بازگشت

تصريح به امامت موسي بن جعفر


عيون اخبارالرضا - ج 1 ص 23 - يزيد بن سليط زيدي گفت در راه مكه با گروهي خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيديم، عرض كردم پدر و مادرم فدايت، شما پيشوايان پاك نهاد هستيد هيچكس را از مرگ گريزي نيست مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنما تا به بازماندگان خود سفارش كنم.

فرمود: بسيار خوب اينها فرزندان منند اين (اشاره به موسي بن جعفر نمود) سرور آنها است او گنجينه علم و درك و معرفت است در مورد آنچه مردم نياز داشته باشند و در اختلافات ديني او داراي امتياز حسن خلق و خوش معاشرتي است و يكي از درهاي بين مردم و خداست، در او يك امتياز ديگري است كه از همه اينها بهتر است.

پدرم گفت: آقا بفرمائيد آن امتياز چيست؟ فرمود از او بوجود مي آيد فريادرس و پناه اين امت و گنجينه علم و نور و درك و حكمت، بهترين فرزندي است كه سبب جلوگيري از خونريزي مي شود و اختلاف به وسيله او رفع مي گردد باعث اتحاد و اجتماع مي شود. خدا به وسيله او برهنگان را مي پوشاند و گرسنگان را سير مي كند و وحشت زده ها ايمن مي شوند سبب نزول باران مي گردد بهترين موجودي است كه خداوند فاميل او را قبل از بالغ شدن او بشارت مي دهد. رهنماي مردم است سخنش حكمت و خاموشي او علم است، جواب گوي تمام مسائل اختلافي مردم است پدرم گفت: آقا مگر بعد از خود فرزندي خواهد داشت فرمود بلي ديگر دنباله سخن خود را قطع نمود.



[ صفحه 12]



يزيد گفت بعدها خدمت موسي بن جعفر عليه السلام رسيده گفتم: پدر و مادرم فدايت مايلم همان طور كه پدرت از جانشين خود مرا مطلع نمود شما نيز مرا مفتخر به شناسائي جانشين بگرداني فرمود: زمان پدرم مثل حالا نبود. گفتم: لعنت خدا بر كسي باد كه به همين مقدار از فرمايش شما قانع شود امام خنديد سپس فرمود: ابوعماره وقتي از منزل خود خارج شدم در ظاهر وصيت به تمام فرزندانم نمودم و آنها را با فرزندم علي شريك كردم ولي وصيت امامت را پنهاني به او كردم.

پيغمبر اكرم و اميرالمؤمنين عليهماالسلام را در خواب ديدم كه در دست خود انگشتري با شمشير و عصا و كتاب و عمامه اي داشتند عرض كردم اينها چيست.

فرمود: عمامه سلطنت خداست و شمشير عزت او، اما كتاب نور خداي بزرگ است، عصا نيروي خداست، انگشتر مجموع اين امور است.

سپس پيامبر اكرم فرمود: امامت متعلق به فرزندت علي است. بعد به من فرمود يزيد اين جريان را به عنوان امانت در اختيار تو مي گذارم مبادا به هر كس كه رسيدي بگوئي مگر كسي كه آراسته به زيور عقل يا مؤمني آزموده يا شخصي پاك نهاد باشد كفران نعمت خدا را نكني اگر تو را به عنوان گواه بر اين مطلب خواستند گواهي بده خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: «ان الله يأمركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها» [1] باز مي فرمايد: «و من اظلم ممن كتم شهادة عنده من الله» [2] .

عرض كردم به خدا هرگز چنين كاري نمي كنم. فرمود: پيغمبر اكرم شروع كرد به تعريف كردن از فرزندم و فرمود: فرزندت علي به نور خدا مي بيند و به راهنمائي او درك مي كند و به علم خدا سخن مي گويد اشتباهي از او سر نمي زند عالم است از ناداني فاصله دارد گنجينه اي از دانش و داوري است تو به زودي از او جدا خواهي شد چاره اي نيست، وقتي از اين سفر برگشتي خود را آماده كن و هرچه



[ صفحه 13]



مايلي انجام ده كه از دنيا خواهي رفت و به سراي ديگر مي روي، فرزندانت را جمع كن و خدا را گواه بر آنها بگير خدا كافي است.

