بازگشت

امام چگونه زندان را مي گذرانده است


تمام زمين در نظر امام خلق شده بود براي اين كه محل عبادت و سجده باشد، چنانچه در روايت رسول اكرم صلي الله عليه و آله آمده است كه: من دنيا را يافتم براي اينكه محراب بندگي و اطاعت حق باشد. و فرصتي براي منزه و پاك شمردن حق و كوچ كردن به



[ صفحه 96]



سوي او و نزديكي به خداوند و نيل به شناخت او مي باشد. لذا بر امام عليه السلام اوضاع و احوال عوض نمي شود و مكان ها نزد آن حضرت مختلف نمي باشد بلكه هر چه حلقه هاي تنگايي بيشتر بسته مي شود و شدت سختي بيشتر مي شود و رنج ها و مشقت ها افزون مي گردد، اين امر باعث زياد شدن نزديكي به خدا و توسل به صبر و نماز مي شود. بنابراين امام عليه السلام زندان را مسجد قرار داد و وحشت زندان را محلي براي اعتكاف و انس با خدا و نزديكي به او قرار داد، لذا در روز، آن حضرت روزه مي داشت و شب هنگام به راز و نياز و بندگي حق بر مي خاست و يكي از كساني كه مأمور شده بود كه در زندان از امام مراقبت كند شنيد كه آن حضرت به خداوند عرض مي كند، خداوندا، تو مي داني كه من از تو درخواست كرده ام مرا براي عبادت خود فارغ و آزادسازي و به تحقيق اين كار را كرده اي پس براي تو سپاس و حمد است. [1] و از آن جا كه روش و سيره ي امام چنين بود، عيسي بن جعفر به هارون الرشيد، بعد از اين كه امام يك سال در زندان او بود، نوشت: او را از من بگير و به هر كس كه خواستي تحويل بده والا من راه را براي او باز مي گذارم. و به تحقيق من كوشش كردم كه بر عليه او عذر و بهانه اي ساختگي بگذارم ولي بر اين كار قدرت پيدا نكردم تا آن جا كه زماني كه دعا مي كرد گوش دادم كه شايد پس من يا تو نفرين كند ولي چيزي نشنيدم، جز دعا براي خودش و او از خداوند درخواست رحمت و آمرزش داشت. [2] .

و حال آن كه او بر پشت بام خانه نشسته بود، به من گفت: داخل خانه شو و نگاه كن كه چه مي بيني؟ گفتم: لباس پهن شده است، گفت: خوب نگاه كن و من دقت كردم ديدم مردي در حال سجده است، فضل به من گفت: آيا او را مي شناسي؟ او موسي بن



[ صفحه 97]



جعفر است. روز و شب جوياي حال او هستم و در هيچ زماني و وقتي نديدم او را، مگر بر اين حالت، او نماز صبح را مي خواند و تا طلوع آفتاب تعقيبات مي خواند سپس يك سجده مي كند و پيوسته در سجده است تا خورشيد زايل شود و فردي را مأمور كرده كه منتظر وقتهاي نماز مي باشد و زماني كه به او خبر دخول وقت نماز را مي دهد برمي خيزد و بدون اينكه دوباره وضو بگيرد به نماز مي ايستد و اين روش اوست و وقتي كه نماز عشا را خواند افطار مي كند. بعد دوباره وضو مي گيرد و بعد سجده مي كند و پيوسته در دل شب نماز مي خواند تا وقت نماز صبح، فجر طلوع كند. [3] و در روايت ديگر اضافه كرده است كه:

پس اين روش او بود، زماني كه تحويل من گرديد [4] ، و در كتاب بحارالانوار نقل شده است كه:

