بازگشت

مرجعيت ديني و علمي


امامت، به عنوان تداوم رسالت، و امام در جايگاه رسول، به عنوان ادامه دهنده راه و آرمان او داراي شئون و مسئوليتهايي است. قرآن كريم از اين شئون سخن گفته است؛ از جمله از پيشوايي فكري و علمي. يعني پيامبر مرجعيت ديني و علمي را به عنوان مبيّن و مفسّر مكتب، عهده دار است. خداوند مي فرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا» (حشر/7).

اين آيه به واقع، نشانگر خاستگاه تشريع در نظام اسلامي است و بيانگر اينكه مرجعيت علمي، فكري و قانوني، از آنِ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است و هر آنچه در تضاد و مخالفت با آنچه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آورده است، باشد، يكسره از اعتبار ساقط است. آيه ياد شده در سوره حشر و در جريان نبرد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با يهوديان بني نضير نازل شده است. آيه پس از آنكه حكم غنائم اين رويارويي را در برابر سئوال و پيشنهاد مسلمان تبيين مي كند (غنائمي كه بدونِ نبرد، فراچنگ آمده بود) حكمي عام و قاطع صادر مي كند و آن اينكه «هر آنچه را پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدان امر كند و در هر زمينه اي، لازم الاجراست و از هر آنچه نهي كند، دست يازيدن بدان بر مسلمانان حرام است». يعني بدان گونه كه مفسّران تصريح كرده اند، گو اينكه مورد نزول آيه، «خاص» است، اما حكم «عام» بوده و شمول دارد.

علامه طباطبايي نوشته اند: «آيه با چشم پوشي از سياق، عام است و تمام اوامر و نواهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را فرا مي گيرد».

محمد طاهر بن عاشور نيز بر اين شمول تأكيد كرده و چگونگي آن را واگفته است. در ميان مفسّران، سيد قطب به نيكويي و زيبايي به تفسير آيه پرداخته و اين جمله را در پيوند با جملات پيشين به استوار و درس آموزي تبيين كرده و نوشته است:

به واقع قرآن كريم پس از آنكه در بخش پيشين آيه، قاعده اي براي تنظيم اقتصادي نظام الهي رقم مي زند، در اين بخش، بنيادي براي تشريع و قاعده اي براي قانونگذاري پي مي نهد؛ يعني ايجاد منبع و خاستگاهي براي بشريت در قانون و قانونگذاري كه بايد همه و همه به يك سرچشمه بازگردند و آن «ما جاء به الرسول و ما نهي عنه الرسول» است.

سيد قطب در ادامه بحث ابعاد مسئله را به خوبي روشن ساخته و آيه را به روشني تفسير كرده است. تفسير علامه سيد محمد حسين فضل الله از آيه، هوشمندانه و دقيق و خواندني است. او محتواي آيه را به خوبي با فرجام آيه «و اتّقوا الله إنّ الله شديد العقاب» پيوند داده و نوشته اند:

خداوند به انسان هشدار مي دهد كه در قانونگذاري در كنار تأكيد بر سرچشمه آن، تقوا پيشه كند و در برابر جوّ، فضاي مسموم، فشارهاي مختلف، حق را به مسلخ «مصلحت» نبرد.

بدين سان، آيه به يكي از ابعاد رهبري پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يا به ديگر سخن، به يكي از شئون «ولايت» پرداخته و بدان تأكيد كرده است.

امامت در باور همه مسلمانان، تداوم «رسالت» است؛ گو اينكه در ميان فرق اسلامي، در چگونگي شكل گيري آن پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و عنواني كه ادامه دهنده اين راه پيدا مي كند، مسلمانان يك داستان نيستند كه بماند، بسيار مختلف الآرا هم هستند. به هر حال، مآلاً امام نيز در جامعه از چنين شأن و جايگاهي برخوردار خواهد بود.

اما در تعريف و تبيين شيعي از امامت، بي گمان، اين جايگاه از ويژگي والايي برخوردار است. برخي از پژوهشگران اين بعد از امامت را از جمله برجستگيهاي امامت شيعي شمرده و نوشته اند:

واژه امامت ـ كه در اصل به معناي مطلق پيشوايي است ـ در فرهنگ اسلامي بيشتر بر مصداق خاصي از آن اطلاق مي گردد و آن، پيشوايي و رهبري در شئون اجتماعي است؛ چه فكري و چه سياستي. در هر جا از قرآن كه مشتقات واژه امامت (امام ـ ائمه) به كار رفته، ناظر به همين معناي خاص، يعني پيشوايي امت است. در مواردي پيشوايي فكري و در موارد بيشتري، پيشوايي سياسي يا هر دو. پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و انشعاب فكري و سياسي مسلمانان كه به چندين فرقه شدن پيروان اسلام انجاميد، از آنجا كه نكته اصلي اختلاف را مسئله رهبري سياسي امت تشكيل مي داده و واژه امامت و امام، سرنوشت ويژه اي پيدا كرد و بيش از هر معناي ديگري در مفهوم رهبري سياسي به كار رفت در مكتب تشيّع ـ كه از نظر پيروانش اصلي ترين جريان فكري اسلامي است ـ امامت به همين معنا گرفته مي شد و نظريه آن مكتب درباره امام بدين گونه خلاصه مي گشت كه: امام و زمامدار سياسي جامعه اسلامي، بايد از سوي خدا و به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم معرفي و معيّن شده باشد، و بايد رهبري فكري و مفسّر قرآن و آگاه از همه رموز و دقايق دين آگاه باشد و بايد پاك، معصوم و مبرا از هر عيب و نقيصه خلقي و خُلقي و سببي باشد و بايد از دودماني پاك و پاكدامن تولد يافته باشد و بايد و بايد و بدين گونه، امامت كه در عرف مسلمانان قرن اول و دوم به معناي رهبري سياسي بود، در عرف خاص شيعيان، به جز رهبري سياسي، رهبري فكري و اخلاقي را نيز در مفهوم خود فرا گرفت. هنگامي كه شيعه كسي را به عنوان امام مي شناخت، نه تنها اداره امور اجتماعي، كه راهنمايي و ارشاد فكري، آموزش ديني و تصفيه و تزكيه اخلاقي را نيز از او انتظار مي برد و اگر اين از او ساخته نمي بود، او را به عنوان «امام به حق» نمي شناخت.