فرمود: يزيد مرا امسال مي گيرند پسرم علي كه هم نام با علي بن ابيطالب و علي بن الحسين است داراي درك و دانش علي و نصرت و رداي او است و نبايد تا چهار سال پس از هارون الرشيد سخن بگويد بعد از چهار سال هر چه مي خواهي از او بپرس جوابت را انشاالله خواهد داد.

عيون: داود بن كثير گفت: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم فدايت شوم و قبل از شما بميرم اگر پيش آمد شد وصي شما كيست؟ فرمود پسرم موسي. اين اتفاق افتاد من در امامت حضرت موسي بن جعفر يك چشم به هم زدن شك نداشتم پس از سي سال آمدم خدمت موسي بن جعفر عرض كردم فدايت شوم اگر پيش آمدي شد ما به كه پناه بريم فرمود به پسرم علي. به خدا قسم آن پيش آمد شد و من در امامت علي بن موسي الرضا لحظه اي مشكوك نبودم.

بصاير: فيض بن مختار در يك حديث طولاني راجع به امامت موسي بن جعفر عليه السلام گفت، امام صادق فرمود: اين فرزندم امام تو است از جاي حركت كن و به مقام او اقرار نما حركت كرده دست و سرش را بوسيدم و دعا برايش كردم. امام صادق فرمود: ولي اجازه داده نشده كه آشكارا دعوت كند.

عرض كردم: فدايت شوم من به كسي بگويم؟ فرمود به زن و فرزند و دوستانت و همسفرت بگو در آن سفر زن و فرزندم همراهم بودند. يونس بن ضبيان نيز از رفقاي من بود وقتي جريان را گفتم خداي را بر اين نعمت سپاس گزاري كردند ولي يونس كه مردي عجول بود گفت نه من بايد از خود حضرت صادق بشنوم. از منزل خارج شد تا پيش امام برود من هم از پي او رفتم همين كه رسيدم به درب خانه كه يونس جلوتر وارد شده بود، فرمود يونس جريان همان طوري است كه فيض برايت نقل كرده مطلب را داشته باش، عرض كرد: به چشم آقا.

اكمال الدين: مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض



[ صفحه 14]



كردم آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشين خود مي كردي خوب بود. فرمود مفضل امام بعد از من پسرم موسي ولي خلف منتظر كه آرزوي ظهورش هست م ح م د پسر حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي است.

كمال الدين: ابراهيم كرخي گفت: خدمت حضرت صادق رسيدم آنجا نشسته بودم كه حضرت موسي بن جعفر وارد شد، پسر بچه اي بود از جاي حركت كرده او را بوسيدم و نشستم امام صادق فرمود ابراهيم اين پسرم امام تو است بعد از من گروهي درباره شناسائي او گمراه مي شوند و گروهي به سعادت مي رسند خداوند قاتلان او را لعنت كند و عذابش را دوچندان نمايد از اين فرزندم پسري به وجود مي آيد كه بهترين فرد روي زمين است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احكام و فضائل اوست گنجينه ي امامت و حكمت است او را ستمگري از فلان خانواده مي كشد پس از وقايع شنيدني بواسطه حسادت خداوند خواسته خود را اجرا مي كند گرچه كافران مايل نباشند از نژاد او بقيه دوازده امامي كه خداوند آنها را به لطف خويش امتياز بخشيد و در فردوس برين جاي دارند خارج مي كند كسي كه اقرار به دوازدهمي داشته باشد مانند كسي است كه با شمشير برهنه دفاع از پيغمبر اكرم نمايد.

گفت در اين موقع يكي از غلامان بني اميه وارد شد سخن امام قطع گرديد يازده مرتبه خدمت آن جناب رسيدم تا شايد دنباله فرمايش خود را تكميل كند ولي ممكن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود: «يا ابراهيم هوالمفرج الكرب عن شيعته بعد ضنك شديد و بلاء طويل و جزع و خوف طوبي لمن ادرك ذلك الزمان، حسبك يا ابراهيم».

