بازگشت

شهادت امام


يحيي بن خالد بنا به وعده اي كه به هارون داد از رقه به سوي بغداد شتافت و مردم از ورود او به بغداد مبهوت شده و هر كسي چيزي مي گفت و يحيي همچنان وانمود مي كرد كه براي رسيدگي به امور شهر و سركشي به وضع عمال و كاركنان به بغداد آمده است و چند روزي نيز براي اغفال مردم به چنين كارهائي مشغول شد، آنگاه سندي بن شاهك را طلبيد و دستور قتل امام را به او



[ صفحه 95]



داد و سندي نيز انجام اين عمل شوم را بعهده گرفت و در غذاي حضرت سم ريخته و نزد او آورد و بعضي گفته اند سم را در رطب قرار داد و آن بزرگوار (از غذا يا رطب) ميل فرمود و اثر سم را در بدن خويش احساس نمود و پس از سه روز مسموماً رحلت فرمود.

و چون آن حضرت وفات يافت سندي بن شاهك فقهاء و بزرگان اهل بغداد را به نزد جنازه ي امام آورد و آنها اثري از زخم و خفگي و غيره در بدن او مشاهده نكردند و آنگاه سندي همه را گواه گرفت كه آن جناب به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و آنان نيز بدين مطلب گواهي دادند. سپس جنازه ي امام را از زندان بيرون آوردند و در كنار جسر بغداد گذاشته و اعلام كردند كه اين موسي ابن جعفر است كه مرده است او را بنگريد و مردم مي آمدند و صورت آن حضرت را به دقت مي نگريستند و مي رفتند و چون در زمان موسي بن جعفر عليهماالسلام گروهي بودند كه گمان مي كردند آن حضرت قائم منتظر است و حبس او را همان غيبتي مي دانستند كه براي امام قائم ذكر شده [1] .

لذا براي ابطال عقيده ي آنان يحيي بن خالد دستور داد كه ندا كردند كه اي مردم اين شخص موسي بن جعفر است كه رافضيان گمان مي كردند او امام قائم است و نخواهد مرد پس او را بنگريد و مردم نگاه مي كردند و مي ديدند كه او مرده است آنگاه جنازه ي مطهر آن بزرگوار را برداشته و در قبرستان قريش كه از قديم مخصوص بني هاشم و اشراف مردم بود دفن كردند. [2] .



[ صفحه 96]



رواياتي كه در مورد رحلت امام نقل شده است:

شيخ صدوق و ديگران از حسن بن محمد بن بشار روايت كرده اند كه شيخي بسيار موثق از مشاهير عامه كه از اقوال او مورد اعتماد بود خبر داد كه روزي سندي بن شاهك مرا با گروهي از علماء كه جملگي هشتاد نفر بوديم جمع نموده و به خانه اي كه موسي بن جعفر عليهماالسلام در آنجا بود آورد پس از نشستن سندي گفت به احوال اين مرد (امام هفتم) بنگريد ببينيد آيا او را آسيبي رسيده است؟ چون مردم گمان مي كنند كه از ناحيه ي ما به او آسيب و اذيت رسيده و او را در شدت و مشقت است و از اين قبيل سخنان بسيار گويند در صورتي كه ما بر او تنگ نگرفته ايم و خليفه هم به او نظر بدي ندارد و او صحيح و سالم نشسته است و شما در اين مورد گواه باشيد.

شيخ گفت ما چون به سوي او نگريستيم آثار فضل و سياست و نجابت و زهد را در سيماي او مشاهده كرديم آنگاه حضرت فرمود در مورد توسعه ي مكان ظاهر چنان است كه او گفت و لكن بدانيد كه او در نه دانه ي خرما مرا سم داده است و فردا رنگ من سبز مي شود و پس فردا وفات مي كنم، راوي گويد به سندي نگاه كردم ديدم كه چون برگ خشك شاخه ي خرما به خود مي لرزيد. [3] .

همچنين شيخ صدوق از عمرو بن واقد روايت نموده است كه موسي بن جعفر عليه السلام سه روز پيش از وفات خود مسيب بن زهير را كه از طرف سندي بن شاهك به عنوان مراقب آن جناب گمارده شده (و در باطن دوستدار امام بود) خواست و فرمود امشب مي خواهم به مدينه ي جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بروم و با فرزندم علي عهد كنم همان عهدي كه پدرم با من نمود و او را وصي و جانشين خود قرار داده و امر خود را به او واگذار كنم.



