامه و ذائقه باشد، و ادراك اين قوا در حيوان و انسان متفاوت است، بعضي از حيوانات چنان قوت بينايي يا از جهت شنوايي يا بويايي دارند كه در افراد انسان وجود ندارد، و بلكه بعضي از موجودات ملكوتي يا مثالي را هم مي بينند، چنانكه بعضي از مرتاضين و أولياء آنها را مشاهده كرده، و مي بينند آنچه را كه ديگران نمي بينند.

پس آنچه قابل احساس به حواس ظاهري بوده، و در مكان و يا حيزي قرار بگيرد: جسم خواهد بود.

و جسم به معني لغوي و حقيقي همين است و تعريفهاي مختلفي كه براي آن ذكر مي شود: از حقيقت بيرون است.

2- صورت: به معني شكل و هيئت هر جسمي است. و اين معني از لغت عبري به عربي منتقل گشته است.



[ صفحه 54]



و صورت در مقابل ماده بوده، و آخرين جزء تحقق موجود خارجي است كه با آن حقيقت و شيئيت و فعليت آن تمام مي شود، و قهرا بايد متلائم با ماده باشد.

و چون كلمه جسم اطلاق شود: شامل ماده و صورت هر دو خواهد شد، ولي صورت به قسمت شكل جسم فقط شامل است.

3- اطلاق جسم و صورت: اين اطلاق از لحاظ ظاهري و مادي به همان دو معني است كه ذكر شد، يعني چيزي كه در محلي استقرار پيدا كرده و محسوس باشد. و صورت يعني شكلي كه براي آن جسم خارجي محسوس صورت مي گيرد.

ولي از لحاظ سعه استعمال و در مقام تفهيم و تفاهم در امور ماوراء ماده: گاهي جسم را به معني موجود و مخلوق مطلق و شي ء، و صورت را به معني خصوصيت ممتاز متعين موجود يا وجود، استعمال و اطلاق مي كنند، و اين دو معني خارج از عالم طبيعت باشد.

و بعيد نيست كه: از هشام بن حكم و هشام بن سالم جواليقي كه هر دو از بزرگان و معتمدين أصحاب هستند، چنين اطلاق عرفي شنيده شده، و مخالفين آن را وسيله طعن و انتقاد قرار داده اند، و در كتب رجال در اين جهت بحث مفصل تري شده است.

و چون مورد سؤال خصوصي جسم و صورت طبيعي مادي است: جواب امام نيز مطابق نظر سائل اظهار شده است.

4- اين نسبت به خداوند متعال: منشأ آن حديث شريفي است كه از رسول أكرم نقل مي شود - ان الله خلق آدم علي صورته (توحيد باب 6). و حديث ديگر كه از امام هشتم است - انه شي ء لا كالأشياء (توحيد باب 7). و أحاديث ديگر.



[ صفحه 55]



و چون كلمات در همه موارد تطبيق به معاني مادي بشود: تفهيم و تفاهم و اشارات و حقائق و معنويات از بين خواهد رفت، پس بايد دقت كرد كه منظور چيست؟ آيا معني مادي ظاهري مقصود است و يا معني أعم و يا معنوي تنها؟

و بايد توجه داشت كه: هرچه در موارد الهيات و روحانيات اطلاق مي شود، به طور قطع قابل تطبيق به موضوعات مادي نيست.

5- أو بخلقة: از خلق مانند كرم، و صيغه خلقت براي نوع است، و به معني نوعي از آفريده شدن و فطرت باشد.

و اين معني علامت حدوث، و محدوديت از آغاز، و نامتناهي بودن، و احتياج و فقر ذاتي داشتن است.

و خداوند قديم مطلق نامحدود و نامتناهي، و خود او خالق و به وجودآورنده همه موجودات و عوالم باشد، و وجود او ثابت و واجب لذاته و غني ذاتي است.

6- أو بتحديد أو أعضاء: در پيرامون محدوديت و مصاديق حد در أبواب گذشته تفصيلا بحث شده است.

و أما أعضاء: عضو داشتن از چندين جهت برحلاف وجوب وجود و أزلي و أبدي بودن و غناي ذاتي است:

أول - دلالت مي كند به مركب بودن وجود شي ء، از ذات و متن آن با أعضاي خود، و اين موجب احتياج أجزاء به همديگر بوده، و غناي ذاتي را نفي مي كند.

دوم - مركب بودن علامت حدوث شي ء باشد: زيرا چيزي كه مركب است ثبوت و قوام ذاتي نداشته، و هر جزوي متوقف است به بودن و ضميمه شدن ديگري و دوام آنها.



[ صفحه 56]



سوم - تركب موجب محدوديت در أجزاء و در نتيجه سبب محدود شدن مجموع مركب شده، و اين معني با مطلق و نامتناهي بودن ذات منافات دارد.

چهارم - تركب موجب جسميت و مادي بودن است: زيرا عوالم ماوراي عالم جسماني، عالم تجرد است، و عالم جسماني است كه سراپا فقر و حدوث و احتياج و محدوديت باشد. و در عوالم تجرد: احتياج و حدوث و محدوديت، فقط از جهت ذات و هويت است، نه از جهات ديگر.



[ صفحه 57]