بازگشت

وفات حضرت صادق


در سال 148 هجري كه دهمين سال خلافت منصور بود حضرت صادق عليه السلام در مدينه به دار بقاء رحلت فرمود و منصور كه هميشه از نفوذ معنوي آن جناب بيمناك بوده و در نتيجه او را آزار و اذيت مي نمود در صدد برآمد كه جانشين وي را نيز از ميان بردارد تا در برابر حكومت او رقيبي باقي نماند.

از طرفي امام صادق عليه السلام نيز كه از نيت پليد منصور آگاه بود براي اينكه جانشين خود را از شر وي مصون دارد ظاهراً وصيتي كرد كه جنبه ي عمومي داشت در باطن پيروان خاص خود را از امامت فرزندش موسي كاظم عليه السلام مطلع ساخته بود.

دانشمند لبناني احمد مغنيه در اين مورد مي نويسد مطلبي كه اين امر را تأييد مي كند روايتي است كه ابوايوب جوزي نقل كرده است كه ابوجعفر منصور در نيمه شبي مرا احضار نمود، چون بر او وارد شدم ديدم بر روي كرسي نشسته و شمعي در برابرش مي سوزد و نامه اي در دست دارد بر او سلام كردم و في الحال نامه را به طرف من انداخت و در حالي كه گريه مي كرد گفت اين نامه گزارش محمد ابن سليمان والي مدينه است كه نوشته است. جعفر بن محمد عليهماالسلام وفات كرده است و سه مرتبه گفت: انا لله و انا اليه راجعون و سپس اضافه كرد و ديگر جعفر بن محمد در كجا پيدا مي شود؟ آن گاه به من گفت جواب نامه ي والي را



[ صفحه 44]



بنويس من هم مقدمه ي نامه را نوشتم در اين حال گفت بنويس اگر جعفر بن محمد شخص معيني را وصي خود قرار داده است او را احضار كن و گردنش را بزن!!

پس از چندي جواب والي مدينه رسيد و گزارش نموده بود كه جعفر بن محمد پنج نفر را وصي خود قرار داده است، منصور خليفه، محمد بن سليمان، عبدالله، حميده، موسي. منصور با خواندن گزارش والي گفت چگونه مي شود اين پنج نفر را كشت؟ [1] .

اين روايت دلالت مي كند كه منصور نسبت به جانشين امام سوء نيت داشته و مي خواست او را بشناسد و بر او سخت گيرد و او را بكشد تا مثل امام صادق عليه السلام خاري در گلوي او نباشد و همين ملاحظات سبب شد كه امام صادق عليه السلام احتياط فرموده و جانشين خود را با چهار نفر ديگر يك جا نام ببرد ولي خواص اصحاب امام بي خبر نبودند و به آنها گفته بود كه موسي الكاظم عليه السلام فرزند ارجمند او امام بعد از او است چنانكه به بعضي از فرزندان خود يعني علي بن جعفر و اسحاق بن جعفر فرموده بود كه برادرشان موسي بن جعفر عليهماالسلام امام آنها و مردم است و اين دو برادر هر دو از روات امام بوده و رواياتي كه به آنها نسبت داده شده از روايات صحيحه است [2] .

باري پس از وفات امام ششم ميان شيعيان آن حضرت اختلافاتي به وجود آمد و بنقل طبرسي گروهي گفتند حضرت صادق عليه السلام نمرده است و او به زودي خواهد آمد و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد اين جماعت را ناووسيه گويند



[ صفحه 45]



چون رئيس اينها شخصي به نام عبدالله بن ناووس بوده البته سخن اينان باطل است زيرا كه وفات حضرت صادق عليه السلام مانند وفات پدرانش ثابت و مسلم است و اين جماعت به كلي منقرض شده و انقراض آنان خود دليل بطلان عقيده ي آنها است.

گروه ديگري به امامت عبدالله بن جعفر معتقد شدند كه آنان را فطحيه گويند عقيده ي اين جماعت نيز باطل است زيرا كه اينها درباره ي عبدالله بن جعفر از پدرش نصي ذكر نكرده اند و بالاخره اين گروه هم از عقيده ي خود دست برداشتند مگر عده ي قليلي كه آنها نيز منقرض شده اند.

جماعتي هم معتقد به امامت اسمعيل بن جعفر شدند كه خود اين گروه نيز به دو فرقه تقسيم شدند، فرقه اي وفات اسماعيل را در زمان حيات پدرش انكار كرده و گفتند او زنده است و پدرش به امامت وي تصريح كرده است و فرقه ي ديگر را عقيده بر اين است كه اسمعيل در زمان پدرش وفات كرد ولي پيش از مرگش به امامت فرزندش محمد تصريح كرده و اين محمد پس از وي امام مي باشد اين فرقه را قرامطه گويند. [3] .

