بازگشت

بخشش و كرم امام


با توكل بر خدا و يقين به او، پاداش نكوكاران در پيشگاهش فزوني مي گيرد. اعتماد به اينكه خداوند روزي ده و نيرومند است، به مؤمن غنايي مي بخشد كه از فقر و تنگدستي نمي هراسد. امامان ما نمونه هاي والاي بخشش و كرم هستند. امام موسي بن جعفر عليهماالسلام با وجود سختي شرايط و اوضاعي كه در آن مي زيسته، در جود و كرم شهره ي آفاق بوده است.

در اين باره از محمد بن عبدالله بكري روايت شده است كه گفت:



[ صفحه 76]



در طلب وامي به مدينه درآمدم. اما (به مقصود خود نرسيدم) خسته شدم با خود گفتم: اي كاش نزد ابوالحسن عليه السلام بروم و حال خود را براي او بازگو كنم. از اين رو به مزرعه ي آن حضرت رفتم. خدمت او رسيدم. آن حضرت به همراه غلامش به سوي من آمد همراه غلام ظرفي بود كه در آن مقداري گوشت نيم پخته بود و جز آن چيز ديگري نداشتند امام مشغول خوردن شد و من نيز خوردم. سپس از حاجتم پرسيد و من ماجراي خود را براي او باز گفتم. پس آن حضرت به درون رفت و اندكي نگذشت كه به سوي من برون آمد و به غلامش گفت: برو. سپس دستش را به طرف من دراز كرد و كيسه اي كه در آن 300 دينار بود، به من داد. آنگاه برخاست و رفت من نيز بر مركب خويش سوار شده باز گشتم. [1] .

ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيين از يحيي بن الحسن نقل كرده است كه گفت: هر گاه موسي بن جعفر عليهماالسلام مي شنيد كه مردي پشت سر آن حضرت سخن ناشايستي گفته است براي او يك كيسه پول كه در آنها بين 200 تا 300 دينار بود، مي فرستاد و كيسه هاي آن حضرت زبانزد بود. [2] .

در تاريخ حكايت جالبي آمده است كه منصور خليفه عباسي از امام موسي بن جعفر دعوت كرد كه در مجلس شاد باش نوروز بنشيند و هدايا و تحفه هاي مردم را بستاند. آن حضرت فرمود:

من در اخباري كه از جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، روايت شده است،



[ صفحه 77]



جستجو كردم، اما درباره ي اين عيد خبري نيافتم بلكه اين عيد سنت ايرانيان است و اسلام آن را محو فرموده پناه به خدا مي برم از اينكه بخواهيم چيزي را كه اسلام محو فرموده، احيا كنيم. منصور پاسخ داد: من اين كار را به خاطر دلجوئي و جذب لشگر و سپاه مي كنم و تو را به خداوند عظيم سوگند مي دهم كه در اين مجلس بنشيني. آن حضرت نشست. سران و فرماندهان لشگر بر آن حضرت وارد مي شدند و به وي شادباش مي گفتند و هداياي خود را به آن حضرت پيشكش مي كردند. خادم منصور بالاي سر آن حضرت ايستاده بود. و هدايايي را كه آورده مي شد، آمار مي گرفت. در آخر همه پيرمردي سالخورده وارد شد و به آن حضرت عرض كرد: اي فرزند دخت رسول خدا! من مردي فقير و تنگدستم و مالي ندارم كه پيشكش كنم، اما سه بيت كه جدم درباره ي جد تو، حسين بن علي عليهماالسلام، سروده است تقديم شما مي كنم:



عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار [3] .



و لا سهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار [4] .



الا تغضغضت السهام و عاقها

عن جسمك الإجلال و الإكبار [5] .



[ صفحه 78]



امام با شنيدن اين ابيات فرمود: هديه ي تو را پذيرفتم. بنشين كه خداي مباركت گرداند. آنگاه سر خود را به جانب خادم منصور بلند كرد و فرمود: نزد منصور برو و به او بگو كه اين مقدار مال جمع شده و بپرس با اين مالها چه مي خواهد بكند؟ خادم رفت و برگشت و جواب آورد كه منصور مي گويد تمام اين اموال را به شما بخشيدم. با آن هر كار كه مي خواهيد بكنيد. پس امام به آن پيرمرد فرمود: تمام اين اموال را بردار كه من آنها را به تو بخشيدم. [6] .