ابراهيم، او برطرف كننده ناراحتي است از شيعيانش پس از گرفتاري شديد و بلاي طولاني و ترس و اندوه زياد خوشا به حال كسي كه آن زمان را درك كند، همين قدر تو را كافي است ابراهيم!

آن قدر خوشحال شدم كه سابقه نداشت.



[ صفحه 15]



كمال الدين: عيسي بن عبدالله بن عمر بن علي بن ابيطالب از دائي خود حضرت صادق عليه السلام نقل كرده كه عرض كردم اگر پيش آمدي شد كه خدا آن روز را برايم نياورد امام ما كيست؟ اشاره به فرزندش موسي نمود عرض كردم: بعد از او فرمود پسرش. گفتم: اگر پسرش از دنيا رفت يك برادر بزرگ گذاشت و يك فرزند كوچك امام كيست؟ فرمود پسرش همين طور پيوسته امامها فرزند امام قبل است. عرض كردم: آقا اگر من او را نشناسم و مكانش را ندانم چه كنم؟ فرمود: مي گوئي خدايا من ارادت دارم به آن امامي كه از فرزندان امام قبل است همين براي تو كافي است.

ارشاد مفيد مي نويسد: از كساني كه روايت نموده به تصريح حضرت صادق راجع به امامت فرزندش موسي بن جعفر عليه السلام از بزرگان اصحاب آن جناب و صاحبان اسرار و فقهاي صالح كه خداوند همه آنها را رحمت كند عبارتند از: مفضل بن عمر جعفي و معاذ بن كثير و عبدالرحمن بن حجاج و فيض بن مختار و يعقوب سراج و سليمان ابن خالد و صفوان جمال و سايرين كه نام بردن آنها باعث طولاني شدن كتاب مي شود از برادران موسي بن جعفر عليه السلام اسحاق و علي فرزندان حضرت صادق نيز اين مطلب را نقل كرده كه هر دو اهل فضل و ورع بودند و كسي در اين مورد اختلاف نكرده است.

ارشاد: مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق بودم كه حضرت موسي ابن جعفر وارد شد پسر بچه اي بود حضرت صادق فرمود سفارش اين فرزندم را بنما و به كساني كه اعتماد داري معرفي كن كه امام بعد از من اوست.

ارشاد: معاذ بن كثير از حضرت صادق نقل كرد كه گفتم به ايشان از خدا خواستارم همين مقامي كه به شما عنايت فرموده نسبت به پدرتان همين مقام را عنايت فرمايد به فرزندتان قبل از مرگ. فرمود: خداوند اين كار را كرده عرض كردم كداميك از فرزندان شما است، در اين موقع اشاره به عبد صالح كه خوابيده بود نمود، فرمود: همين كه خوابيده است، آن زمان موسي بن جعفر پسر بچه اي بود.



[ صفحه 16]



ارشاد: عبدالرحمان بن حجاج گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم در فلان اطاق از منزلش بود در مسجدي كه داخل همان اطاق قرار داشت در طرف راستش موسي بن جعفر عليهماالسلام بود امام صادق دعا مي كرد ايشان آمين مي گفتند. عرض كردم فدايت شوم تو مي داني كه ارادتمند شمايم و سالها خدمتگزارم. امام بعد از شما كيست؟

فرمود: عبدالرحمن پسرم موسي زره پيامبر را پوشيد و بر تن او راست آمد عرض كردم: ديگر احتياج به توضيحي ندارم.

ارشاد: فيض بن مختار گفت: عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام دست مرا بگير و از آتش نجات بخش، بفرما امام بعد از شما كيست؟ در اين موقع پسرش موسي ابن جعفر عليه السلام وارد شد. پسر بچه اي بود، فرمود: اين امام است چنگ بزن به دامنش.

