بازگشت

نص بر امامت موسي كاظم


نگارنده در كتب ديگر خود كه مربوط به شرح زندگاني ائمه ي اطهار عليهم السلام است در موضوع امامت شرح و توضيح مفصلي داده و تكرار آنها را در اينجا زايد مي داند و خلاصه ي مطلب اينكه منصب امامت تالي مقام نبوت است و همانگونه كه پيغمبر از جانب خدا مبعوث مي شود، جانشينان او نيز بايد از جانب خداوند تعيين و منصوب گردند، چنانكه كليني از ابوبصير نقل مي كند كه در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند من هم اسمعيل را نام بردم حضرت فرمود:

لا و الله يا ابامحمد ما ذاك الينا و ما هو الا الي الله عزوجل ينزل واحداً بعد واحد [1] .

به چه كسي پس از شما پناه ببريم؟

فرمود كسي كه دو جامه ي زرد پوشيده و دو گيسو دارد و اكنون از اين درب بر تو ظاهر شود و هر دو لنگه ي در را با دو دست خود باز مي كند چيزي نگذشت كه دو دست در حالي كه دو لنگه ي در را گشود ظاهر شد. آنگاه موسي كاظم عليه السلام در حالي كه دو لباس زرد پوشيده بود بر ما وارد گرديد. [2] .



[ صفحه 53]



7- يزيد به سليط گويد كه ما جماعتي بوديم و در راه مكه حضرت صادق عليه السلام را ملاقات كرديم پس من به آن جناب عرض كردم پدر و مادرم فداي تو باد، شمائيد ائمه ي مطهرين ولكن هيچكس را از مرگ چاره اي نيست بنابراين براي من حديث كن چيزي را كه به اولاد خود بگويم.

فرمود بلي اينها فرزندان من هستند و اين سيد و سرور آنها است و اشاره كرد به پسرش موسي عليه السلام و در اوست علم و حكمت و فهم و سخاء و معرفت بدانچه مردم بدان احتياج دارند و معرفت بدآنچه در مورد دين نسبت به آن اختلاف داشته باشند و در اوست حسن خلق و حسن جوار و او دري از درهاي خداوند عزوجل است. [3] .

8- ابن مسكان از سليمان به خالد روايت مي كند كه امام صادق عليه السلام روزي ابوالحسن موسي عليه السلام را خواست و ما در خدمتش بوديم آنگاه به ما فرمود: پس از من ملازم اين (پسرم) باشيد كه بخدا سوگند او پس از من امام شما است. [4] .

9 - عيسي بن عبدالله گويد، به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم اگر حادثه اي روي دهد و خداوند چنين حادثه اي را پيش نياورد من به امامت چه كسي معتقد باشم؟

در اين وقت حضرت به طرف پسرش موسي عليه السلام اشاره كردند، عرض كردم اگر براي او حادثه اي روي دهد به كه رجوع كنم؟ فرمود: به فرزندش، عرض كردم اگر براي وي پيشامدي بشود و از او پسر كوچك و برادر بزرگتري بماند چه كنم؟

فرمود به فرزندش رجوع كن و پس از اين همانطور عمل كن [5] .



[ صفحه 54]



10 - فيض بن مختار ضمن حديث مفصلي گويد حضرت صادق عليه السلام درباره ي موسي كاظم عليه السلام فرمود او امام شما است كه از وي پرسيدي اكنون برخيز و به امامت او اقرار كن من برخاستم و از دست و پيشاني او بوسيدم و براي وي در پيشگاه خداوند دعا كردم و به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم اين مطلب را در جاي ديگر هم ذكر كنم؟

فرمود: آري به خاندان و فرزندان و دوستانت مي تواني بگوئي من هم به يونس بن ظبيان كه از دوستانم بود جريان امر را گفتم وي خوشحال شد و خدا را سپاس گزاري كرد، آنگاه گفت نه به خدا سوگند من اين مطلب را بايد از خود امام بشنوم و با عجله بيرون شد من هم دنبال او راه افتادم هنگامي كه به در منزل رسيدم شنيدم حضرت مي فرمايد اي يونس مطلب همان است كه فيض به تو گفت يونس عرض كرد شنيدم و اطاعت كردم.