علامه طباطبايي در مورد عقايد اسماعيليه مي نويسد كه اسماعيليه بطور كلي فلسفه اي دارند شبيه به فلسفه ي ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مي باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تأويلي قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گونه است ناطق و صامت، ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر مي باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است.

اساس حجت پيوسته روي عدد هفت مي چرخد به اين ترتيب كه يك نبي مبعوث مي شود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت



[ صفحه 46]



وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام مي باشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد (نبوت و وصايت و ولايت) باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين آنها داراي سه مقام مي باشد و به همين ترتيب مي گويند آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت و هفت وصي داشت كه هفتمين آنها نوح و داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم وصي هفتمين نوح، و موسي وصي هفتمين ابراهيم، و عيسي وصي هفتمين موسي و محمد صلي الله عليه و آله و سلم وصي هفتمين عيسي، و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد بدين ترتيب كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي و حسين (حسن بن علي عليهماالسلام را امام نمي دانند)

و علي بن الحسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل و پس از محمد بن اسمعيل هفت نفر از اعقاب وي كه نام آنها پوشيده است و پس از آن هفت نفر اولي از ملوك فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدي بنيانگذار سلطنت فاطميين مصر مي باشد. [4] .

بطوريكه ملاحظه مي شود عقيده و فلسفه ي اسماعيليه جز خيال بافي و موهومات چيز ديگري نيست و علاوه بر پوچي اين سخنان مرگ اسماعيل در زمان حيات حضرت صادق عليه السلام اتفاق افتاده و بطوري كه مورخين نوشته اند آن جناب در موقع دفن اسماعيل دستور داد چندين مرتبه جنازه ي او را بر زمين گذارند و رويش را باز كنند تا همه ي كساني كه در آنجا حضور داشتند مرگ وي را مشاهده كنند و اين عمل در واقع نوعي استشهاد درباره ي مرگ او بوده است. [5] .

بنابراين بطلان عقيده ي اسماعيليه خود به خود روشن و مسلم است زيرا اولاً هيچگونه نصي از جانب امام ششم در مورد اسماعيل وارد نشده و بطوري كه



[ صفحه 47]



در فصل آتي اشاره خواهد شد تمام نصوص وارده از آن حضرت درباره ي امام موسي كاظم عليه السلام است.

ثانياً به فرض اينكه قرار بود اسماعيل جانشين پدرش شود با فرا رسيدن مرگ وي در حياة پدر موضوع خودبخود منتفي است و امام ششم ناچار بايد جانشين ديگري براي پس از خود تعيين نمايد و ثالثاً كسي كه هنوز خودش در مسند امامت قرار نگرفته نمي تواند به امامت پسرش تصريح كند در اين صورت اسماعيل چگونه به امامت پسرش محمد بن اسماعيل تصريح كرده است؟

و سپس آن را به شخص بعد از خود داد معاذ گويد:

عرض كردم فدايت شوم آن شخص شمائيد؟ فرمود اي معاذ مرا باكي نيست جز اينكه تو (ندانسته) عليه من روايت كني (يعني آن شخص من هستم ولي اين مطلب را به مخالفان ما مگو)

عرض كردم من از خدائي كه اين مقام را از پدرانت به تو رسانيده است مسألت مي كنم كه تا قبل از وفات شما آن را با ولادت عطاء نمايد، فرمود: اي معاذ خدا نيز چنين كرده است، عرض كردم فدايت شوم او كيست؟

حضرت ضمن اشاره با دست خود به عبدالصالح (موسي كاظم عليه السلام) كه خوابيده بود فرمود: اين شخص خوابيده [6] .

و اينكه پس از اين مقدمات به نصوصي چند در مورد امامت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام بشرح زير اشاره مي گردد.

1- مفضل بن عمر روايت مي كند كه در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه ابوابراهيم موسي عليه السلام كه در سنين كودكي بود وارد شد امام ششم به من فرمود سفارش مرا درباره ي او بپذير و موضوع امامت وي را به هر يك از يارانت كه



[ صفحه 48]



مورد اطمينان اند اعلام كن. [7] .

2- فيض بن مختار گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم دست مرا بگير و از آتش بركنارم كن بفرمائيد كه بعد از شما براي ما امام كيست؟ در همين موقع موسي كاظم عليه السلام كه نوجواني بود وارد شد، امام ششم فرمود اين امام شما است دامنش را بگير [8] .

3- مسعودي مي نويسد از نصر بن قابوس روايت شده است كه گفت: من به خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شدم و از امام بعد از آن حضرت سوال كردم فرمود: موسي بن جعفر بعد از من امام است. [9] .

