بازگشت

اعتراف هارون به حقانيت امام كاظم، و راز بي توجهي او به امام


روزي مأمون عباسي پسر هارون گفت: «پدرم هارون مرا به تشيع معتقد كرد.» يكي از حاضران گفت: «چگونه، با اينكه پدرت افراد خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله را مي كشد؟»

مأمون: پدرم آنها را به خاطر حفظ رياستش مي كشد، زيرا «ملك عقيم است.» (يعني رياست پدر و مادر نمي شناسد، چه بسا به خاطر رياست، پدر پسرش را و به عكس مي كشند) سپس مأمون ماجراي تشيع خود را بيان كرد كه خلاصه اش چنين است، پدرم هارون، امام كاظم عليه السلام را احضار كرد و فوق العاده به او احترام نمود و به



[ صفحه 92]



ما گفت با احترام بسيار او را بدرقه كنيم، سپس نزد پدرم آمدم و خلوت كردم و پرسيدم: چرا آن همه موسي بن جعفر عليه السلام احترام نمودي؟ او محرمانه به من گفت: ما در ظاهر با زور و اجبار و غلبه رهبر مردم هستيم، ولي موسي بن جعفر، براستي امام بر حق است، سوگند به خدا او سزاوارتر از من و همه ي مردم به مقام رسول خدا صلي الله عليه و آله است و سوگند به خدا اگر تو كه پسرم هستي در مورد سلطنت با من ستيز كني گردنت را مي زنم، زيرا «ملك؛ عقيم است.» (و پدر و مادر نمي شناسد.)

هنگامي كه پدرم هارون خواست از مدينه به مكه كوچ كند دويست دينار به فضل بن ربيع داد و گفت: اين مبلغ را به موسي بن جعفر عليه السلام برسان، من در برابر پدرم ايستادم و گفتم: «تو به پسران مهاجران و انصار و ساير قريشيان و بني هاشم و افراد ناشناس به هر يك پنج هزار دينار مي دهي، چرا به موسي بن جعفر عليه السلام اندك مي دهي كه كمترين مبلغي است كه به ساير مردم مي پردازي؟

پدرم هارون گفت: «اي مادر مرده! ساكت باش، اگر من بيشتر از اين مبلغ به موسي بن جعفر عليه السلام بدهم، از خطر وجود او ايمن نخواهي بود، چرا كه او اين پولها را در بازسازي نيروها صرف كند، و صد هزار شمشير زن از شيعيان و دوستانش را به ميدان بفرستد:

فقر هذا و اهل بيته اسلم لي و لكم من بسط ايديهم و اعينهم:

«اي مأمون! نقش تهيدستي موسي بن جعفر و افراد خاندانش،



[ صفحه 93]



براي سلامتي من و شما بيشتر است از اينكه اموال بسيار در اختيارشان باشد.» [1] .


پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 91 و 92.