رشيد دستور داد كه موسي عليه السلام به فضل بن يحيي تحويل داده شود و فضل او را در برخي اتاق هاي خود قرار داد و براي او مراقب گذاشت و آن حضرت مشغول عبادت بود. تمام شب را بيدار بود و احيا مي گرفت و با نماز و تلاوت قرآن به سر مي برد و روز را روزه مي گرفت و صورتش را از محراب برنمي گرداند. پس فضل بن يحيي براي او گشايش و فراخي قرار داد و او را گرامي داشت. [5] و اين طور بود كه امام بر زندانبانان و ميرغضب هاي خود تأثير مي گذاشت و آن حضرت اوقات خود را در زندان به دعا و مناجات و طلب آمرزش در ركوع و سجود، و فراغت براي ياد خدا و بندگي و اطاعت او مي گذرانيد و اين امور را منتي از جانب خداوند و رحمتي از سوي او به حساب مي آورد.



[ صفحه 98]



زيرا خداوند ايشان را فارغ و آزاد ساخته بود براي بندگي و اطاعت خود، و او را براي خود خالص كرده بود.

لذا كدام مردي است كه اين طور باشد و كدام مردي قدرتي و توانايي دارد كه او را مغلوب كند. به تحقيق نور دل آن حضرت تاريكي هاي زندانها را دور كرد و استحكام صبرش زنجيرهاي مأمورين زندان و اراده ي سركشان را برشكست و زاويه هاي تنهايي وحشت را با انس با حق و خوشحال بودن پر كرد پس ميرغضب چه اميدي داشت كه عملي بر عليه امام انجام دهد و فرد سركش تا چه قدر ظرفيت داشت كه كاري انجام دهد.

پس امام در كساني كه او را تحويل دادند اثر گذاشت و با رفتار و اخلاق و روح خود بر كساني كه مجاور و نزديكش بودند پرتو افكند. و از شگفتي هاي تأثير او و هدايت و پرتو افكني رفتار و اخلاص او حكايتي است كه عامري در كتاب خود «الانوار» (نورها) روايت كرده، او گفته است:

همانا هارون الرشيد كنيز خاكستري رنگي را كه زيبا و پاكيزه رو بود، به داخل زندان موسي بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت گفت، به هارون بگو: شما به هديه ي خود شاد مي شويد، راوي مي گويد: بر هارون از اين امر غضب و ناراحتي عارض شد و گفت: برگرد به سوي او و بگو ما به راضي بودن تو اكتفا نمي كنيم و با رضايت تو را گرفته ايم و آن كنيز را به نزد او رها كن و برگرد. راوي مي گويد: مأمور چنين كرد و برگشت. و سپس هارون از محل خود برخواست و خادم خود را به سوي امام فرستاد تا از حال آن كنيز جستجو كند. پس كنيز را ديد كه در حال سجده براي پروردگار خود است و سر خود را بالا نمي آورد و عرض مي كند: اي پاك، تو منزهي، تو منزهي. وقتي كه هارون اين



[ صفحه 99]



مطلب را شنيد گفت: به خدا قسم، موسي بن جعفر او را با جادوي خود فريفته است. [6] .