همچنين نقل شده است كه منصور موقعي كه شهر بغداد را بنا مي كرد سادات علوي را كه پيدا مي نمود دستور مي داد آنها را زنده در ميان ستون هاي عمارات گذارند، از جمله روزي جواني نيكو روي از سادات حسني را به بنائي كه مشغول ساختن ابنيه ي بغداد بود تسليم نمود كه او را در ميان ستون ساختماني گذاشته و رويش را آجر بچيند و چند نفر از اشخاص مورد اطمينان خود را نيز برگماشت كه اجراي اين دستور را مراقبت كنند چون بنا آن جوان را داخل ستون گذاشت بر او ترحم نمود و در آن ستون منفذي قرار داد تا براي تنفس او هوا داخل گردد و او خفه نشود و آهسته به او گفت كه تا شب صبر كن وقتي كه هوا تاريك شد من خودم مي آيم و تو را از اينجا بيرون مي آورم و چون شب فرا رسيد بنا به وعده ي خود وفا كرد و او را از داخل ستون بيرون آورد و گفت من از جد تو پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ترسيدم كه در روز قيامت در پيشگاه خدا دشمن من باشد بدين جهت تو را بيرون آوردم ولي اگر اين مطلب آشكار شود خون من و كساني كه با من كار مي كردند ريخته مي شود، بنابراين تو بايد خود را ظاهر نكني بلكه خود



[ صفحه 55]



را پنهان نمائي و پيش مادرت هم نروي آن جوان گفت من نمي توانم نزد مادرم بروم پس تو به نزد او برو و موضوع نجات يافتن و گريختن مرا به او بگو تا خرسند شود و جزع و بي تابي نكند آنگاه محل مادرش را به بنا گفت و مقداري از موي خود را هم جهت نشاني به وي فرستاد و خود از آنجا گريخت بطوري كه معلوم نشد به كدام ناحيه رفته است بنا نيز به محل مادر او رفت و در حالي كه ناله ي او را مي شنيد موي پسرش را به وي داد و از رهائي و گريختن وي او را آگاه نمود و برگشت. [6] .

منصور همچنانكه سابقاً اشاره شد پس از رحلت حضرت صادق عليه السلام به والي مدينه دستور داده بود كه جانشين آن حضرت را به قتل رساند و چون امام ششم به نيت پليد او قبلاً آگاه بود ظاهراً پنج نفر را جانشين خود معين كرده بود تا منصور نتواند به مقصود خود جامه ي عمل بپوشاند و در طول مدت ده سال كه امام موسي كاظم عليه السلام با منصور معاصر بود در هيچيك از امور سياسي و اجتماعي شركت نمي كرد و منصور هم ظاهراً متعرض آن حضرت نمي شد و حتي به نقل ابن شهر آشوب و ديگران در يكي از جشن ها (عيد نوروز) به موسي ابن جعفر عليهماالسلام پيشنهاد كرد كه به نمايندگي منصور در روز عيد نوروز بنشيند تا مردم براي عرض تبريك به ديدن او بيايند و هداياي آنها را نيز قبول كند امام فرمود من در اخبار جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد اين عيد رسوم و آدابي نديده ام و اين سنت اهل فارس بوده كه اسلام چنين رسومي را از بين برده است و من پناه مي برم به خدا چيزي را كه اسلام از بين برده آن را احياء كنم.

منصور گفت ما اينكار را از نظر سياسي براي جلب سپاهيان انجام مي دهيم و شما را به حق قسم مي دهم كه در اين مجلس بنشينيد، موسي بن جعفر عليهماالسلام پذيرفت و در مجلس تهنيت روز نوروز جلوس فرمود و امراء و



[ صفحه 56]



فرماندهان لشگر به خدمت آن جناب مشرف شده و عرض تبريك و تهنيت مي گفتند و تحف و هدايائي نيز تقديم مي نمودند و خادم منصور هم در آنجا ايستاده و از هداياي مزبور صورت بر مي داشت آخر از همه پيرمردي وارد شد و عرض كرد يابن الرسول الله من مردي فقير و تهيدستم و از مال دنيا چيزي ندارم كه به عنوان هديه تقديم خدمت كنم بلكه تحفه ي من سه بيت اشعاري است كه جدم در مورد رثاء جد شما حسين عليه السلام چنين گفته است:



عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار



و لاسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك و الدموع غزار



الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال و الاكبار [7] .

