بازگشت

امام و هارون الرشيد


شناخت كوتاهي از سياست رشيد: به تحقيق امام موسي بن جعفر عليه السلام، مانند ديگر نوادگان اهل بيت عليهم السلام و پيروانشان و بقيه ي قشرهاي امت در اين دوره ي تاريخي، همواره تحت تعقيب حكومت بني عباس و فشار و ستم و ترس و زندان و كشتار و تبعيد زندگي مي كرده است. و كسي كه تاريخ آن دوره را بخواند اين توان را دارد كه دريابد چگونه بني عباس، حتي با بسياري از ياران و پيروان خود با سختي و بدي رفتار مي كردند.

چنانچه نسبت به نزديكانشان كه براي آنها خود را خالص كرده و خونها ريخته و با مردم بدرفتاري كرده بودند، تا حكومت بني عباس محكم شود، اين طور عمل كردند.

و كسي كه در عبارات گفته شده راجع به بني عباس از زبان نزديك ترين مردمان به ايشان تأمل كند، ميزان ترس و وحشتي را كه حاكمان عباسي در جان هاي مردم كاشته بودند مي فهمد و اهميت جايگاه امام براي مبارزه با ستم و ترس و موانع ترس نزد مردم را درك مي كند.

و براي نمونه تاريخ درج كرده است كه: فضل بن يحيي، فرزند خالد برمكي، كه از خالص ترين ياران و نزديكان به رشيد بود، به دستور هارون الرشيد لباسش از بدنش بيرون آورده شد و در مجلس عمومي زير كتك و اهانت و لعن قرار گرفت. به اين دليل كه امام عليه السلام را در زندان در آسايش قرار داده بود و ناراحتي هاي زندان را از آن حضرت كم كرده بود.

و همين فضل بن ربيع، كه از معروفترين سياستمداران نزديك به رشيد بود و از عمده ترين مسئولين و وزيران او بود، از اتفاقي كه بر او واقع شده سخن گفته و از نهايت ترس و وحشت دروني خود حكايت نموده است و براي ما ميزان ترس در حكومت عباسي را چنين ترسيم كرده است كه: شبي در منزل خود با برخي كنيزهاي



[ صفحه 82]



خود بودم. وقتي نصف شب شد، صداي تكان خوردن درب اتاق را شنيدم لذا ترس مرا فراگرفت، كنيزم گفت: شايد اين حركت از جانب باد باشد. بعد مدت كمي نگذشت تا اين كه ديدم درب اتاقي كه در آن بودم باز شد و ناگهان مشاهده كردم «مسرور كبير»، از مأمورين هارون، بر من وارد شد و به من گفت: امير را پاسخ بده و بر من سلام نكرد. من از جان خود نااميد شدم و با خود گفتم اين «مسرور» است كه بدون اجازه بر من وارد شده و سلام نكرده است، اين كار چيزي جز نشانه ي كشتن نيست و من در حال جنايت بودم و جرأت نكردم از او بخواهم منتظر باشد تا من غسل كنم. و وقتي كنيز سرگرداني و تغيير حال مرا ديد گفت: به خداوند بلند مرتبه تكيه و اطمينان داشته باش و بلند شو. پس برخاستم و لباسم را پوشيدم و با آن بيرون رفتم تا به خانه ي هارون رسيديم. بعد اميرالمؤمنين، هارون، سلام كردم و او در محل خواب خود بود و سلام مرا جواب داد و از تخت خواب خود پائين آمد و گفت: در تو ترس وارد شده است! گفتم: بله، اي امير. لذا مرا مدتي رها كرد تا آرام شدم. [1] .

خب، خواننده و انديشه كننده در اين سند تاريخي، موقعيت فضل بن ربيع را نسبت به هارون الرشيد درك مي كند و با تفكر در كلمات صريحي كه در آن حكايت است ميزان ترس و وحشت و تحقير عزت انساني را درمي يابد.

و وقتي كه نزديك ترين افراد و آشكارترين ستون هاي سلاطين و دست اندركارانشان اين درك را دارند و از اين ترس رنج مي برند، پس مبارزان و كساني كه كوچكترين ارتباطي با كاخ خليفه ندارند و نيز افراد امت اسلامي چگونه خواهند بود؛

همانا روش ايجاد ترس، كه حاكمان عباسي بر آن ممارست داشته اند، با روش هاي



[ صفحه 83]



امروز مأموران جاسوسي و وحشت آفرينان و پليس هايي، كه به تفتيش و كنكاش مي پردازند، و نيز مأموراني، كه بر گردن ملت ها گماشته شده اند براي ايجاد نظام هاي وحشت آفرين و سلطه هيچ تفاوتي ندارد.

و ديديم كه چگونه فرستاده ي هارون الرشيد بر فضل بن ربيع وارد شد، در حالي كه در اتاق با كنيز خود خوابيده بود، بدون اين كه اجازه اي بگيرد و چگونه فضل را ترس و نااميدي از زندگي خود فراگرفته بود و چگونه بيهوش بر زمين افتاد و توان سخن گفتن با هارون را نداشت، مگر بعد از گذشت زمان و ساعتي.