4- منصور بن حازم گويد كه به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم پدر و مادرم فداي شما باد مرگ هر صبح و شام به سراغ جان هاي مردم مي آيد پس اگر براي شما پيشامدي كرد چه كسي پس از شما امام خواهد بود؟ حضرت در حالي كه دستش را به شانه ي راست ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام زد فرمود: در صورت بروز چنين حادثه اي اين امام شما است و او در آن روز به طوري كه در نظر دارم پنج ساله بود و عبدالله بن جعفر نيز با ما نشسته بود. [10] .

5- معاذ بن كثير گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم از خدائي كه اين منزلت و مقام را به شما روزي كرده خواستارم كه مانند آن را پيش از وفات شما به فرزند شما نصيب كند حضرت فرمود خدا اين كار را كرده است، عرض كردم فدايت شوم آن شخص كيست؟ اشاره به عبدالصالح كه خوابيده بود كرد و فرمود اين خوابيده و او در آن موقع كودك بود. [11] .



[ صفحه 49]



6- اسحاق بن جعفر (پسر امام صادق) گويد روزي خدمت پدرم بودم و علي بن عمر بن علي از آن حضرت پرسيد كه قربانت گردم ما و مردم (نه بخدا سوگند يا ابامحمد تعيين امام در اختيار ما نيست و اين كار فقط به دست خداست كه درباره ي هر يك پس از ديگري فرو مي فرستد).

و البته عصمت و طهارت ذات و علم موهوبي و فضيلت و كمال و ساير سجاياي اخلاقي نيز از شرايط امام است كه جز ائمه ي اثني عشر عليهم السلام كسي واجد چنين صفاتي نبوده است، همچنين ابوبصير نقل مي كند كه به موسي كاظم عليه السلام عرض كردم فدايت شوم امام به چه چيز شناخته مي شود؟

فرمود: به چند خصلت، اول اينكه پدرش به امامت او تصريح كند تا مردم بدانند كه او حجت خدا است، ديگر اينكه از هر چه بپرسند پاسخ گويد و از امور آينده خبر دهد، و ديگر اينكه با مردم به هر زباني سخن گويد، سپس فرمود: اي ابامحمد من اكنون به تو پيش از اينكه از جايت برخيزي يكي از آن علامات را نشان مي دهم، چيزي نگذشت كه مردي از اهالي خراسان وارد شد و با حضرت به عربي صحبت نمود ولي امام پاسخ او را به فارسي فرمود، خراساني گفت به خدا سوگند من از اين جهت با شما فارسي صحبت نكردم كه گمان بردم كه شما فارسي را خوب ندانيد!

امام فرمود: سبحان الله اگر من نتوانم جواب تو را به زبان خود تو بدهم پس چه فضيلتي از نظر امامت به تو دارم؟ سپس فرمود: اي ابامحمد بر امام كلام احدي مخفي نمي ماند و گفتار پرندگان را مي داند و با هر ذي روحي مي تواند تكلم كند. [12] .

بنابراين هر امامي علاوه بر اينكه در نتيجه ي دارا بودن صفات مزبور خود به خود براي مردم شناخته مي شود بايد به وسيله ي امام قبلي نيز نص و تصريحي در



[ صفحه 50]



باره ي وي به عمل آيد و رسماً به مردم معرفي شود همانگونه كه اولين امام (علي عليه السلام) در غدير خم به وسيله ي نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به مردم معرفي گرديد و امامان ديگر نيز هر يك با نص و تصريح امام پيشين به جانشيني او منصوب شده و هر يك وظيفه و مأموريت الهي خود را در دوران امامتشان به فرمان خدا انجام داده اند چنانكه كليني به سند خود از معاذ بن كثير نقل مي كند كه حضرت صادق عليه السلام فرمود امر وصيت به صورت مكتوبي بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد و به جز موضوع وصيت مكتوب سر به مهري به آن حضرت نازل نگرديد پس جبرئيل عرض كرد: اي محمد صلي الله عليه و آله و سلم اين وصيت تو در مورد امتت در نزد اهل بيت تست. رسول خدا فرمود: اي جبرئيل كدام اهلبيتم؟ جبرئيل گفت برگزيده ي خدا از ميان آنها (علي عليه السلام) و اولاد او و اين وصيت براي آن است كه علي عليه السلام علم نبوت را از تو ارث ببرد همچنانكه ابراهيم به ارث داده و ميراث او براي علي و براي ذريه ي تو از صلب علي است.