ارشاد: ابن حازم گفت: به حضرت صادق عرض كردم: پدر و مادرم فدايت صبح و شام يكي پس از ديگري مردم از دنيا مي روند اگر اتفاقي افتاد امام بعد از شما كيست؟ فرمود: اگر چنين شد اين پسرم امام شما است با دست بر شانه راست موسي ابن جعفر زد كه خيال مي كنم آن موقع پنج سال بيشتر نداشت، عبدالله بن جعفر برادرش نيز حضور داشت.

ارشاد: طاهر بن محمد گفت: حضرت صادق عليه السلام را ديدم فرزند خود عبدالله را سرزنش مي كند و او را موعظه مي نمايد مي فرمود چرا نبايد مثل برادرت باشي؟ به خدا قسم من نور را آشكارا از چهره ي او مي بينم درخشان است.

عبدالله گفت: مگر پدر من و او يكي نيست و از يك ريشه بوجود نيامده ايم؟ حضرت صادق فرمود: او از جان و روح من است و تو فرزند مني.

اعلام الوري - ص 290 - يعقوب سراج گفت: خدمت حضرت صادق رسيدم او بالاي سر فرزندش موسي كه در گهواره قرار داشت ايستاده بود و با او مدتي طولاني سرگوشي صحبت مي كرد نشستم تا صحبتش تمام شد از جاي حركت كرده جلو رفتم



[ صفحه 17]



فرمود: برو پيش آقايت و بر او سلام كن نزديك شده سلام كردم، با زبان فصيح جواب سلامم را داد: سپس فرمود برو اسم دخترت را كه ديروز گذاشتي تغيير ده خدا از آن اسم متنفر است.

دختري برايم متولد شده بود كه او را حميراء ناميده بودم. حضرت صادق فرمود: برو دستور مولايت را به كار بند تا رستگار شوي. اسم دخترم را تغيير دادم.

ارشاد: سليمان بن خالد گفت: روزي حضرت صادق عليه السلام موسي بن جعفر را صدا زد، ما خدمت ايشان بوديم فرمود: دست به دامن اين فرزندم بزنيد به خدا قسم او امام شما است بعد از من.

ارشاد مفيد: صفوان جمال گفت: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم راجع به امام فرمود صاحب مقام امامت اهل لهو و لعب نيست در اين موقع موسي بن جعفر كه پسر بچه ي كوچكي بود آمد يك بزغاله مكي در دستش بود به او مي فرمود براي خدا سجده كن. حضرت صادق عليه السلام او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدايت اي كسي كه اهل لهو و لعب نيستي.

اعلام الوري: اسحاق بن جعفر گفت: خدمت پدرم بودم، علي بن عمر بن علي گفت: فدايت شوم پس از شما بايد به كه پناه بريم فرمود: به صاحب اين دو جامه قرمز كه داراي دو زلف است هم اكنون از در وارد خواهد شد. در همين موقع ديديم دو دست درب را باز كرد چشممان به ابوابراهيم موسي بن جعفر افتاد پسر بچه اي بود كه دو جامه زرد پوشيده بود.

اعلام الوري: محمد بن وليد گفت: علي بن جعفر بن محمد مي گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم به چند نفر از اصحاب خاص خود مي فرمود: قدر اين فرزندم موسي را بدانيد او بهترين فرزند و يادگار من است، او جانشين من و حجت خداست بر تمام مردم.

علي بن جعفر ملازمت و ارادت برادر خود موسي بن جعفر را از دست نمي داد و از او معالم و دستورات ديني فراواني استفاده كرد، مسائل مشهوري دارد كه



[ صفحه 18]



جواب آنها را از برادر خود شنيد، اخبار در اين مورد بيش از حد شماره است بنابر آنچه توضيح داديم.

مناقب: يزيد بن اسباط گفت: خدمت حضرت صادق رسيدم در بيماري كه به آن بيماري فوت شد، فرمود: يزيد اين پسرك را مي بيني هر وقت مردم درباره او اختلاف كردند تو شهادت بده كه من به تو گفتم گناه يوسف پيش برادرانش كه او را در چاه انداختند، حسادت نسبت به او بود چون او گفت ديدم يازده ستاره با ماه و خورشيد برايش سجده مي كنند، بر اين فرزندم نيز حسد مي ورزند.

