بازگشت

رحمت و مرحمت امام


خصلت رحمت و مرحمت در آل رسول الله صلي الله عليه و آله ميراث مسلمي بود كه به پشت و دست به دست مي گشت.

او نبي رحمت و مبعوث به خير و بركت بود.

او رحمة للعالمين بود و عترت طاهر او هم اين رحمت و بركت را از او به ميراث داشتند.

از اميرالمؤمنين و سيد الوصيين و خليفه رب العالمين آغاز كنيم.

از او كه محامد و مكارمش به وصف نمي گنجد و كتاب فصل او را به قول شاعر آب دريا كافي نيست.

«كه تر كنند سر انگشت و صفحه بشمارند» سخن بگوئيم.

علي، آن كس كه پدر يتيمان و ملجا و پناه مساكين و بيچارگان بود.

علي كه به اجماع امت اسلام بر سر نماز هنگام ركوع انگشتري به سائل داد و اين آيت شريفه را از درگاه الهي به پاداش گرفت.

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة يؤتون الزكوة و هم راكعون

علي همان علي كه سه شب به دنبال هم نان افطار خود را به سه تهي دست داد و سه روز پشت سر هم بي افطار روزه گرفت و سوره ي مقدسه هل اني علي الانسان را در شأن خود و اهل بيت خود فرود آورد.

فان الابراريشربون من كاس كان مزاجها كافوراً

تا آنجا كه پروردگار متعال در صفت اين خاندان مي فرمايد.

و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً. انما نطعمكم



[ صفحه 20]



لوجه الله و لا نزيد منكم جزا و لا شكورا

خصلت رحمت و مرحمت از رسول اكرم به علي و از علي بن حسن و حسين و اين يادگار مقدس را حسين بن علي ابوعبداله ارواحنا فداه به فرزندانش داد تا بالاخره اين ارثيه ي شريف به ابوالحسن موسي بن جعفر صلوات الله عليهما رسيد.

موسي بن جعفر عليهماالسلام در عصر خود علاوه بر مقام افقه و اقضي و اعبد سخي ترين شخصيت اسلام بود.

آنقدر به ارحام و كسان خود محبت و عطوفت داشت كه موجب حيرت مردم را فراهم مي ساخت.

از عهد ابوعبدالله الحسين ارواحنا فداه اين روش در ائمه ي اسلام عادت شده بود كه شب هنگام شخصاً زنبيلي پر از نان و گوشت و پول و ضروريات زندگي به دوش بگيرند و تك و تنها به در خانه ي تهي دستان و مردم بينوا ببرند.

موسي بن جعفر در تمام دوراني كه در مدينه به سر مي برد همه شب ميان ظلمت مواج شهر زنبيل شهر زنبيل به دوش گرفته از فقرا و بينوايان سراغ مي گرفت و در خانه ي يتيمان و بيوه زنان را به صدا درمي آورد و بي آنكه خود را بشناساند شام و روزي روزشان را مي رساند.

و همچنان بي سر و صدا در نيمه هاي شب به خانه ي خود بازمي گشت

محمد بن عبدالله بكري مي گويد:

- سخت تنگدست و مسكين شده بودم به مدينه آمدم تا از كريمي كمكي بگيرم يا دست كم از توانگري وامي بخواهم.

به خاطرم گذشت كه ماجراي خود را به حضور عبدصالح ابوالحسن



[ صفحه 21]



موسي بن جعفر بازگويم.

او را در مزرعه اش يافتم.

روز به نيمه رسيده بود.

وقت چاشت بود.

دستور فرمود سفره اي انداختند و غذائي را كه از نان و گوشت «قديه» تهيه شده بود بر سفره گذاشتند.

با هم ناهار خورديم. سير شديم.

هنگامي كه سفره را برداشتند به سوي من برگشت و گفت:

- حالا تعريف كن ببينم چه حاجتي داشتي كه رنج اين سفر سخت را بر خود هموار ساختي.

من جريان فقر و بينوائي خود را به عرض رسانيدم.

امام بي درنگ كيسه اي كه حاوي سيصد سكه ي طلا بود به من داد و بعد از جايش برخاست.

من هم برخاستم. او به سوي مزرعه ي خود رفت و من هم بر اسبم نشستم و پي زندگاني خود شتافتم.

آن سيصد سكه ي طلا مرا از غم و فقر و مذلت سئوال آزاد ساخت.

ديگر حاجتي به ديدار توانگران نداشتم.