[ صفحه 97]



مسيب عرض كرد اي مولاي من چگونه مرا دستور مي دهي كه درها و قفل هاي زندان را باز كنم در حالي كه پاسبان ها اطراف درها با من نگهباني مي دهند؟

فرمود: اي مسيب آيا يقين تو در مورد (قدرت) خداي عزوجل و همچنين درباره ي ما ضعيف شده است؟ مسيب گويد عرض كردم نه مولاي من.

فرمود: پس سكوت كن عرض كردم اي سرور من از خدا بخواه كه يقين مرا ثابت نگهدارد، حضرت دعا كرد و گفت: اللهم ثبته، سپس فرمود من خداي عزوجل را به آن اسم اعظمي مي خوانم كه آصف با خواندن آن تخت بلقيس را نزد سليمان حاضر نمود پيش از آنكه پلك چشم او بر هم بخورد كه خداوند ميان من و فرزندم در مدينه را جمع كند [4] .



مسيب گويد شنيدم كه آن حضرت دعاء نمود و من او را در نمازگاهش كه نشسته بود نديدم و همچنانكه روي دو پا ايستاده بودم مشاهده كردم كه آن بزرگوار به مكان خود بازگشت و زنجير آهني را روي پاي خود نهاد، من با ديدن چنين منظره اي كه خداوند نعمت معرفت او را به من عطاء كرد به سجده افتاده و شكر كردم و امام فرمود: اي مسيب سرت را بلند كن و بدان كه من پس از سه روز وفات مي كنم من از شنيدن اين خبر گريه كردم حضرت فرمود اي مسيب گريه نكن فرزندم علي پس از من امام و مولاي توست و به ولايت او چنگ بزن كه در اين صورت هرگز گمراه نخواهي شد من گفتم: الحمدلله پس از آن در شب سيم مرا خواست و فرمود كه من تو را به رحلت خودم به سوي خداي عزوجل قبلاً شناساندم و چنانچه من شربتي آب خواستم و آشاميدم و تو ديدي كه شكم من نفخ نمود و رنگم زرد و سرخ و سبز و به رنگ هاي مختلفه تغيير



[ صفحه 98]



يافت اين طاغي (هارون) را به وفات من خبر ده و اين قضايا را كه ديدي مبادا به كسي اظهار كني مگر پس از وفات من.

مسيب گويد من منتظر وعده ي آن جناب بودم تا اينكه آبي خواست و آشاميد و به من فرمود اي مسيب اين پليد خبيث سندي بن شاهك گمان مي كند كه مباشر غسل و دفن من خواهد بود و هرگز چنين نخواهد بود و چون جنازه ي من به گورستان معروف قريش حمل شد مرا در قبر بخوابانيد و قبر مرا بيش از چهار انگشت بلند نكنيد و از تربت من چيزي به عنوان تبرك بر نداريد زيرا كه تمام خاك ها در نزد ما حرام است مگر تربت جدم حسين بن علي عليهماالسلام كه خداوند در آن خاك براي شيعيان و دوستان ما شفاء قرار داده است.

مسيب گويد سپس شخصي را ديدم كه در كنار او نشسته و شبيه ترين مردم بدان حضرت بود و چنين پنداشتم كه امام رضا عليه السلام است و من خواستم از او سوالي كنم كه مولايم موسي بن جعفر عليهماالسلام مرا صيحه زد و فرمود مگربه تو نهي نكردم اي مسيب! پس من صبر كردم تا آن بزرگوار رحلت فرمود و آن شخص نيز غايب گرديد و من وفات امام را به هارون خبر دادم آنگاه سندي بن شاهك آمد (و موقع غسل و تكفين) به خدا قسم من با چشم خود ديدم كه دست آنها به بدن حضرت نمي رسيد و در حالي كه گمان مي كردند كه او را غسل مي دهند و حنوط نموده و كفن مي كنند و آن شخص را مي ديدم كه مباشر غسل و حنوط و كفن آن بزرگوار بود و ظاهراً چنين وانمود مي كرد كه آنها را در اين كارها كمك مي كند و آنها او را نمي شناختند.

پس از خاتمه ي اين تشريفات همان شخص به من گفت: اي مسيب موقعي كه در چيزي شك مي كني درباره ي من شك نكن كه من پس از پدرم امام و مولاي تو و حجت خدا بر تو هستم اي مسيب مثل من و اينها مثل يوسف و برادرانش مي باشد هنگامي كه بر يوسف وارد شدند يوسف آنها را شناخت و



[ صفحه 99]



آنها او را نشناختند.

آنگاه جنازه ي امام را برداشته و در مقابر قريش دفن كردند و قبرش را زياده بر آنچه فرموده بود بلند نكردند، بعداً قبر او را بلند كرده و بر آن بارگاهي ساختند. [5] .