در اين موقع فرزندانش موسي و عبدالله و اسحاق و محمد و عباس را خواست به آنها فرمود: اين جانشين اوصياء و داراي علم دانشمندان و گواه زنده ها و مرده ها است.

سپس فرمود: يزيد «به زودي شهادت آنها ثبت مي شود و از آنها بازخواست مي گردند»،

غيبت نعماني: زرارة بن اعين گفت: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم شايسته ترين فرزندش موسي بن جعفر آنجا بود. يك جنازه پوشيده در جلو آن جناب بود بعد فرمود: داود رقي و حمران و ابوبصير را بياور در اين موقع مفضل بن عمر وارد شد من براي آوردن آنها خارج شدم پيوسته يكي پس از ديگري مي آمدند تا سي نفر شديم.

وقتي اطاق پر شد گفت: داود صورت پسرم اسمعيل را بگشا پس روپوش از روي صورتش برداشتم. فرمود: داود! ببين مرده است يا زنده گفت: مرده است مرتب به يكايك آنها نشان مي داد تا نفر آخر، همه مي گفتند مرده است، آنگاه دستور داد او را غسل بدهند و كفن كنند.

پس از پايان يافتن غسل و كفن به مفضل فرمود: صورتش را بگشا. صورت او را گشود فرمود: مرده است يا زنده گفت: مرده فرمود خدايا گواه باش او را به طرف قبرستان بردند وقتي در لحد گذاشتند باز فرمود: مفضل صورتش را بگشا فرمود:



[ صفحه 19]



نگاه كنيد مرده است يا زنده؟ همه گفتيم مرده است.

فرمود: خدايا گواه باش. توجه به ما نموده فرمود: به زودي گروهي بيهوده طلب كه تصميم دارند نور خدا را خاموش كنند اشاره به موسي بن جعفر نموده، درباره او شك مي كنند ولي خداوند نور خود را تكميل مي كند گرچه كافران نخواهند در اين موقع خاك بر روي لحد او ريختند. باز فرمود: اين مرده كفن پوشيده كه در اين قبر دفن شده كيست؟ گفتيم اسماعيل فرمود خدايا گواه باش.

دست موسي بن جعفر را گرفته فرمود اين صاحب حق است و حقيقت با او و از اوست تا خداوند وارث زمين و ساكنان آن شود.

غيبت نعماني: وليد بن صبيح گفت: با مردي به نام عبدالجليل از قديم دوستي داشتم يك روز به من گفت: حضرت صادق به پسرش اسماعيل وصيت نموده و اين مطلب را به حضرت صادق عرض كردم سه سال قبل از فوت اسماعيل بود. فرمود نه به خدا اگر بنا به وصيت شود به فلاني وصيت مي كنم. موسي بن جعفر را نام برد.

غيبت نعماني: حماد صائغ گفت: شنيدم مفضل بن عمر، از حضرت صادق مي پرسيد ممكن است خدا اطاعت شخصي را بر مردم واجب نمايد ولي آن شخص را از اخبار آسمان محروم كند. حضرت صادق فرمود: خداوند بزرگتر و كريم تر و رؤف تر و مهربان تر است به بندگان خود از اين كه پيروي از شخصي را واجب نمايد ولي او را صبح و شام از اخبار آسمان محروم كند.

در اين موقع حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر وارد شد امام صادق فرمود: خوشحالي از ديدار كسي كه صاحب كتاب علي است آن كتابي كه خداوند مي فرمايد: جز پاكيزگان نمي توانند به آن دست بزنند.

غيبت نعماني: از سخنان مشهور امام صادق كنار خبر اسماعيل اين است كه فرمود: مرگ تو مرا سخت محزون نموده خداوندا حقوقي را كه تو واجب كرده بودي براي من و او كوتاهي كرده در آن حقوق، من بخشيدم پروردگارا تو نيز حقوق خود را كه كوتاهي كرده ببخش.