(امام صادق عليه السلام) فرمود: آن مكتوب چند مهر داشت علي عليه السلام مهر اول را گشود و به آنچه در آن بود عمل نمود و سپس حسن عليه السلام مهر دوم را گشود و به دستور آن رفتار نمود و چون آن حضرت وفات يافت و درگذشت حسين عليه السلام مهر سيم را گشود و در آن چنين يافت كه جنگ كن و بكش و خود كشته مي شوي و گروهي را نيز براي شهادت همراه خود ببر كه آنها را شهادتي جز در ركاب تو نيست، او هم عمل كرد و پيش از اينكه در گذرد آن را به علي بن الحسين عليهماالسلام داد و او مهر چهارم را گشود و در آن را يافت كه سكوت كن و علم كه پوشيده شد سربزير انداز، و چون خواست وفات كند و درگذرد آن را به محمد بن علي عليهماالسلام داد و او مهر پنجم را گشود و ديد كه نوشته شده است كتاب خدا را تفسير كن و پدرت را تصديق نما و امامت را به پسرت ارث بده و امت را نيكو تربيت كن و به حق خداي عزوجل برخيز و در حال خوف و امن حق را بگو



[ صفحه 51]



و جز از خدا مترس، او هم عمل كرد مسعودي مي نويسد روايت شده است كه حضرت صادق عليه السلام اسماعيل را كه پسر آن حضرت بود دوست مي داشت و در حق او دعاي خير مي كرد لذا ميان اسماعيل و دوستان موسي بن جعفر عليهماالسلام مشاجره در گرفت، دوستان اسماعيل در زمان حيات امام صادق عليه السلام مقام امامت را براي اسمعيل ادعا كردند دوستان موسي بن جعفر عليهماالسلام به آنان گفتند راجع به اين موضوع با ما مباهله كنيد و به طرف صحرا رفتند تا مباهله نمايند ابري بر سر آنان سايه افكند و براي دوستان موسي بن جعفر عليهماالسلام باران ريخت ولي براي دوستان اسماعيل باران نباريد، ياران موسي كاظم عليه السلام نزد حضرت صادق عليه السلام آمدند و اين مژده را به آن بزرگوار دادند از اين لحاظ امام صادق عليه السلام آنان را مطوره (كساني كه براي آنها باران باريده) ناميد. [13] .

در ميان اين گروه هاي مختلف كه پس از وفات امام كاظم عليه السلام به وجود آمده بود جمعي از شيعيان آن حضرت نيز به امامت موسي كاظم عليه السلام معتقد شده و به راه صواب رفتند.



[ صفحه 52]




پاورقي

[1] اشخاص بصير و مطلع در آن زمان مي توانستند جانشين حقيقي حضرت صادق عليه السلام را در ميان اين پنج نفر تشخيص دهند زيرا منصور و والي مدينه كه هر دو مخالف آن جناب بوده و هيچيك از شرايط امامت را نداشتند مسلماً مورد نظر امام ششم نبوده اند حميده خاتون هم كه زن بوده و نمي توانست جاي امام بنشيند عبدالله هم علاوه بر اينكه عقيده ي درستي نداشت به علت عريض بودن هر دو پا افطح ناميده مي شد بنابراين او نيز شايسته ي جانشيني آن حضرت نبود زيرا امام بايد عاري از هر گونه عيب و نقص جسماني و روحاني باشد پس فقط موسي كاظم عليه السلام مورد نظر پدرش بوده است - مؤلف.

[2] شرح زندگاني موسي بن جعفر تأليف احمد مغنيه ترجمه ي غضبان ص 70.

[3] اعلام الوري.

[4] شيعه در اسلام ص 35 - 36.

[5] به كتاب حضرت صادق تأليف نگارنده مراجعه شود.

[6] اصول كافي كتاب حجة باب ان الأئمة عليهم السلام لم يفعلو شيئا و لا يفعلون الا بعهد من الله عزوجل حديث 1.

[7] ارشاد مفيد جلد 2 باب 15 حديث 1، اعلام الوري، كشف الغمة ص 244.

[8] روضة الواعظين جلد 1 ص 213، فصول المهمة ص 244.

[9] اثبات الوصية، الامام موسي الكاظم تأليف دخيل ص 15.

[10] ارشاد مفيد جلد 4 باب 15 فصل 1 حديث 5 - فصول الهمه ص 244.

[11] اصول كافي كتاب الحجة باب الاشارة و النص علي ابي الحسن موسي عليه السلام حديث 2 - روضة الواعظين جلد 1 ص 213.

[12] روضة الواعظين جلد 1 ص 213، اعلام الوري، اثبات الوصية مسعودي عيون المعجزات ص 99.

[13] اثبات الوصية ترجمه ي نجفي ص 359.