بازگشت

تقيه حتي در وضو گرفتن


تلاشهاي خبرچينان و جاسوسان رژيم در افشاي ماهيت علي بن يقطين با شكست روبه رو شد. از اين رو هارون در صدد برآمد تا علي بن يقطين را شخصا زير نظر بگيرد، اما تلاش او نيز، بنابر آنچه كه در



[ صفحه 41]



روايت زير آمده است، به شكست انجاميد:

محمد بن اسماعيل از محمد بن فضل روايت كرده است كه گفت: درباره ي مسح پاها در وضو ميان اصحاب ما اختلاف پديدار شد كه آيا مسح پاها از انگشتان تا كعبين است يا بر عكس؟

علي بن يقطين نامه اي را به امام موسي كاظم عليه السلام نوشت و در آن از اختلاف اصحاب درباره ي مسح پاها جويا شد و عرض كرد: چنانچه صلاح مي دانيد، نظر خود را در اين باره به من بنويسيد تا انشاء الله بر آن عمل كنم. امام در پاسخ به او نوشت: آنچه كه درباره ي اختلاف اصحاب در خصوص وضو گفته بودي، دانستم. وضو اين گونه است تو را بدان امر مي كنم. سه بار آب در دهان و سه بار آب در بيني مي گرداني. صورتت را سه بار مي شويي و محاسنت را به هنگام وضو با دست از هم باز مي كني. تمام سرت و ظاهر گوشها و درون آنها را نيز دست مي مالي و سه بار پاهايت را تا كعبين مي شويي و نبايد با اين حكم مخالفت كني. چون نامه آن حضرت به دست علي بن يقطين رسيد، از آنچه در آن آمده بود شگفت زده شد، زيرا تمام شيعيان بر خلاف اين نظر اجماع داشتند، اما علي بن يقطين گفت: سرورم بدانچه فرموده داناتر است و من فرمان او را به جاي مي آورم. از آن پس او وضو را همان گونه مي گرفت كه امام به او دستور داده بود و به خاطر فرمانبرداري از امام مورد مخالفت بسياري از شيعيان قرار گرفت. از طرفي سخن چينان نزد هارون رفتند و به وي گفتند: علي بن يقطين رافضي و با تو مخالف است.

هارون به يكي از نزديكانش گفت: پيش من درباره ي علي بن يقطين



[ صفحه 42]



و مخالفت او با ما و تمايلش به شيعه بسيار سخن گفته اند حال آنكه من در خدمتگزاري او تقصيري نمي بينم و بارها او را آزموده ام ولي از آنچه وي را بدو متهم مي كنند اثري نديدم! دوست دارم وضع او را چنان كه خودش هم پي نبرد زير نظر بگيرم تا حقيقت كار او بر من معلوم شود.

به او گفته شد: رافضيان در وضو با جماعت (اهل سنت) اختلاف دارند و وضو را به تفصيلي كه جماعت بدان اعتقاد دارند، نمي گيرند آنان معتقد به شستن پاها در وضو نيستند. او را در اين مورد بيازما آن چنان كه خودش هم پي نبرد. هارون گفت: چنين كنم. اين كار وضع او را روشن مي كند.

هارون مدتي دست از علي بن يقطين برداشت و به او كاري در خانه سپرد. چون وقت نماز فرا رسيد، علي بن يقطين در يكي از اتاقهاي خانه خلوت كرد تا وضو بگيرد و نماز بگزارد. در اين هنگام رشيد در پس ديوار اتاق ايستاد چنان كه مي توانست علي بن يقطين را ببيند و در ضمن خودش را هم از ديد او پنهان نگاه دارد. علي آب خواست. سه بار مضمضه و سه بار استنشاق كرد و صورتش را سه بار شست و محاسنش را از هم باز كرد و دستانش را سه بار از انگشتان تا آرنجها شست و سر و گوشش را مسح كرده پايش را نيز شست.

هارون الرشيد ناظر تمام اين صحنه بود. چون شيوه ي وضو گرفتن علي بن يقطين را ديد نتوانست خويشتنداري كند. لذا از مخفيگاه خود بيرون آمد و علي او را ديد. هارون بانگ برآورد: علي بن يقطين هر كس گمان كند كه تو رافضي هستي، دروغ مي گويد!!



