بازگشت

در زمان هارون


پس از هلاك شدن هادي برادرش هارون به مسند خلافت نشست و در همان وقت فرزندش مأمون به دنيا آمد و اين سه حادثه همزمان با يكديگر به وقوع پيوست كه در اين مورد گفته اند: مات فيها خليفة و بويع خليفة و ولد خليفة [1] (در يك شب خليفه اي مرد و به خليفه اي بيعت كردند و خليفه اي به دنيا آمد) هارون پس از رسيدن به خلافت يحيي بن خالد برمكي را كه در زمان هادي زنداني بود به وزارت منصوب نمود و چون از دوران كودكي تحت نظر يحيي تربيت يافته بود او را پدر مي ناميد و همچنين با پسر او فضل بن يحيي همسن بوده و در دوران شيرخوارگي مادر فضل هارون را نيز شير داده بود، پيش از شرح مناسبات هارون با امام موسي كاظم عليه السلام ابتداء بطور اجمال به شرح حال برامكه پرداخته و سپس به توضيح اصل مطلب مي پردازيم.

جد برامكه مردي به نام جعفر ملقب به برمك از مجوس هاي بلخ بود كه سليمان بن عبدالملك اموي در زمان خلافت خود او را براي وزارت از بلخ به شام طلبيد پسرش خالد نيز وزير ابوالعباس سفاح اولين خليفه ي عباسي بود كه در سن 75 سالگي در سال 165 هجري از دنيا رفت و چنانكه سابقاً اشاره شد



[ صفحه 73]



در زمان مهدي هم مشاور او بود.

پسر خالد يحيي مربي و وزير هارون الرشيد بود و دو تن از فرزندان وي هم به نام هاي فضل و جعفر شهرت تاريخي داشته و در زمان هارون به مسند وزارت رسيده اند برامكه عموماً اهل داد و دهش وجود و سخاء بودند و به حكم تاريخ كسي از وزراء و ديگران در كرم و بخشش به پاي آنها نرسيده است ابونواس در مورد سخاوت يحيي چنين گويد:



سألت الندي هل انت حر فقال لا

ولكنني عبد ليحيي بن خالد



فقلت شراء قال لابل وراثة

توارثني من والد بعد والد



يعني: از سخاوت و بخشش پرسيدم كه آيا تو آزاد هستي؟ گفت نه ولكن من بنده ي يحيي بن خالدم.

سپس گفتم آيا او تو را خريده است؟ گفت نه بلكه پدر از پدر مرا ارث برده است.

شاعر ديگري چنين گفته است:



اذا كنت من بغداد في الف فرسخ

شممت نسيم الجود من ال برمك



اگر هزار فرسنگ هم از بغداد دور باشم باز هم نسيم جود و بخشش برمكيان به مشام جانم مي رسد. [2] .

هارون پس از رسيدن به حكومت استاد و مربي خود يحيي برمكي را وزير خود نمود و به نوشته ي ويل دورانت او را فراخواند و همه ي كارهاي رعيت را به عهده ي او گذاشت كه هر كه را بخواهد بر كنار كند و هر كه را خواهد باقي گذارد و كارها را چنانكه صلاح مي داند انجام دهد و به تأييد اين گفتار مهر خود را به او داد و اين كار افراط فوق العاده در اعتماد به وزير بود زيرا هارون كه جوان بود اعتقاد داشت كه هنوز تجربه ي كافي براي فرمانروائي بر قلمرو وسيع دولت ندارد



[ صفحه 74]



(در زمان هارون ممالك اسلامي به حداكثر وسعت خود رسيد و مشهور است كه هارون به ابر گفت هر كجا كه بباري، به ملك من خواهي باريد) و بعلاوه اين كار نشان حق شناسي از كسي بود كه استاد و مربي وي به شمار مي رفت و در راه استقرار حكومت وي محنت زندان كشيده بود. هارون وي را پدر خطاب مي كرد [3] .