از خاندان عمر بن خطاب مردي گمنام و فرومايه در مدينه به سر مي برد كه نسبت به موسي بن جعفر عداوتي بليغ داشت.

و چون حكومت وقت نه تنها از دشمنان آل رسول جلو نمي گرفت بلكه براي تحكيم اساس سلطنت خود تشويقشان مي كرد كه درباره ي اين خانواده از هر چه توهين و تحقير و آزار و ايذاء است فروگذار نكنند.

و اين عمري احمق هم فرصت را غنيمت مي شمرد و عداوت بيهوده اي را كه نسبت به آل پيغمبر در سينه داشت آزادانه ابراز مي كرد و



[ صفحه 22]



اصرار مي ورزيد كه اين كينه ي زهرآلود را منحصراً بر دامان موسي بن جعفر بريزد.

كار تعدي و تجاوز اين عمري به جائي رسيده بود كه چند تن از اصحاب امام كاظم اجازه خواستند «عمري» را از ميان بردارند و با خون او اين حكايت هاي ننگين را بشويند.

- اجازه بدهيد به يك ضربه شمشير اين فاجر خبيث را براي ابد خاموش سازيم.

امام با لحن پرخاش آميزي اصحاب خود را از اقدام نهي فرمود و بعد گفت:

- من خود او را تنبيه خواهم كرد.

بي آنكه كسي را به همراه بردارد بر قاطر سواريش نشست و از «عمري» سراغ گرفت.

گفته شد كه او دور از مدينه در مزرعه ي خود به كار زراعت سرگرم است.

امام عليه السلام همچنان به سوي مزرعه اش مركب تاخت و بي رعايت كشت و كار قاطر سواري را به ميان گندم ها جلو راند عمري كه از دور اين سوار عالي مقام را شناخته بود فرياد كشيد:

- چه مي كني. به كجا مي آئي؟

امام موسي بن جعفر به اين داد و فريادها پاسخي نگفت.

همچنان پيش رفت تا بدر «كومه ي» او رسيد.

در آنجا از مركب پياده شد و بر دشمن كينه توز خود سلام كرد. و با خنده و خوشروئي فرمود:

- خوب. حالا بگو ببينم از اين بي احتياطي من امروز چقدر ضرر ديده اي.

مردك كه هنوز اخم هايش باز نشده بود گفت:



[ صفحه 23]



- صد سكه ي طلا.

- بگو ببينم از اين مزرعه ي خود چقدر سود اميدواري.

عمري با لحن تلخي گفت:

- من كه غيب نمي دانم.

- من هم از تو غيب نپرسيده ام.

مگر نشنيده اي كه گفتم چقدر اميد داري سود كني؟

عمري فكر كرد و گفت:

- دويست سكه ي طلا.

در اين هنگام موسي بن جعفر يك كيسه از جيب بغل خود بيرون كشيد و آن كيسه را روي دامان مردك سرازير كرد.

سيصد سكه ي طلا بر دامان عمري فرو ريخت:

اين بهره اي كه اميدوار بودي از مزرعه ات به دست بياوري و مي بيني كه مزرعه ي تو هم به حال خود باقي و در ملك تست و من اميدوارم كه خداوند متعال اميد تو را نيز از اين مزرعه تأمين فرمايد.

عمري كه در برابر اين ماجرا مبهوت مانده بود از جاي خود برخاست و با انكسار و مذلت خويش را به پاي امام انداخت و ديگر از شرم نتوانست سر بردارد و چشم به چشم گذشتكار امام بيندازد.

عصر آن روز اصحاب امام ديدند كه عمري وقتي عبد صالح موسي بن جعفر را در مسجد رسول ديد گفت:

الله اعلم حيث يجعل رسالته

اصحاب حديث عموماً روايت مي كنند كه در عصر موسي بن جعفر صلوات الله عليه «صرار موسي» ميان مردم حجاز معروف بود.

«صرار» جمع «صره» است و لغت صره در معني «كيسه» و «بسته» به كار مي رود.



[ صفحه 24]



امام عالم كاظم موسي بن جعفر صلوات الله عليه كيسه هائي كه حاوي دويست تا سيصد سكه طلا بود هميشه آماده مي داشت و به مسكينان و درويشان عطا مي فرمود.

شيخ ما مفيد سعيد اعلي الله درجته در ارشاد مي نويسد.

و كان بصل بالمائتي دنياراً الي تلتمائه دنچياراً و كان صرار موسي عليه السلام مثلا.