[ صفحه 43]



بدين ترتيب موقعيت علي بن يقطين در نزد هارون تثبيت شد. پس از اين واقعه نامه اي از جانب امام موسي بن جعفر عليهماالسلام خطاب به علي بن يقطين رسيد كه متن آن چنين بود:

از حالا، آن گونه وضو بساز كه خداوند فرموده است. يك بار شستن صورت واجب و بار دوم به منزله ي تكميل آن است. دستهايت را از آرنج تا انگشتان بشوي و با تري حاصل از وضويت جلوي سر و روي پاهايت را مسح كن. اينك بيمي كه بر تو بود، مرتفع شد. والسلام. [1] .

3 - مسيب، جانشين رئيس شرطه حكومت (رئيس شهرباني)، سندي بن شاهك بود. مسيب مأمور زندان امام كاظم عليه السلام بود و چنان كه از برخي متون تاريخي فهميده مي شود از هواخواهان آن حضرت به حساب مي آمد و اوامر امام را به پيروانش مي رساند.

در واقع بسياري از كساني كه امام پيش آنها زنداني بود، به خاطر ديدن معجزات آن حضرت قايل به امامت و ولايت او بودند بشار بنده ي سندي بن شاهك در اين باره مي گويد:

من يكي از سرسخت ترين دشمنان آل ابوطالب بودم. روزي سندي بن شاهك مرا خواست و گفت: من مي خواهم تو را به كاري بگمارم كه هارون با اطمينان مرا بر آن گمارده است. گفتم: در اين صورت هيچ چاره اي ندارم. سندي بن شاهك گفت: اين موسي بن جعفر است كه هارون او را به من سپرده است و من تو را به پاسباني از او گماشتم. بشار



[ صفحه 44]



گويد: سندي بن شاهك، موسي بن جعفر را بدون خانواده در اتاقي محبوس كرد و مرا بر او گماشت. من چندين قفل بر در اتاق زدم و چون در پي كاري روانه مي شدم، همسرم را به پاسباني مي گذاشتم و او از آنجا تكان نمي خورد تا من باز مي گشتم. بشار در ادامه گويد: خداوند بغض و كينه ام به آن حضرت را مبدل به مهر و محبت كرد.

روزي آن حضرت مرا طلبيد و گفت: به زندان قنطره برو و هند بن حجاج را بخواه و به او بگو: ابوالحسن تو را فرمود به سوي او بروي. او تو را مي راند و بر تو بانگ مي زند، چنانچه اين كار را كرد به او بگو: من اين خبر را به تو گفتم و پيغام امام را به تو رساندم. اگر مي خواهي آنچه را كه گفته انجام ده و اگر هم نمي خواهي كاري نكن و سپس او را واگذار و باز گرد.

بشار گويد: من در پي اطاعت از فرمان امام بيرون آمدم، قفلها را همچنان كه بود بر در زدم و همسرم را در كنار در نشانيدم و به او گفتم: تكان نخور تا بازگردم.

به طرف زندان قنطره رفتم و بر هند بن حجاج وارد شدم و گفتم: ابوالحسن خواسته است كه به سوي او روي. هند بر من بانگ زد و مرا راند.

من نيز به او گفتم:

من پيغام را به تو رساندم تو اگر مي خواهي انجام بده و اگر نمي خواهي كاري مكن. سپس بازگشتم و او را ترك كردم و به نزد ابوالحسن آمدم. همسرم همچنان در كنار در نشسته بود و درها هم بسته بود. من يك به يك قفلها را باز كردم تا به زندان امام رسيدم. آن حضرت را ديدم و ماجرا را باز گفتم. امام كاظم عليه السلام فرمود: آري او نزد من آمد و رفت!!



[ صفحه 45]



پيش همسرم باز گشتم و از او پرسيدم: آيا پس از من كسي آمده و وارد اين اتاق شده است؟ پاسخ داد: به خدا سوگند نه. من از اين در فاصله نگرفتم و اين قفلها تا زماني كه تو آمدي، باز نشد!! [2] .



[ صفحه 46]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 48، ص 38 - 39.

[2] بحارالانوار، ج 48، ص 241.