و شايد هارون مي خواست امام را از هدف هاي خود، به سوي زيبارويي و بهره هاي دنيوي مشغول و فريفته كند و از درك خود و ارزش خود به سوي نفس و خواسته هايش برگرداند و نمي دانست كه امام فرورفته در زيبايي حق است و فاني در محبت خداست و از دنيا و زينت هاي آن دوري گزيده است و آن كنيز در كنار او نمي تواند او را مشغول سازد و بهره ي زندگاني نمي تواند نفس او را به سوي هوا و هوس بكشاند و تسخير كند، بلكه او خود دعوت كننده ي به حق و داراي يك پيغام مهم است و جان خود را براي دعوت به آن پيام نثار كرده است و ذات و هستي خود را براي ذات و هستي حق تعالي وقف نموده است و براي آيندگان سرچشمه ي نوري است كه با كلام و عمل خود ديگران را هدايت كند و دعوت كننده اي است كه با سكوت و تفكرش ديگران را هدايت مي كند لذا خاموشي او گفتار با زبان عمل است و حرف زدن او راهنمايي كردن به سخن حق است. و بنابراين هدايت او دل آن كنيز را به طرف خود كشانيد و حاكميت روح او بر درون و عقل آن كنيز چيره شد تا آن جا كه آن كنيز صبح كرد و در حالي كه نداي خداياي بسيار مفرحي را مي گفت و بي خواب و متحير به حالت سجده افتاده بود، بعد از آن كه در چراگاه هاي هوسراني چريده و فرومايه گرديده و در هيجان هوسراني عمر خود را سپري كرده بود و در حالي كه با تارهاي شادي و نغمه هاي شعربازي كرده بود از لباسهايي از پارچه ي ابريشم خالص و مرواريدهاي به هم گره خورده بهره مند شده بود. اكنون روش او نماز خواندن و تقديس و تنزيه حق بود تا وقتي كه مرد. و گفته شده است كه مرگ او چند روز قبل از شهادت امام موسي بن جعفر بوده است.



[ صفحه 100]



و اين طور امام براي گروه هاي مسلمانان خطوطي را در مسير نادر و كميابي ترسيم نمود و حركت در مسير داراي عظمت و عزت را نشان داد، با وجود اين كه با سختي ها و رنج ها همراه بود و حركت كنندگان در اين راه را به صبر در برابر مشقت هاي زندان ها و ثابت قدم ماندن بر مسير حق و خوار شمردن آزار ميرغضب ها و ابزار و وسايل سلطه و وحشت آفريني تشويق نموده است. و رشيد امام را از اين زندان به آن زندان منتقل مي كرد، پس از عيسي بن جعفر بن فضل بن ربيع و از او به فضل بن يحيي تا سندي بن شامك براي اين كه امام را مخفي سازد و روح ايستادگي او را از بين ببرد و او از ذهن ها پنهان سازد.

چرا وجود امام موسي بن جعفر در زندان مفهوم سياسي و ارزش يك فرد بزرگي را داشت، و به خصوص در نقل و انتقال هاي آن حضرت به اين زندان ها علت اين مطلب بوده است و اخبار امت اسلامي و جامعه پيرو و به دنبال اخبار آن حضرت بود و سلاطين از ريشه كني جايگاه او عاجز بودند، وجود آن حضرت روح انقلابي و تعصب و ايستادگي را تغذيه مي كرد و به آنها خصوصيت شرعي را اضافه مي كرد.

و آن حضرت قبول نمي كرد كه برخي نزد حاكمان واسطه آزادي ايشان شوند يا به هر جايي پناهنده شوند. زيرا اين كار روحيه ي با عظمت را در امت ضعيف مي كرد و ايشان به برخي از كساني كه از وي درخواست مي كردند برخي بزرگان و صاحب نفوذها را به نزد هارون الرشيد بفرستد تا آزادي ايشان را فراهم نمايند مي فرمود: پدرم مرا روايت كرده از پدرانش كه خداوند بلند مرتبه به داود سفارش فرموده است، كه اي داود، هيچ بنده اي از بندگانم نيست كه به فردي از مخلوقاتم بدون من چنگ بزند و چنين شناختي را نسبت به او داشته باشم و كيفرش آن است كه از او ابزار آسماني را جدا كنم



[ صفحه 101]