[ صفحه 20]



عيون اخبارالرضا: سلمة بن محرز گفت: به حضرت صادق عرض كردم مردي از گوساله پرستان به من گفت: چقدر اين پيرمرد زنده خواهد بود يك سال يا دو سال وقتي مرد ديگر كسي را نداريد كه به او مراجعه كنيد حضرت صادق فرمود: مگر نگفتي اين موسي بن جعفر است كه به حد بلوغ رسيده و برايش كنيزي خريده ام به زودي تو خواهي ديد كه برايش فرزندي فقيه و جانشين او متولد خواهد شد.

عيون اخبارالرضا: نصر بن قابوس گفت: به حضرت موسي بن جعفر گفتم من از پدرت پرسيدم جانشين شما كيست فرمود: شما هستي وقتي حضرت صادق از دنيا رفت مردم به طرف چپ و راست منحرف شدند ولي من و دوستانم به امامت شما پايدار بوديم اكنون بفرمائيد جانشين شما كيست؟ فرمود: پسرم علي.

عيون اخبارالرضا: ابوعاصم از حضرت رضا نقل كرد كه روزي موسي بن جعفر در مقابل پدر بسيار عالي صحبت كرد، امام صادق فرمود: حمد خدا را كه تو را جانشين پدران و فرزندي مايه سرور و عوض دوستان قرار داد.

قرب الاسناد - ص 193 - عيسي شلقان گفت: خدمت حضرت صادق رسيدم تصميم داشتم راجع به ابوالخطاب از ايشان بپرسم قبل از سؤال فرمود: بنشين عيسي چرا هر سؤالي داري از پسرم نمي پرسي، رفتم خدمت عبدصالح موسي بن جعفر او در مكتب بود و روي لبهايش اثر مركب معلوم مي شد قبل از سؤال فرمود: عيسي خداوند پيمان از پيمبران گرفته به رسالت نمي توانند آن را تغيير دهند و از اوصياء پيمان به امامت گرفته كه نمي توانند تغيير دهند به بعضي ايمان عاريه داده كه بعد از آنها مي گيرد و ابوالخطاب از كساني بود كه ايمان عاريه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پيشاني اش را بوسيدم.

گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، از خانواده اي هستي كه شايسته چنين مقامي هستند خداوند دانا و شنوا است.

وقتي برگشتم خدمت حضرت صادق، پرسيد چه كردي عرض كردم قبل از اينكه چيزي بگويم جواب آنچه تصميم داشتم بپرسم داد فهميدم كه او امام است.



[ صفحه 21]



فرمود: عيسي اين پسرم كه او را مشاهده كردي اگر هر سؤالي راجع به قرآن از او بپرسي جواب واقعي را مي دهد همان روز او را از مكتب برداشت از آن روز فهميدم كه او امام است.

بصاير: مسمع كردين گفت: خدمت حضرت صادق رسيدم اسماعيل آنجا بود ما آن وقت معتقد بوديم اسماعيل امام است پس از حضرت صادق، گفت در ضمن يك خبر طولاني كه مردي از حضرت صادق خلاف اين مطلب را شنيده بود من در كوفه به دو نفر كه معتقد به امامت اسماعيل بودند جريان را گفتم يكي از آنها گفت: شنيدم اطاعت مي كنم تسليم هستم و راضي.

ديگري دست برد و گريبان خود را چاك زده گفت: نه به خدا نه شنيدم و نه اطاعت مي كنم و نه راضيم مگر اينكه از خودش بشنوم سپس به طرف حضرت صادق رفت من نيز از پي او رفتم وقتي به در خانه امام رسيدم اجازه خواستم به من قبل از او اجازه داد بعد او را اجازه داد.

وقتي وارد شد حضرت صادق فرمود: شما ميل داريد براي هر كدامتان يك نامه جداگانه بفرستم جرياني كه فلاني گفت مطلب همان است. عرض كرد: آقا فدايت شوم من دلم مي خواست از خودتان بشنوم. فرمود فلاني امام تو است و پيشواي بعد از من است، منظورش موسي بن جعفر بود هر كس غير او ادعا كند ديوانه و دروغگو است.

