بازگشت

احتجاجات و مناظرات


امام موسي كاظم عليه السلام مانند ائمه ي ديگر با مخالفين خود و كسان ديگر همچنانكه در فصول گذشته معلوم گرديد احتجاجات و مناظراتي داشته است كه ذيلاً به چند مورد از آنها اشاره مي گردد.

1- مهدي عباسي كه براي اداي مناسك حج به مكه رفته بود براي زيارت مرقد مطهر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم عازم مدينه شد و در مجلسي كه امام موسي كاظم عليه السلام نيز حضور داشت مهدي از آن حضرت پرسيد آيا خمر در قرآن تحريم شده است؟

چون مردم مي دانند كه خمر نهي شده ولي حرمت آن را نمي دانند!

امام فرمود: بلي خمر در قرآن تحريم شده است.

مهدي پرسيد يا اباالحسن حرمت در چه محلي از كتاب خدا است؟

حضرت فرمود: گفتار خداوند عزوجل است كه انما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغي بغير الحق [1] .

و اما فرمايش خداوند از ما ظهر منها زناي آشكار و نصب پرچم هائي كه در جاهليت بر در خانه هاي زنان بدكار انجام مي گرفت و منظور از ما بطن نكاح زن پدرها است كه در جاهليت پس از مرگ پدران، پسران آنها زن هاي پدر را كه



[ صفحه 120]



مادرشان نبودند نكاح مي كردند و خداوند اين عمل را تحريم فرمود، و اما اثم كه تحريم شده همان خمر است، زيرا خداوند در آيه ي ديگر فرمايد: يسألونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس [2] .

بنابراين اثم در كتاب خدا عبارت از خمر و ميسر است و اثم آنها هم بزرگتر است همانطور كه خداوند فرموده است.

مهدي ضمن اعجاب از تفسير و توضيح امام نتوانست خودداري كند و متوجه علي بن يقطين شد و گفت: هذه و الله فتوي هاشمية. [3] .

2- مردي از انصار به نام نفيع به دربار هارون آمد و عبدالعزيز پسر عمر بن عبدالعزيز هم همراه او بود در اين هنگام موسي بن جعفر عليهماالسلام نيز كه سوار چهارپائي بود به آنجا رسيد حاجب هارون از حضرت تجليل كرد و او را بيشتر از همه ي كساني كه در آنجا حضور داشتند اكرام نمود و فوراً اجازه ي ورودش را گرفت.

نفيع انصاري به عبدالعزيز گفت اين شيخ كيست؟ عبدالعزيز گفت: مگر او را نمي شناسي؟ نفيع گفت نه! عبدالعزيز گفت اين موسي بن جعفر عليهماالسلام و بزرگ خاندان آل ابيطالب است.

نفيع گفت من كسي را از اين قوم (بني عباس) عاجزتر نديدم كه چنين رفتار محترمانه به مردي مي كنند كه مي تواند آنها را از تخت حكومت پائين آورد و اما او كه بيرون آيد من خجل و درمانده اش مي كنم!

عبدالعزيز گفت: اين كار را نكن زيرا اينها خانواده اي هستند كه كسي نتوانسته به آنها خطاب تعرض آميزي بكند و در عوض ننگ و عار را تا آخر عمر دامنگير خود ننموده باشد.



[ صفحه 121]



راوي گويد در اين اثنا موسي كاظم عليه السلام از نزد هارون بيرون آمد و نفيع انصاري به سوي امام رفت و لگام مركب او را گرفت و گفت تو كيستي؟

حضرت فرمود: اگر از نسب و نژاد من مي پرسي من پسر محمد حبيب الله بن اسمعيل ذبيح الله بن ابراهيم خليل الله هستم و اگر از شهر و وطنم مي پرسي محلي است كه خداوند رفتن به آنجا را بر همه ي مسلمين و تو اگر از آنها باشي (در صورت استطاعت) واجب كرده است و اگر مي خواهي با من مفاخره كني به خدا سوگند مشركين قوم من مسلمين قوم تو را از نظر شأن و مقام همتاي خود ندانستند و (در جنگ بدر كه وليد و عتبه و شيبه از مشركين قريش به ميدان آمده و مبارزه مي خواستند انصار مدينه پاي خويش در جلو نهادند ولي آن سه تن) صدا زدند كه يا محمد صلي الله عليه و آله و سلم به سوي ما اكفاء و همتاي ما را از قريش بفرست (كه در نتيجه نبي اكرم حمزه و علي و عبيدة بن حارث را فرستاد) و اگر مقصود تو شهرت و آوازه است ما خانداني هستيم كه خداوند فرمان داده است در نمازها به ما درود بفرستند و بگويند: اللهم صلي علي محمد و آل محمد، اي مرد دست از لگام مركب من بردار و آنرا رها كن، نفيع كه اين سخنان كوبنده را شنيد (زبانش بند آمد و) دستش به لرزه افتاد و لگام را رها كرد و با خواري و ذلت تمام برگشت، عبدالعزيز گفت مگر به تو نگفتم چنين كاري نكن؟ [4] .