امام فرمود هديه تو را قبول كردم بنشين كه خدا تو را بركت دهد آنگاه به جانب غلام منصور متوجه شد و فرمود برو به خليفه بگو اين اموال جمع شده را چه بايد كرد؟ خادم رفت و مراجعت نمود و عرض كرد كه منصور مي گويد من همه ي آنها را به شما بخشيدم به هر راهي كه بخواهيد مصرف كنيد حضرت به آن پيرمرد فرمود تمام اين مال ها را تحويل بگير كه من هم آنها را به تو بخشيدم. [8] .

نصوص وارده در اين باره زياد است و اغلب آنها از كساني روايت شده است كه مورد اعتماد بوده و به صحت آنها مي توان يقين و اطمينان حاصل نمود چنانكه شيخ مفيد مي نويسد از جمله ي كساني كه از بزرگان اصحاب و يعني نزديكان امام صادق عليه السلام بوده و محرم و اهل راز و مورد اعتماد آن جناب مي باشند و نص صريح او درباره ي فرزندش موسي كاظم عليه السلام روايت كرده اند مفضل بن عمر و معاذ بن كثير و عبدالرحمن بن حجاج و فيض بن مختار و يعقوب سراج و سليمان بن خالد و صفوان جمال و ديگرانند كه ذكر نامه همه ي آنها كتاب را طولاني مي كند من جمله در مورد امامت آن حضرت رواياتي است كه از دو برادرش اسحاق بن جعفر و علي بن جعفر رسيده و در فضل و تقواي آن دو برادر كسي اختلاف نكرده است [9] .

همچنانكه شيخ مفيد متذكر شده نصوص وارده درباره ي امامت موسي كاظم عليه السلام زياد بوده و چون بناي كتاب به اختصار است لذا به نقل 15 فقره از آنها به شرحي كه گذشت اكتفاء گرديد.



[ صفحه 57]




پاورقي

[1] اصول كافي كتاب حجت باب ان الامامة عهد من الله عزوجل حديث 1.

[2] كشف الغمه ص 244 - مجالس السنيه ص 326.

[3] عيون اخبار الرضا جلد 1 باب چهارم ص 23.

[4] ارشاد مفيد جلد 2 باب 15 حديث 2.

[5] اثبات الوصية - اصول كافي باب الاشارة و النص علي ابي الحسن موسي عليه السلام حديث 7.

[6] عيون اخبار الرضا جلد 1 باب 9.

[7] من از شمشيرهاي صيقلي شده در روز جنگ كه به روي تو كشيده شد و در حالي كه غبار ميدان جنگ بر سر تو مي نشست و همچنين از آن تيرهائي كه در برابر خانواده ات به بدن تو فرو مي رفت و آنها با چشم پر اشك جد تو را مي خواندند تعجب مي كنم كه چرا آن تيرها در جسم تو فرو رفته و جلالت و بزرگي تو مانع نفوذ آنها در جسم تو نشد.

[8] مناقب جلد 2 ص 380، شرح زندگاني موسي بن جعفر تأليف احمد مغنيه، بنظر نگارنده اين روايت قابل تأمل است، زيرا اولاً امام هفتم در زمان منصور به بغداد نيامده تا در چنين جلوس نمايد، ثانياً از بخل و خست منصور به دور است كه آن همه اموال را به امام ببخشد، ثالثاً از حضرت صادق عليه السلام به وسيله ي معلي بن خنيس براي روز نوروز آدابي از دعا و نماز نقل شده است اگرچه علماي رجال روايات او را معتبر ندانسته و آن را ضعيف شمرده اند و اين مطلب با فرمايش موسي كاظم عليه السلام كه فرمود در اخبار جدم در اين مورد چيزي نديده ام ظاهراً تعارض دارد. و الله اعلم.

[9] ارشاد مفيد جلد 2 باب 5 فصل 1.