آن حضرت با كرم و بزرگواري خويش، با دشمنان و مخالفانش برخورد مي كرد و در نتيجه آنان را با خود دوست مي كرد. در روايات آمده است كه مردي از تبار خليفه دوم در مدينه زندگي مي كرد و همين كه امام كاظم عليه السلام را مي ديد به آزار او مي پرداخت و ناسزايش مي گفت و به حضرت علي عليه السلام دشنام مي داد. روزي يكي از اطرافيان آن حضرت گفت: بگذاريد اين فاجر را بكشيم، اما آن حضرت به شدت آنان را از اين انديشه نهي كرد، و پرسيد: آن مرد كجاست؟ گفتند: در يكي از نواحي مدينه مشغول كشاورزي است. امام براي ديدار او روانه شد و او را در مزرعه اش يافت و با اسب خويش وارد مزرعه ي آن شخص شد. آن مرد صدا زد: زراعت ما را لگدمال مكن، اما آن حضرت به او اعتنايي نكرد و همچنان رفت تا به او رسيد. آنگاه از مركب خويش فرود آمد و با رويي گشاده و خندان در كنار آن مرد نشست و از او پرسيد: چقدر خرج زراعت



[ صفحه 79]



خود كرده اي؟ مرد پاسخ داد: صد دينار. فرمود: اميدواري چقدر از آن بهره ببري؟ پاسخ داد: من به غيب دانا نيستم. امام پرسيد: من گفتم اميدواري چقدر عايدت شود؟

مرد گفت: اميدوارم دويست دينار عايدم شود.

پس امام كاظم كيسه اي بيرون آورد كه در آن سيصد دينار بود و فرمود: اين كيسه ي دينار را بگير و زراعت تو بر همان حال نيز باقي است و خداوند آنچه را كه بدان اميدواري، به تو روزي خواهد فرمود.

مرد برخاست و سر امام را بوسه داد و از آن حضرت خواهش كرد كه از تقصيرات او چشم پوشي كند. حضرت تبسم كرد و بازگشت. امام به مسجد رفت و ديد كه همان مرد در مسجد نشسته است و تا امام را ديد، گفت: خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. اصحابش به طرف او رفتند و پرسيدند: داستان تو چيست؟ تو پيش از اين سخن ديگري درباره ي ايشان (امام كاظم) مي گفتي؟! آن مرد به آنها پاسخ داد: اينك سخن مرا شنيديد.

آنگاه زبان به دعاي آن حضرت گشود. دوستانش با وي به مخالفت برخاستند و او نيز با آنها به ستيزه برخاست. چون آن حضرت به خانه اش بازگشت به دوستانش كه از وي درباره ي كشتن آن مرد اجازه خواسته بودند، فرمود:

كدام راه بهتر بود؟ راهي كه شما در نظر داشتيد يا كاري كه من انجام دادم؟ من كار او را با مقدار (پولي) كه مبلغ آن را مي دانيد سامان دادم



[ صفحه 80]



و شر او را با آن مقدار كفايت كردم. برخي دانشمندان متذكر شده اند كه امام دويست تا سيصد دينار مي بخشيد و كيسه هاي دينار وي زبانزد همه بود. [7] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 2، ص 102.

[2] مقاتل الطالبيين، ص 104.

[3] در شگفت شدم از آن شمشير جوهر دار و صيقلي كه بر فراز تو بود در روز جنگ در حالي كه روي تو را غبار گرفته بود.

[4] و نيز در شگفت شدم از تيرهايي كه در برابر زنان آزاده از بدن تو مي گذشت در حالي كه جد تو را مي خواندند و اشكها مي باريدند.

[5] آيا سزاوار نبود كه به خاطر عظمت و شكوه تو تيرها به خطا مي رفتند... تيرها كاستي گرفتند و بزرگي و شكوه تو آنها را از بدن تو باز داشتند و دور كردند.

[6] مقاتل الطالبيين، 108.

[7] مقاتل الطالبيين، ص 102 - 103.