بازگشت

جلوس امام هفتم در عيد نوروز


منصور دوانيقي به امام موسي كاظم عليه السلام پيام داد كه: «عيد نوروز در خانه بنشينيد تا براي عيد ديدني به ديدارتان بيايند؛ هدايايي را كه مي آورند نيز تحويل بگيريد.»

امام پاسخ داد:«من تمام روايات جدم، رسول خدا، را بررسي كردم و خبري از عيد نوروز در آنها نيافتم. نوروز سنتي از فارس است كه اسلام آن را محو نموده؛ و من به خدا پناه مي برم كه سنتي را كه اسلام محوش كرده احيا نمايم.»

منصور گفت:«اين يك حركت سياسي است براي جذب دل لشگريان فارس و غير عرب ما. شما را به خدا سوگند مي دهم كه همان طور كه گفتم، عمل كنيد.»

امام نيز به اجبار منصور دوانيقي در خانه خود نشستند و پسران و بزرگان و اميران لشگر براي عرض تبريك آمدند و هر كدام در خور شأن خود هديه هايي آوردند.

خادمي در كنار امام مأمور بود آمار هدايا را ثبت كند. آخرين نفر پيرمردي بود كه وقتي وارد شد، گفت:«اي پسر رسول خدا! من مردي ضعيف و فقيرم. توان تهيه هديه را نداشتم؛ در عوض سه بيت شعر آورده ام كه جدّم در مرثيه جدّ شما، حضرت امام حسين عليه السلام سروده است:

«تعجب مي كنم از درخشش شمشيرهاي صيقل خورده كه بر فراز اندام غبار آلوده ات در حركت بود.

و از تيرهايي كه پيكر نازنيت را در برابر ديدگان اهل بيت سوراخ سوراخ مي كرد و آنها اشك ريزان، جدّشان رسول خدا را صدا مي زدند.

با اين همه، آن شمشيرها و تيرها نتوانست حتي اندكي از جلالت و بزرگي جسمت را بكاهد، چه رسد به روح بلندت را!»

امام فرمود:«هديه تو را پذيرفتم. بنشين. خدا به تو خير و بركت دهد.»

سپس به خادمش فرمود:«برو پيش منصور و بگو با اين هدايا مي خواهي چه كني؟»

خادم رفت و از قول منصور چنين پيام آورد كه «تمام آنها هديه من است به شما. هر كاري كه مي خواهيد بكنيد.»

امام نيز به آن پيرمرد فرمود:«تمامي اينها هديه من است به تو.» [1] .


پاورقي

[1] بحار الانوار ج 48، ص 108، از مناقب.