در اين موقع رفيق كوفي نگاهي به من نموده با زبان نبطي كه خوب وارد بود گفت: تحويل بگير حضرت صادق عليه السلام نيز فرمود راست مي گويد تحويل بگير از خدمت آن جناب خارج شديم.

بصاير: ابوبصير از حضرت صادق نقل كرد كه فرمود: از خدا درخواست كردم و التماس نمودم كه امامت را به اسماعيل بدهد امتناع ورزيد و كسي را جز موسي امام قرار نداد.

بصاير: ابوبصير گفت: خدمت حضرت صادق بوديم صحبت از امامان شد



[ صفحه 22]



اسم از اسماعيل برده شد فرمود نه به خدا اين كار به دست ما نيست خداوند يكي يكي را تعيين مي كند.

رجال كشي: فيض بن مختار گفت: به حضرت صادق عرض كردم آقا اگر زمين را از سلطان بگيرم بعد به ديگري اجاره بدهم به من نصف يا ثلث يا كمتر يا بيشتر بدهد چه صورتي دارد؟ فرمود اشكالي ندارد. اسماعيل پسر امام عرض كرد پدر جان چنين چيزي سابقه ندارد. فرمود: پسرم مگر خودم همين كار را با كشاورزان خويش نمي كنم من پيوسته نمي گويم با من باش تو اين كار را نمي كني. اسماعيل از جاي حركت كرده رفت.

من عرض كردم: آقا چه لزومي دارد كه اسماعيل پيوسته همراه شما باشد وقتي شما امامت را به او بسپاري چنانچه پدرت به شما سپرد. فرمود فيض اسماعيل مثل من نسبت به پدرم نيست.

گفتم فدايت شوم ما يقين داشتيم كه بعد از شما او مرجع مردم خواهد شد شما اين حرف را مي زني؟ اگر خداي نكرده اتفاقي افتاد پس چه كسي امام خواهد بود؟

حضرت صادق جوابي نداد خود را به پاهايش انداختم و زانوانش را بوسيدم. گفتم: آقا آتش جهنم است به من رحم كن خدا شاهد است كه اگر مي دانستم قبل از شما مي ميرم باكي نداشتم ولي مي ترسم بعد از شما زنده باشم. فرمود: صبر كن پرده را بالا زد و داخل اطاقي شد. پس از مختصر زماني مرا صدا زد وارد اطاق شدم ديدم آقا در محل نماز نشسته و نماز خوانده اما از قبله برگشته است خدمتش نشستم در اين موقع حضرت موسي بن جعفر وارد شد در حدود پنج سال داشت در دستش شلاقي بود.

او را روي زانوان خود نشانده فرمود: پدر و مادرم فدايت اين شلاق چيست عرض كرد: پدرجان اين شلاق دست برادرم علي بود كه چارپايان را مي زد از دست او گرفتم.



[ صفحه 23]



حضرت صادق فرمود: فيض پيغمبر اكرم صحف ابراهيم و موسي كه در اختيارش بود به علي عليه السلام سپرد علي به امام حسن و آن جناب به امام حسين و حضرت حسين به علي بن الحسين و آن جناب به محمد بن علي و پدرم به من سپرده نزد من بود من آنها را به اين پسرم كه با سن كمي كه دارد سپردم در نزد اوست. من فهميدم منظور امام چيست عرض كردم: باز بفرمائيد.

فرمود: وقتي پدرم مايل بود كه دعايش مستجاب شود مرا طرف راست خود مي نشاند او دعا مي كرد من آمين مي گفتم دعايش مستجاب مي شد من نيز نسبت به اين پسرم همين كار را مي كنم ديروز در موقف به ياد تو بودم و دعا برايت كردم باز عرض كردم: آقا اضافه بفرمائيد.