همانا اين تسلط و ترس است كه اراده و خواست انسان را سست مي كند و بزرگواري و انسانيت را از او مي گيرد. و سند تاريخي ديگر كه براي ما نقل شده تصوير ترس اجتماعي است كه از حاكميت كينه و ترس و وحشتي خبر مي دهد كه در نظر عمومي مردم از سلطنت عباسي وجود دارد: از اين رابطه نقل شده است كه: يحيي بن خالد برمكي زماني كه براي تدبير كردن و نقشه كشي چگونگي عمليات به بند كشيدن امام موسي بن جعفر وارد بغداد شد، مردم به سوي او هجوم آوردند، لذا بيم و ترس و شيوع شايعات، كه از ترس و انتظار شر و بدي حكايت دارد، بر آن شهر چيره شد.

در يك تصريح تاريخي آمده است: سپس يحيي بن خالد در سرما از مدينه خارج شد تا به بغداد رسيد. پس مردم هجوم آورده به هر چيزي پناه مي بردند. [2] .

كسي كه در اين عبارت انديشه كند (مردم هجوم آوردند تا آخر) به روشني حقيقت پيوند امت را با سلطه حاكم درك مي كند كه چگونه بر امت تدبير و سياست مي كردند و امور دولت اداره مي شد. و به هر حال حاكمان عباسي و يارانشان كليدهاي امور جامعه



[ صفحه 84]



را به دست گرفته بودند.

و موضع امام در مقابل سلطه آنان نمونه اي از عظمت مسئوليت او مي باشد و از يك ضرورت عقيدتي براي نجات امت حكايت مي كند و از شكستن حلقه ترس كه امت را احاطه كرده، خبر مي دهد و همين طور، طلايه داران و رهبران پيشرو اسلامي عمل مي كردند در وقتي كه بر امت اسلامي ترس و وحشت چيره مي شد و امت تحت فشار حاكمان خود رأي مي بود و امت نيازمند شادماني با معني بودند. اين خون مقدس بود كه باطن و عواطف امت را به حركت درآورد تا آتش جهاد و شهادت، زنده و پويا در آنها باقي بماند.

و همچنين عمل امام موسي بن جعفر عليه السلام و پيروان او اين گونه بود كه در زندان با هم ارتباط داشتند و خروج از آن را قبول نمي كردند تا به امت بفهمانند كه ايشان در نبرد و مبارزه ي هميشگي با حاكم ستمگرند، مادامي كه رهبر شرعي زمان اعتراف و پذيرفتن اين مطلبي را كه واقع شده رد مي كند و با اين حال در تاريكي هاي زندان ها به سر مي برد و دعوت كنندگان به هدايت و سالم سازي جامعه تاريكي هاي زندان ها را به راحتي در قصرها و رها كردن زندگي مادي برگزيده اند و سلاح خود را آشكار ساخته و با حاكم خود رأي با سخن حق به مبارزه پرداخته اند.

و مسير حركت اهل بيت عليهم السلام و پيروانشان در طول زماني كه، ابوعباس سفاح و منصور هادي و مهدي و هارون الرشيد و بيعت كنندگان آنان از حاكمان عباسي بوده اند، همين طور بوده است. و اهل بيت عليهم السلام و پيروانشان و علوي ها، از نوادگان فرزند ابي طالب، بر نثار خون و قرباني كردن خود اقدام كرده اند و تنگي زندان ها را تحمل كردند و طوري شده بود كه از آنان ستون هاي كاخ را با وجود اينكه زنده بودند مي ساختند و سرهاي آنان را از شهري به شهر ديگر منتقل مي كردند. و از



[ صفحه 85]



ناگواري هايي كه در تاريخ تدوين كرده داستاني است كه حميد بن قحطبه، يكي از اميران هارون الرشيد، به يكي از نزديكان خود نقل كرد، و آن داستان مصيبت هاي ناگوار و ستم و سنگدلي عباسي است كه به آل علي وارد شده است. در اين داستان چنين آمده است كه: وقتي هارون الرشيد در طوس اقامت داشت، روزي حميد بن قحطبه را دعوت كرد و از فرمانبري او به اميرالمؤمنين پرسش كرد. پس حميد پاسخ داد كه آمادگي دارد هر آنچه هارون درخواست نموده انجام دهد. و زماني كه هارون الرشيد از خلوص و بي آلايشي حميد نسبت به تخت و تاج عباسي و قدرت او بر نفوذ داشتن و اجراي دستورات او آگاهي يافت، دستور داد به خادم خود، كه به او شمشيري بدهد تا وارد خانه اي شود كه در ميان آن چاهي و در آن خانه سه اتاق دربسته بود. وقتي كه خادم، حميد را به داخل خانه برد، درب يكي از اطاق ها را گشود ناگهان ديد كه در اطاق بيست نفر از علوي ها، از نوادگان علي بن ابيطالب و فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله، از جوان و و پير و كهنسال، زنداني اند و با بندها و زنجيرها بسته شده اند. سپس آن خادم از حميد خواست كه آنها را بكشد و در چاه بيندازد و او نيز چنين كرد. بعد درب اتاق دومي را باز كرد و در آنجا مانند قبل همان تعداد علوي ها يافت شد و خادم دستور كشتن آنها را داد كه حميد هم انجام داد بعد درب اتاق سوم را گشود و آنجا هم چنين قضيه اي واقع شد.

