بازگشت

مهدي عباسي و امام كاظم


ابوخالد زبالي گفت: حضرت موسي بن جعفر عليه السلام با گروهي از مأموران مهدي عباسي كه آنها را مأمور كرده بود موسي بن جعفر را بياورند، وارد زباله شد. حضرت به من دستور داد برايش چيزهائي بخرم نگاه كرد ديد افسرده هستم. فرمود: ابوخالد! چرا افسرده هستي؟ گفتم: براي همين كه مي بينم تو را مي برند پيش اين ستمگر و اطميناني به او نيست. حضرت فرمود: ناراحت نباش از او به من آزاري نمي رسد، در فلان روز منتظر من باش در سر راه، من پيوسته روزشماري مي كردم تا آن روز رسيد. رفتم بر سر راه اما تا غروب آفتاب كسي را نديدم به شك افتادم، ناگاه چشمم به شخصي افتاد كه مي آيد وقتي نزديك شد ديدم موسي بن جعفر عليه السلام سوار بر قاطري است نگاهي به من نموده و فرمود: مبادا شك كني. عرض كردم: آقا مقداري شك برايم پيدا شده بود. حضرت فرمود: يك بار ديگر مرا مي برند ديگر برنمي گردم و از دست آنها خلاصي ندارم. [1] .



[ صفحه 203]




پاورقي

[1] خرايج / راوندي.