ابراهيم موصلي شاعر و خواننده ي معروف، خلافت هارون و وزارت يحيي را چنين تهنيت گفته است:



الم تر ان الشمس كانت مريضة

فلما ولي هارون اشرق نورها



تلبست الدنيا جمالاً بملكه

فهارون واليها و يحيي وزيرها



آيا نديدي كه قرص خورشيد بيمار و رنگ پريده بود و همين كه هارون به حكومت رسيد نور آن پرتو افكند.

دنيا در اثر زمامداري او جامه ي زيبا پوشيده زيرا هارون خليفه و يحيي وزير آن گرديده است.

و هارون براي اين دو بيت يكصد هزار درهم و يحيي پنجاه هزار درهم به موصلي جايزه دادند. [4] .

هارون كه از مادر فضل بن يحيي شير خورده بود فضل را برادر خطاب مي كرد و او را در زمان وزارت پدرش به استانداري خراسان فرستاد و بعد هم به جاي پدرش يحيي به مقام وزارت منصوب نمود و در عين حال در امور سياسي يحيي او را هدايت مي كرد.

جعفر برمكي برادر كوچك فضل هم به علت كارداني مورد توجه هارون بود و بدين جهت هارون در سال 180 هجري مقام وزارت را به جعفر داد،



[ صفحه 75]



يحيي و فرزندانش در دستگاه خلافت نفوذ بيشتري داشتند و مخصوصاً قدرت و نفوذ جعفر فوق العاده بود و تمام كارهاي سياسي و اجتماعي را شخصاً با اختيار كامل انجام مي داد اين رفتار برمكيان حسودان را بر آن واداشت كه پيش هارون از آنان بدگوئي كردند و سقوط حكومت او را به وسيله ي جعفر حتمي دانستند، لذا هارون از نفوذ آنان بيمناك شد و درصدد برآمد كه خانواده ي برمكيان را قلع و قمع كند لذا يك شب جلاد مخصوص خود را مأمور كشتن جعفر نمود و يحيي و ساير فرزندان او را نيز زنداني كرد.

پروفسور محمد عبدالرزاق مي نويسد يحيي در سال 190 هجري در سن 64 سالگي در حالي كه سه تن از فرزندانش هنوز در زندان بودند زندگي را بدرود گفت و چند روز پيش از مرگ خود نامه اي به مضمون زير براي هارون فرستاد:

قد تقدم الخصم الي موقف الفضل و المدعي عليه في الاثر و الحاكم لا يحتاج الي بينة يعني مدعي براي دادخواهي به سوي دادگاه الهي رفت و مدعي عليه پشت سر او مي رسد و دادرس احتياجي به دليل و گواه نخواهد داشت و در پايان نامه اش اين اشعار را نوشت:



ستعلم في الحساب اذا التقينا

غدا يوم القيام من الظلوم



و ينقطع التلذذ عن اناس

من الدنيا و تنقطع الهموم



تنام و لم تنم عنك المنايا

تنبه للمنية يا نؤوم



و حق الله ان الظلم لوم

و ان الظلم مرتعه وخيم



الي ديان يوم الدين نمضي

و عندالله تجتمع الخصوم



- به زودي فرداي قيامت كه به هم مي رسيم موقع حساب خواهي دانست كه چه كسي ستمكار است.

- خوشي ها و لذت هاي مردم در اين دنيا تمام مي شود و غم و اندوها هم



[ صفحه 76]



پايان مي پذيرد.

- تو در خوابي در حالي كه مرگ ها در كمينت نشسته اند اي كه در خواب غفلتي از مرگ بر حذر باش.

- به خدا سوگند كه ستم كردن به ديگران پستي و دون همتي است و ستم و ظلم عاقبتش خطرناك است.

- همگي به سوي قاضي در روز جزاء خواهيم شتافت و آن روز دشمنان در پيشگاه عدل خداوند براي مخاصمه جمع مي شوند.

فضل نيز در سال 193 در سن 45 سالگي در گذشت و در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد. [5] .


پاورقي

[1] تاريخ الخلفاء سيوطي ص 264.

[2] برمكيان ص 201.

[3] تاريخ تمدن ويل دورانت كتاب چهارم عصر ايمان ص 75 ترجمه ي پاينده.

[4] برمكيان ص 123- تاريخ الخلفاء ص 273.

[5] برمكيان ص 263.