بازگشت

گرايش زاهد دانشمند، با ديدن معجزه اي از امام


در عصر امام كاظم عليه السلام در مدينه، مردي بود بسيار پارسا و اهل عبادت، و پايبند به دين، به طوري كه طاغوت وقت، از او واهمه داشت، او آن چنان شجاع بود كه گاهي به عنوان نهي از منكر به زمامدار قلدر زمانش، سخن درشت مي گفت، ولي زمامدار، سخن درشت او را به خاطر زهد و نيكوكاريش، تحمل مي نمود. اين شخص



[ صفحه 29]



«حسن بن عبدالله» نام داشت، در عين آن كه صفات فوق را داشت، در آيين اهل تسنن بود و علي عليه السلام را چهارمين خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانست.

روزي امام كاظم عليه السلام در مدينه، وارد مسجد شد، او را در مسجد ديد، اشاره كرد نزد من بيا، او نزد امام كاظم عليه السلام آمد، بين امام و او گفتگوي ذيل، انجام گرفت:

امام كاظم: من شيوه ي عبادت، زهد و نهي از منكر، و... تو را دوست دارم، ولي تو معرفت (آگاهي و شناخت) نداري، برو معرفت بياموز.

حسن بن عبدالله: معرفت چيست؟

امام كاظم: برو، مسائل را به طور عميق بفهم و احاديث را بياموز.

حسن بن عبدالله: احاديث را از چه كسي بياموزم؟

امام كاظم: از فقهاي مدينه بياموز، سپس آن را نزد من بخوان.

حسن رفت و احاديث را از فقهاي مدينه آموخت و به حضور امام كاظم عليه السلام آمد و آنها را خواند.

امام كاظم: تمام اين احاديث كه تو آموخته اي، بي اساس است، برو معرفت بياموز.

حسن بن عبدالله: كه احاديث را بر مبناي عقيده ي خود (اهل تسنن) به دست مي آورد، پيوسته در انتظار آن بود تا معرفت را از محضر امام كاظم عليه السلام بياموز، روزي ديد آن حضرت به سوي مزرعه ي خود مي رفت،



[ صفحه 30]



از فرصت استفاده كرد و در بين راه، خود را به محضر آن بزرگوار رسانيد و عرض كرد: «قربانت گردم، من در برابر خدا، با شما احتجاج و گله مي كنم (از اين رو كه مرا به جاي ديگر سوق مي دهي، و خودت به من معرفت نمي آموزي) مرا خودت به معرفت، هدايت فرما.»

امام كاظم عليه السلام وقتي كه او را آماده يافت، ماجراي حوادث بعد از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را براي او شرح داد و رقابت آن دو نفر (ابوبكر و عمر) را با علي عليه السلام توضيح داد و حقانيت علي عليه السلام را براي او روشن كرد.

حسن بن عبدالله، تحت تأثير بيان مستدل امام قرار گرفت و به امامت علي عليه السلام بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله معتقد گرديد، سپس عرض كرد: امام بعد از اميرمؤمنان علي عليه السلام اكنون كيست؟

امام كاظم: اگر خبر دهم مي پذيري.

حسن بن عبدالله: آري مي پذيرم.

امام كاظم: اكنون، امام مردم من هستم.

حسن بن عبدالله: از شما چيزي (معجزه اي) مي خواهم، تا به وسيله ي آن بر مخالفان استدلال كنم.

امام كاظم: اشاره به درختي كه در آنجا بود كرد و فرمود: برو نزد آن درخت و به او بگو: موسي بن جعفر عليه السلام مي گويد: «نزد من بيا.»

حسن بن عبدالله: من نزد آن درخت رفتم و پيام امام را به او ابلاغ كردم، ناگهان ديدم آن درخت زمين را مي شكافد و به پيش مي آيد، نزديك آمد و در برابر امام كاظم عليه السلام ايستاد.



[ صفحه 31]



امام كاظم عليه السلام به آن درخت اشاره كرد برگرد، آن درخت بازگشت و سر جاي خود قرار گرفت.

در اين هنگام، حسن بن عبدالله به امامت امام كاظم عليه السلام معتقد شد و اعتراف كرد، و از آن پس خاموشي را شيوه ي خود قرار داد و به عبادت پرداخت و كسي نديد كه او سخن بگويد. [1] به اين ترتيب، معرفت آموخت، و از آن پس عبادتهايش در پرتو معرفت، ارزش واقعي خود را بازيافت.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 352 و 353.