همچنين مورخين از عبدالله صيرفي روايت كرده اند كه هنگامي كه جنازه ي امام را به دستور سندي بن شاهك حمل نموده و به مردم مي گفتند اين موسي بن جعفر امام رافضي ها است كه مرده است بيائيد و ببينيد سليمان بن ابي جعفر (عموي هارون) در قصر خود كنار شط بود هياهوي آنها را كه شنيد پرسيد چه خبر است؟ گفتند: سندي بن شاهك مردم را براي ديدن جنازه ي موسي بن جعفر دعوت مي كند سليمان به فرزندان و غلامانش گفت: برويد و اين جنازه را از دست آنها بگيريد و اگر ممانعت كردند آنها را بزنيد و متفرق سازيد.

غلامان سليمان جنازه ي امام را از دست آنها گرفتند و آنها را مضروب ساخته و پراكنده كردند و ندا دادند كه هر كس مي خواهد طيب بن طيب را ببيند بيرون آيد و ببيند و مردم گروه گروه حاضر شده و گريه نمودند و سليمان خود مباشر غسل و حنوط آن حضرت گرديده و كفن خودش را كه دو هزار و پانصد دينار برايش تمام شده و آيات قرآن را در آن نوشته بود به بدن مطهر امام پوشانيد و خود سر برهنه و پيراهن دريده دنبال جنازه تا مقابر قريش راه افتاد و به تدفين آن پرداخت.

هارون كه از ماجري باخبر شد (براي پنهان كردن جنايت خود) به سليمان نوشت اي عمو تو با اين عمل خود صله ي رحم بجا آوردي و خدا تو را جزاي نيك دهد و بخدا سوگند كه سندي بن شاهك خودسرانه بدون رضاي ما



[ صفحه 100]



چنين كاري را انجام داده است. [6] .

مرحوم غروي اصفهاني در رثاء آن حضرت چنين سروده است:



عمري از موسي كاظم ز جفا مسجون بود

در صدف گوهر بحر عظمت مكنون بود



مظهر غيب مصون بود و حجاب ازلي

اسم اعظم ز نخست از همه كس مخزون بود



ماه كنعان بد و شد گاه تنزل در چاه

يا كه زندان، شكم ماهي و او ذوالنون بود



كاظم الغيظ كه با صبر و شكيبائي او

صبر ايوب چو يك قطره كه با جيحون بود



پرتوي بود كه تابيد از اين نور جمال

آن تجلي كه دل موسي از او مفتون بود



پور عمران نكشيد آنچه كه موسي ز رشيد

ظلم فرعون نه همچون ستم هارون بود



پاي در سلسله ي سر سلسله ي عشق نهاد

ليلي حسن ازل را ز ازل مفتون بود



سندي ار زهر ستم ريخت بكامش چه عجب

تلخي كام وي از تلخي زهر افزون بود



از رطب سوخته موسي چو ز انگور رضا

نخل وحدت ثمرش ميوه ي گوناگون بود



كس ندانست در آن حال كه حالش چون گشت

غمگسار وي و غم پرور وي، بيچون بود





[ صفحه 101]





گر به مطموره غريبانه به جانان جان داد

دل بيگانه و خويش از غم او پر خون بود



شحنه ي شهر اگر شهره نمودش چون مهر

ليك از بار غمش فلك فلك مشحون باد. [7] .



تاريخ شهادت امام بنا به قول مشهور 25 رجب سال 183 هجري مي باشد و بطوري كه سابقاً اشاره شد دستگيري آن حضرت هم در سال 179 بوده است بنابراين مدت چهار سال آخر عمر شريف خود را در زندان هاي هارون (يك سال در بصره و سه سال در بغداد) بسر برده و اخرالامر در سن 55 سالگي مسموم به دار بقاء ارتحال فرموده است. قبر مطهر امام جواد عليه السلام نيز در كنار مرقد جدش موسي كاظم عليه السلام قرار گرفته است كه به كاظمين معروف و زيارتگاه صاحبدلان و عاشقان حقيقي مي باشد چنانكه شاعر گويد:



ببغداد و ان ملئت قصوراً

قبور اغشت الافاق نوراً



ضريح السابع المعصوم موسي

امام يحتوي مجداً و خيراً



باكناف المقابر من قريش

له جدث غدا بهجا نضيراً



و قبر محمد في ظهر موسي

يغش نور بهجته الحضوراً



هما بحران من علم و حلم

تجاوز في نفاستها البحوراً



اذا غارت جواهر كل بحر

فجوهرها ينزه ان يغوراً



يلوح علي السواحل من بغاه

تحصل كفه الدر الخطيراً [8] .

