بازگشت

گرفتاري هشام


هشام گفت: صاحب العصر اميرالمؤمنين. هارون تمام سخنان را مي شنيد و در اين موقع كه هشام گفت صاحب العصر اميرالمؤمنين هارون رو به جعفر بن يحيي برمكي كه با او پشت پرده بود كرده و گفت: چند خيك پر از نوره و واجبي زير بغل ما گذاشت، منظورش از اين حرف كيست؟ جعفر گفت: منظور او موسي بن جعفر عليه السلام است. هارون گفت: قطعا او را در نظر دارد كه شايسته ي اين صفات است. هارون دندان روي لبهاي خود گذاشت و فشرد و گفت: چنين شخصي زنده باشد و



[ صفحه 194]



من بتوانم يك ساعت سلطنت كنم، به خدا زبان هشام اثرش در دل مردم بيشتر از صد هزار شمشيرزن است.

يحيي بن خالد فهميد كه كار هشام تمام است و كشته خواهد شد پشت پرده پيش هارون آمد. هارون به او گفت: واي بر تو يحيي! اين كيست كه آورده اي؟ گفت: يا اميرالمؤمنين به حسابش مي رسيم و او را به قتل خواهيم رسانيد. بعد يحيي پيش هشام بن حكم آمد، چشمك زد. هشام فهميد كه كارش ساخته است و از جاي خود حركت كرد، چنين وانمود كرد كه مي خواهد ادرار يا قضاي حاجت كند. كفشهاي خود را پوشيد و با عجله فرار كرد. فرزندان خويش را ملاقات نمود، و به آنها گفت: مخفي شويد و به طرف كوفه فرار كرد و وارد خانه ي بشير شد كه از راويان حديث و از اصحاب حضرت صادق عليه السلام به شمار مي رفت هشام جريان را برايش شرح داد. چيزي نگذشت كه هشام سخت بيمار شد. بشير گفت: برايت طبيب بياورم؟ هشام گفت: نه. من مردني هستم.

هنگام فوتش كه رسيد گفت: وقتي از كار تجهيز من فارغ شدي نيمه شب بدن مرا ببر و در ميدان بگذار و نامه اي بنويس كه اين مرده ي هشام بن حكم است كه اميرالمؤمنين در جستجوي او بود و به اجل خود از دنيا رفت. هارون برادران و ياران هشام را زنداني كرده بود و گروه كثيري به واسطه ي هشام زنداني شده بودند.

فردا صبح اهالي كوفه بدن هشام را ديدند. قاضي و فرماندار و شاهدان عادل جمع شدند و جريان را براي هارون الرشيد نوشتند، هارون گفت: الحمدلله كه از شر او راحت شديم و كساني را كه به واسطه ي هشام گرفته بود آزاد كرد. [1] .


پاورقي

[1] رجال / كشي.