و زمين زير پاي او درشت و شديد مي گردد. [7] و با اين سخن كه رد كننده ي آن حرف و برخي از مردم و نفي كننده ي آن درخواست به طرز درست و صحيحي است. ديگر موضع و موقعيت امام والاتر مي شود و خودداري و منع امام از آن كار امري الهي مي شود و اطمينان به خداوند متعال را نشان مي دهد و زماني كه رشيد احساس كرد آن روح ايستادگي خاموش را كه امام آن را در زندان به وجود آورده شروع كرده كه راهي به جان ها بگشايد و مواضع امام در مرحله اي است كه مي خواهد با ظرفيت و گنجايش توده مردم و عواطف امت اسلامي را مقابله با حاكمان ستمگر برانگيزد. لذا ترسيد كه اين گنجايش فراوان شود و آن عواطف خاص رشد كند و به صورت يك انقلاب و نهضت تحول يابد. لذا با وزير خود يحيي بن خالد مشورت كرد و او به آزادي امام اشاره كرد. و علامه مجلسي، مؤلف بحارالانوار، اين جايگاه تسلط عباسي را اين گونه نقل مي كند كه: زماني كه هارون الرشيد موسي بن جعفر را زنداني كرد و آن حضرت دليل ها و معجزات را در حال زنداني آشكار كرد، رشيد سرگردان و متحير شد. پس يحيي بن خالد برمكي را خواست و به او گفت: اي اباعلي، آيا اين امور عجيب را كه ما در آن هستيم مي بيني؟ آيا تدبير و سياستي را در كار اين مرد نمي انديشي تا ما را از غم او راحت كني؟ يحيي بن خالد گفت: آنچه من مي بينم براي تو، اي اميرالمؤمنين، آن است كه بر او منت گذاشته و وابستگي و فاميلي با او را پيوند دهي، به تحقيق دل هاي پيروان ما بر عليه ما بد شده است. و يحيي حضرت را دوست مي داشت. [8] ولي هارون از آن بي خبر بود. پس هارون گفت: به سوي او روانه شو و زنجير را از او باز كن و از جانب من به او سلام برسان و به او بگو پسر عموي تو مي گويد يحيي از سوي من نزد



[ صفحه 102]



تو آمده تا بگويد من تو را رها نمي سازم تا به افراد بدي نكني و پيرامون آنچه از تو انجام شده از من گذشت را درخواست كني و براي تو در اين اقرار خود عار و ننگي نيست و در اين خواستن خود از من نقصاني و كمبودي نمي باشد و وقتي كه يحيي به امام موسي به جعفر عليه السلام رسيد و از پيغام رشيد او را آگاه كرد، امام از پذيرفتن درخواست رشيد خودداري كرد زيرا مي خواست امام را در جايگاه مخاطبي قرار دهد كه او داراي عذر است. و امام پاسخ داد: كه به زودي، وقتي كه در پيشگاه خداوند قرار بگيري، آگاه مي شوي كه ستمگر و تجاوزگر بر ديده اي چه كيفري خواهد داشت، والسلام [9] .

و اين طور بود كه امام موسي بن جعفر عليه السلام با صبر خود و اعتمادش به خداوند منزه كليه ابزارهاي ستم و ترس از قبيل زندان و فشار و زنجير و ساختن احكام جعلي و گمراه كردن نظر عمومي را نابود ساخت. و در مقابل رشيد راه ديگري نبود، مگر راه حل آخري كه آن در غل و زنجير كردن امام و به آخر رساندن زندگي شريف او بود. و خيال مي كرد با اين كارها مي تواند در آينده ي نزديك بر اين شگفتي هاي اين مدت زماني از نبرد و نهضت ضد سرلشكر پرده اي بيند از دو نور پيشوايي اهل اين خانه را در پرده اي مخفي كند و از بزرگترين شخصيت علمي و رهبري عصر خود خلاص شود. لذا اقدام كرد بر انجام جرم بزرگ و آن به بند كشيدن امام بود.



[ صفحه 103]




پاورقي

[1] همان مدرك / ج 48 / ص 107.

[2] همان مدرك / ص 502.

[3] همان مدرك / ج 48 / ص 607.

[4] همان مدرك / ص 211.

[5] همان مدرك / ص 311.

[6] همان مدرك / ص 239.

[7] همان مدرك / ج 2 / ص 499.

[8] همان مدرك / ص 230 / ج 48.

[9] همان مدرك / ص 231.