روشن است كه اين تلقي شيعيان از امام و امامت، مبتني بود بر آموزشها و آگاهيهايي كه آنان از پيشوايان خود داشتند. در روايات بسياري امامان عليهم السلام به عنوان مرجع ديني و رهبري فكري شناسانده شده اند و مردم براي گشودن مشكلات و يافتن پاسخ ابهامها به سوي آنان دعوت شده اند و آن بزرگواران، آگاهان امت، نشانه هاي روشن راه زندگي معرفي گرديده اند و به ستارگان فروزان در شبهاي ديجور مانند گشته اند كه انسان را در «تاريكزار يخ زده زندگي» راهبري و هدايت مي كنند.

سليمان بن جعفر مي گويد:

از امام موسي بن جعفر عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: «مصداق «أهل الذكر» در «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون» (انبياء/ 7) ما هستيم».

آيه ي كريمه با ظهور لفظي، بي گمان، لزوم مراجعه نامتخصّصان به متخصّصان و جاهلان به عالمان را تبيين مي كند و بي گمان، برترين و روشن ترين مصداق آگاهان به قرآن، احكام و آموزه هاي آن، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شئون مرتبط با رسالت آن بزرگوار، امامان عليهم السلام هستند. آيا در اينكه امامان عليهم السلام در جايگاه بلندي از اين آگاهي جاي دارند، جاي ترديدي هست؟! به مقتضاي روايات بسيار پراكنده شده در اينجا و آنجاي منابع فريقين، مراد از «أهل الذكر» علي عليه السلام و فرزندانش است.

اما مي توان گفت كه اين نكته از متن قرآن نيز مستفاد است. خوب است اين حقيقت را از رشحات قلم فقيد علم و تحقيق، مفسّر عاليقدر قرآن، مرحوم استاد محمدتقي شريعتي بياورم. وي مي نويسد:

علّامه سيد شرف الدين، از تفسير كبير ثعلبي نقل مي كند و نيز مي گويد علّامه بحريني متجاوز از بيست حديث صحيح آورده اند كه مقصود از «اهل ذكر»، «اهل بيت» پيغمبر است.

اين از نظر مدرك روايي، اما از نظر خود قرآن در سوره طلاق، آيه ي 9 ـ 10 تصريح دارد كه ذكر، پيغمبر است: «قد أنزل الله إليكم ذكراً رسولاً يتلوا عليكم آيات الله»؛ در اين آيه، به روشني توضيح مي دهد كه: «ذكر، پيغمبري است كه آيات خدا را بر شما تلاوت مي كند» و اگر كسي بخواهد ذكر را به معناي ديگري مانند قرآن، مثلاً بگيرد، بايد قائل به حذف و تقديري شود، وگرنه ظاهر آيه به حكم حجّت بودن ظواهر قرآن، حكم مي كند كه لفظ «ذكر» به اعتبار «مذكّر» بودن پيغمبر از روي مبالغه، بر آن حضرت اطلاق شده است.

بنابراين «أهل الذكر» اهل پيغمبر خواهند بود. بدون نياز به هيچ تأويل و حذف و يا تقدير.

علامه طباطبايي رحمه الله گو اينكه به لحاظ مورد، آيه را خطاب به مشركان و «أهل الذكر» را «اهل كتابهاي آسماني» مي داند و به لحاظ توجه به پيام محتواي آيه و با پيرايش آن از ملابسات تاريخي و فضايِ نزول، آن را پيامي عام و ارشادي براي همگان، در لزوم مراجعه نا آگاهان به آگاهان مي داند؛ اما به حسب روايات، برترين و والاترين مصداق «أهل الذكر» را «اهل بيت عليهم السلام» دانسته، به اشكالات برخي از مفسّران عامه پاسخ مي دهد. بدين سان كلام حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در تبيين مصداق «أهل الذكر» كه امامان عليهم السلام هستند، بسي روشن و استوار است. به واقع، طرح مرجعيت علمي و ديني و انديشگي آن بزرگواران است كه امام عليه السلام در آن روزگاران عالم تراشي حكومت و «مرجع سازي» حاكميت، بدان تأكيد مي كند.