فرمود: پدرم هر وقت در مسافرت حالت خواب به او دست مي داد من در خدمتش بودم مركب سواري خود را نزديك ايشان مي بردم و شانه خود را جلو مي گرفتم يك يا دو ميل به من تكيه مي كرد تا به اندازه كافي استراحت مي كرد اين پسرم نيز همان كار را مي كند نسبت به من عرض كردم: باز بفرمائيد.

فرمود: همان احساسي كه يعقوب نسبت به يوسف مي كرد من نسبت به اين پسرم مي كنم عرض كردم: باز بفرمائيد.

فرمود: اين همان امام تو است حركت كن و به مقامش اقرار نما از جاي حركت نموده سر مباركش را بوسيدم و برايش دعا كردم.

حضرت صادق فرمود مرتبه اول اجازه نداده بودند براي تو آشكار كنم. عرض كردم آقا اجازه مي دهي به كسي بگويم؟ فرمود به خانواده و رفيقهاي همسفرت بگو. در آن سفر خانواده ام نيز بودند و از رفقايم يونس بن ظبيان نيز بود جريان را گفتم حمد خدا را نمودند بر اين نعمت بزرگ.

يونس گفت: نه به خدا بايد از خود آقا بشنوم مردي عجول بود رفت من نيز از پي او رفتم تا رسيديم به در خانه او جلوتر از من بود، شنيدم حضرت صادق فرمود:



[ صفحه 24]



جريان همان طور است كه فيض به تو گفت. عرض كردم شنيدم اطاعت مي كنم.

كافي - ج 1 ص 279 - معاذ بن كثير گفت: حضرت صادق عليه السلام فرمود: تعيين ائمه از طرف خدا براي حضرت محمد شد هيچ موضوعي كتاب سر به مهر از آسمان نازل نگرديد مگر مسئله ي امامت كه آن را جبرئيل آورده گفت اين دستورالعمل تو است كه پيش خانواده ات مي ماند. فرمود كدام خانواده ام جبرئيل گفت: آن خانواده كه خداوند آنها را برگزيده كه وارث علم نبوت شوند چنانچه ابراهيم وارث گرديد. اين ميراث به علي و فرزندان او مي رسد.

آن كتاب مهرهائي داشت حضرت علي عليه السلام مهر اول را برداشت و آن قسمت را گشوده عمل به آنچه دستور داده شده بود كرد و امام حسن دومي را گشود و به دستورش عمل كرد، پس از درگذشت امام حسن حضرت حسين مهر سوم را برداشت ديد دستور داده است جنگ كن بكش و كشته خواهي شد گروهي را با خود ببر كه شهيد خواهند شد با تو، پس از او حضرت علي بن الحسين مهر چهارم را برداشت نوشته بود كه سكوت كن و سر پائين بيانداز كه علم و دانش بايد در اين زمان در پرده باشد، پس از فوت او در اختيار محمد بن علي قرار گرفت مهر را برداشت در آن نوشته بود قرآن را تفسير نما و تصديق كن پدرت را و به پسرت واگذار كن و با مردم رفتار نما و قيام به حق خدا كن حق را آشكارا بگو در ايمني و مترس جز خدا از هيچكس باكي نداشته باش اين كارها را انجام داد. بعد در اختيار جانشين خود قرار داد.

عرض كردم: شما همان جانشين نيستيد؟ فرمود: چرا باكي نيست جز اينكه مي روي و اين روايت را از من نقل مي كني. عرض كردم: از خداوند كه اين مقام را به شما ارزاني داشته به وراثت از پدرانت درخواست مي كنم كه فرزندي به شما عنايت كند در زمان حيات كه شايسته مقام امامت باشد.

فرمود: خدا لطف فرموده گفتم: كداميك از فرزندانت. فرمود: همين كه خوابيده اشاره به عبد صالح موسي بن جعفر عليه السلام نمود كه خواب بود.



[ صفحه 25]




پاورقي

[1] نساء آيه 58 خداوند دستور مي دهد امانت ها را به كساني كه صاحب آن هستند و شايستگي دارند بسپاريد.

[2] بقره آيه 140 چه كسي ستم كارتر از كسي است كه شهادت خدا را كه نزد اوست پنهان كند.