- شهر بغداد اگر چه پر از قصور است (ولي در آنجا) قبرهائي است كه آفاق را از نور مي پوشانند.

- (يكي از آنها) ضريح امام هفتم موسي معصوم است كه داراي



[ صفحه 102]



بزرگواري و خيرات است.

- در كنار مقابر قريش براي آن حضرت قبري است با بهجت و خرم.

- و قبر محمد (امام جواد عليه السلام) در پشت قبر موسي (امام هفتم) است كه نور صفاي او اطراف را مي پوشاند.

- و آن دو بزرگوار دو درياي علم و حلم اند كه نفاست آنها از درياها بالاتر است.

- موقعي كه گوهرهاي هر دريائي ناپديد شود گوهر آنها از ناپديد شدن منزه است.

- كسي كه طالب آنها باشد در سواحل آنها آشكار شود و گوهرهاي گران قدر را بدست آورد.

در خاتمه ي اين فصل در مورد ثواب و پاداش زيارت مرقد مطهر باب الحوائج امام موسي كاظم عليه السلام فقط به نگارش يك حديث اكتفاء مي نمايد كه تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

ابن شهر آشوب از ابن سنان نقل مي كند كه به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم براي كسي كه پدرت را زيارت كند چه پاداشي است؟ فرمود پاداش او بهشت است. [9] صغير اصفهاني گويد:



اينجا پي تعظيم فرود آر ز جان سر

بر اين در پر فيض بزن بوسه مكرر



آماده ي تكريم و ادب باش كه اينجا

باشد حرم محترم موسي جعفر



اينجا است كه مقصود همه خلق برآيد

از شاه و گدا پير و جوان كهتر و مهتر





[ صفحه 103]





اينجاست كه چون سرمه كشد حور بديده

خاك ره زوار پي زينت و زيور



بر كنگره ي عرش نشانند ملائك

از چشم محبان چون بريزد در و گوهر



يك طوف از اين مرقد پر نور ثوابش

شايد زد و صد حج قبول است فزون تر



اين خاك را بر افلاك كند فخر كه گرديد

آرامگه پاك دو نوباوه ي حيدر



بر اين حرم افسوس خورد كعبه كه باشد

جاي دو جگر گوشه ي زهراي مطهر



طوف حرم كعبه نمايند گر از پاي

طوف حرم آل پيمبر سرد از سر



از جلوه ي انوار تقي مظهر تقوي

وز طلعت موسي ولي ايزد داور



گرديد عيان ما حصل نور علي نور

اينجا است كه معني شده در ديده مصور



به دوستي اين دو گل گلشن توحيد

كس را نشود گلشن فردوس ميسر



با آل پيمبر اگرت هست تولي

خوش باش كه بهر تو بهشت است مقدر [10] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] صاحبان اين عقيده را واقفيه گويند و اين عقيده را گروهي از نمايندگان وكلاي امام هفتم شايع كرده بودند زيرا آنها به علت زنداني بودن آن حضرت نيابة از جانب امام اموال و وجوه شرعيه را از مردم گرفته و نزد خود نگهداشته بودند و چون حضرت رحلت فرمود وظيفه ي شرعي آنان بود كه اموال جمع شده را به حضرت رضا عليه السلام مسترد دارند ولي شيطان آنان را فريب داد و براي اينكه اموال مزبور را تصاحب كنند منكر امامت حضرت رضا شده و گفتند امام هفتم نمرده است و اگر هم مرده باشد امامت به وجود او ختم شده و امامي پس از او نخواهد بود. مؤلف.

[2] روضة الواعظين جلد 1 ص 286، 285 شرح زندگاني موسي بن جعفر عليهماالسلام تأليف احمد مغنيه، ارشاد مفيد و اعلام الوري و كتب ديگر.

[3] انوار البهيه ص 97 - امالي صدوق مجلس 29 حديث 20.

[4] حجة الاسلام نير از قول امام گويد:



آن شنيدستي كه پور برخيا

عرش بلقيسي بياورد از سبا



نزد او گر بود علمي از كتاب

نك منم خود آن كتاب مستطاب.

[5] بحارالانوار جلد 48 ص 224 - 225، عيون اخبار الرضا جلد 1 باب نهم.

[6] انوار البهيه ص 99، جلاء العيون ص 535، غرةالغرر 54، بحار و كتب ديگر.

[7] ديوان كمپاني ص 173.

[8] مناقب جلد 2 ص 387.

[9] مناقب جلد 2 ص 387.

[10] از مصيبت نامه ي صغير اصفهاني ص 259.