بازگشت

از جنايات هولناك منصور


منصور دوانيقي در سال 158 ه. ق از دنيا رفت، او در سالها يا ماههاي آخر عمر، كليدهاي يكي از خزانه هايش را به عروسش،



[ صفحه 41]



همسر مهدي عباسي به نام «ريطه» سپرد، و به او وصيت كرد كه تا زنده هستم آن خزانه را باز نكن و بعد از من با حضور خليفه ي من (مهدي عباسي) آن را باز كن.

منصور از دنيا رفت، ريطه گمان مي كرد در آن خزانه، جواهرات و گنجينه هاي بسيار و بي نظير وجود دارد، سرانجام پس از مرگ منصور، همراه شوهرش به سوي آن خزانه رفت و در آن را گشود، ناگاه ديدند پيكر مقدس بيش از صد نفر از سادات علوي كه كشته شده اند در آنجا كنار هم چيده شده و نام و نشان هر كدام در كنار آنها نوشته شده است...

منصور با اين وصيت مي خواست، پسرش را بر ضد علويان تحريك كند و به او بگويد كه اگر مي خواهي در سلطنت باقي باشي، همين سياست خشن را نسبت به امامان اهل بيت عليهم السلام و منسوبان آنها اختيار كن [1] .

اينك مي پرسيم: آيا براي امام كاظم عليه السلام در چنان عصر و شرايطي، انتخاب چه راهي بهتر بود؟

آيا بهتر آن نبود كه با تربيت شاگرد و نهضت فكري و زمينه سازي به افشاگري و آگاهي بپردازد؟

قرائن و شواهد تاريخي بيانگر آن است كه راه معقول و نتيجه بخش همين راه بود و آن حضرت نيز همين راه را برگزيد.



[ صفحه 42]




پاورقي

[1] الائمة الاثني عشر (هاشم معروف)، ص 324 و 325.