اين داستان مصيب بار به طور مخفيانه و در ميان تاريكي هايي كه انسان هاي وحشت آفرين و قاتلان به وجود آورده اند، روي داد. جز اينكه حميد بن قحطبه بعد از آن كه شبح هاي آن جرائم و اعمال خلاف او را دربرگرفت و از پليدي باطن او حكايت كرد اين راز را افشا كرد. و بعد از اين كه حميد احساس كرد سيماي انساني او زشت شده اين مصيبت را بيان داشته و او آن قدر در جرمهاي خود فرورفته بود كه از رحمت



[ صفحه 86]



خداوند نااميد گشته شد. لذا روزي دوستش عبدالله بزاز نيشابوري بر حميد وارد شد، در حالي كه از سفر در ماه رمضان برمي گشت. و حميد بن قحطبه را ديد كه آماده ي خوردن غذا مي شود و بعد از اندك زماني كه براي خوردن غذا آماده شد، حميد دوستش را صدا زد تا براي خوردن غذا بيايد و دوستش عذر آورد كه روزه است و گفت:

شايد امير عذر شرعي دارد كه افطار مي كند ولي من روزه هستم. و حميد پاسخ داد كه عذري ندارم. و دو چشمش اشك آلود شده و به شروع به گريه كرد و پي در پي به قسمت هاي آن داستان مصيبت بار اشاره كرد و به رفيق خود گفت: به كدام آمرزش و گذشتي اميد داشته باشم و كدام روزه براي من نفع دارد!؟ بعد از آن كه در چنين جرمي فرو رفته ام و از نوادگان علي و فاطمه شصت نفر را كشته ام با چه رويي خدا و رسول او را ملاقات كنم. و تاريخ نگاران نمونه و تصاوير بدي را از زندان ها و كشتار و تبعيدهاي آل علي عليهم السلام و پيروانشان، خصوصاً ياران امام كاظم عليه السلام و شاگردانش و حمل كنندگان دانش او، روايت كرده اند. در اين خصوص نقل شده كه محمد بن ابي عمير ازدي، مطمئن ترين مردم نزد شيعه و سني و از زاهدترين ايشان و پرهيزكارترين و عابدترين آنان بوده است و از جاخط حكايت شده كه گفته است:

او در كليه كارها در ميان اهل زمان خود يگانه بود و نيز گفته است:

او بزرگي از بزرگان شيعه بود. محمد در زمان رشيد زنداني شد تا قاضي شدن را قبول كند و گفته شده كه زنداني شد تا ياران و پيروان موسي كاظم را امتحان كند و براي انجام اين كار كتك خورد و نزديك بود كه به واسطه شدن و زيادي رنج و درد اقرار كند و شنيد كه محمد به يونس، فرزند عبدالرحمان، به او مي گويد: از خدا پرهيز كن، اي محمد بن ابي عمير! و او صبر كرد و خداوند گشايش در مورد او انجام داد.

كشي، صاحب رجال، روايت كرده است كه:



[ صفحه 87]



يكصد و بيست ضربه با چوب در ايام حكومت هارون به محمد زده شد و مسئول زدن او سندي بن شامك بود و محمد در اين حال شيعه بود و زنداني شد و گشايشي در كار او شد تا اين كه از مال خود بيست و يك هزار درهم پرداخت كرد. و روايت شده است كه: مأمون او را حبس كرد تا قاضي بودن در برخي شهرها را قبول كند. و شيخ مفيد در اختصاص خود روايت كرده است كه: محمد مدت هفت سال زنداني شد و در مدت حبس او، خواهرش كتابهايش را دفن كرد. پس به مدت چهار سال در آنجا ماند و بعد همگي آن كتاب ها را از بين بردند. [3] و تاريخ وقوع مصيبت هاي ديگري را براي شاگردان امام كاظم و يارانش در زندانها و قيد و بندها ثبت كرده است. در همان منبع قبلي از كتاب اختصاص شيخ مفيد نقل شده است كه: از جمله ياران امام كاظم، علي بن هاشم بن بريد و عبدالله بن علقمه و مخول بن ابراهيم مهدي بودند كه هارون تمام آنها را در زنداني به نام «مطبق» به مدت دوازده سال حبس كرد. [4] .


پاورقي

[1] همان مدرك / ج 48 / ص 213.

[2] همان مدرك / ص 234.

[3] همان مدرك / ص 179.

[4] همان مدرك / ص 187.