بازگشت

هدايت شدن كنيز هارون (مناظره امام كاظم و كنيز هارون)


هارون، امام كاظم ـ عليه السلام ـ را به زندان طويل المده محكوم كرد و علاوه بر اين خواست تا آن حضرت را تحت فشار روحي شديد قرار دهد و حضرت را در انظار مردم گناه كار جلوه دهد. لذا كنيزكي بسيار خوش سيما و زيبارو را نزد امام موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ فرستاد تا بلكه امام كاظم ـ عليه السلام ـ كه سالها از همسران خود دور است دستي به سوي كنيز دراز كند و هارون با اين بهانه امام را بكوبد.

چون كنيز روانه زندان شد امام ـ عليه السلام ـ پرسيد: اين زن كيست؟

فرستاده هارون: كنيزي است كه هارون آن را از باب هديه براي خدمت به شما فرستاده است.

امام كاظم ـ عليه السلام ـ: «بل انتم بهديّتكم تفرحون» من احتياجي به اين زن و امثال او ندارم.

هارون: ما با اختيار او و به رضاي وي او را حبس نكرده‎ايم. جاريه بايد در كنار تو بماند.

زندان ماند و كنيزك زيبا رو و امام موسي بن جعفر ـ عليه السلام ـ و صدها چشم جاسوس كه از روزنه‎ها امام را تحت نظر داشتند.

مدتي گذشت ناگهان جاريه را ديدند كه سر به سجده گذارد و ناله و شيون مي‎كند و فرياد مي‎زند: «سبّوح، قدوس.»

هارون: برويد كنيز را نزد من آوريد.

چون كنيز را آوردند ديدند كه بدنش مي‎لرزد و نظر به آسمان مي‎كند.

هارون: اي كنيز! ترا چه شده است؟!

كنيز: من امر عجيبي ديدم. وقتي كه مرا در زندان گذاشتند و رفتند. هر چه دلربائي كردم تا حضرت را متوجه خود سازم مؤثر واقع نشد و امام ـ عليه السلام ـ دائماً مشغول نماز بود و چون از نماز فارغ شد مشغول به ذكر مي‎شد.

عاقبت الامر با ادب جلو رفتم و گفتم: آقا جان! مرا به خدمت شما فرستاده‎اند. آيا حاجتي داري تا برآورده سازم؟

امام ـ عليه السلام ـ فقط اشاره به آسمان كرد و فرمود: تا اينها هستند نيازي به تو ندارم.

به آسمان نگاه كردم. باغي ديدم كه نظير آن را نديده بودم. باغي پردرخت كه اول و آخرش ديده نمي‎شد. باغي مفروش با فرشهاي زيبا و حرير، و جاريه‎ها و زناني را ديدم كه در خوش سيمايي و خوش لباسي نظير نداشتند. كنيزكاني ديدم كه لباس حرير بر تن داشتند و تاجهايي از ياقوت به سر. در دست آنان ظرف‎هاي بلورين و دستمالهاي لطيف ديدم و از هر رنگي غذا حاضر بود.

زنان زيبا رو به من گفتند: اي كنيز ناپاك! از نزد مولاي ما دور شو.

من از مشاهده آن همه زيبايي بي‎اختيار به سجده افتادم و مدهوش شدم تا اينكه خادم تو آمد و مرا نزد تو آورد.

هارون: نه! شايد تو به سجده رفته‎اي و خواب ديده‎اي.

جاريه: نه به خدا قسم. پيش از سجده اين‎ها را ديدم و براي آن به سجده رفتم. هارون با عصبانيت فرياد زد: ببريد اين زن ناپاك را و زنداني كنيد تا كسي اين حرف‎ها را نشنود.

كنيز از آن پس دائماً مشغول به نماز بود و زبان به ذكر خداوند مي‎گرداند.

شخصي از او پرسيد: چرا هميشه به نماز و عبادت و ذكر مشغولي؟

كنيز: عبد صالح را اين گونه ديدم كه هميشه در عبادت خدا بود.

ـ عبد صالح كيست؟

كنيز: مدتي كه در زندان كنار امام كاظم ـ عليه السلام ـ، بودم شنيدم كه زنان زيبا روي آسماني به آن حضرت ـ عليه السلام ـ عبد صالح مي‎گفتند. [1] .


پاورقي

[1] مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 315، طبع نجف.