3- ابوحنيفه خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد پسرت موسي را ديدم كه نماز مي خواند و مردم از جلو او عبور و مرور مي كردند و او آنها را از اين كار ممانعت نمي نمود.

حضرت صادق عليه السلام فرزندش را احضار فرمود و چون حضور يافت فرمود پسر جانم ابوحنيفه چنين گويد كه تو نماز مي خواندي و مردم از پيش روي تو گذر مي كردند، امام كاظم عليه السلام گفت بلي پدر جان كسي كه من براي او



[ صفحه 122]



نماز مي خواندم به من نزديكتر از آن جماعت بود زيرا كه خداوند عزوجل فرمايد، و نحن اقرب اليه من حبل الوريد. [5] .

امام صادق عليه السلام از اين استدلال عارفانه و منطقي (كه ابوحنيفه را محكوم و قول او را ابطال نمود) بسيار مسرور و خوشحال شد و برخاست و او را به سينه چسبانيد و فرمود، پدر و مادرم فداي تو باد اي گنجينه ي اسرار [6] .

4- هارون الرشيد از امام هفتم پرسيد شما چگونه مي گوئيد ما ذريه ي پيغمبر هستيم در حالي كه نبي اكرم پسر نداشت و شما فرزندان دختر او هستيد در نتيجه اولاد علي مي باشيد نه پيغمبر زيرا شخص را به پدرش نسبت مي دهند نه به مادرش!

حضرت (براي اينكه خشم و كينه ي هارون زياد نشود) فرمود: مرا از پاسخ اين سوال معاف دار، هارون گفت تو را معاف ندارم و آنچه هم مي گوئي بايد مستند به كتاب خدا باشد موسي كاظم عليه السلام فرمود:

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم و من ذريته داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون و كذلك نجزي المحسنين، و زكريا و يحيي و عيسي و الياس.... [7] .

آنگاه به هارون گفت پدر عيسي كه بود؟ هارون گفت: عيسي پدر نداشت!

امام فرمود خداوند در اين آيه عيسي را از طريق مادرش به مريم به ابراهيم ملحق نموده و ذريه ي او خوانده است. به همين دليل ما نيز از طريق مادرمان فاطمه عليهاالسلام ذراري پيغمبر مي باشيم آيا مي خواهي زياده بر اين بگويم؟



[ صفحه 123]



هارون گفت بگو، امام فرمود گفتار خداوند عزوجل است كه به پيغمبر فرمايد: فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علي الكاذبين. [8] .

كه منظور از ابناءنا حسنين و نساءنا فاطمه و انفسنا علي بن ابيطالب است هارون (كه كاملاً محكوم و مغلوب شده بود ظاهراً) گفت: احسنت يا موسي! هر حاجتي داري بخواه، امام فرمود حاجت من اين است كه مرا اجازه دهي به حرم جدم مدينه و نزد خانواده ام بروم هارون گفت تا ببينم. و روايت شده است كه وي را نزد سندي بن شاهك فرستاد تا نزد او وفات يافت. [9] .

5- ابن شهر آشوب نقل مي كند كه امام موسي كاظم عليه السلام بطور ناشناس به يكي از روستاهاي شام وارد شد و به غاري كه در آن راهب نصاري در سال يك روز به مردم موعظه مي كرد رفت، چون راهب آن حضرت را مشاهده كرد در دل خود رعب و هيبتي احساس نمود و گفت يا فلاني تو غريب هستي؟ امام فرمود: بلي، راهب گفت: از ما نصاري هستي يا عليه مائي؟ فرمود از شما نيستم، عرض كرد تو از امت مرحومه اي؟

فرمود: بلي.

پرسيد: از علماي آنها هستي يا از جهالشان؟

فرمود: از جهالشان نيستم.

گفت: چگونه مي شود درخت طوبي كه ريشه و تنه ي آن در خانه ي عيسي و به قول شما در خانه ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم است و شاخه هايش در تمام خانه ها باشد؟

فرمود: (مانند) آفتاب كه نورش به تمام مكان ها و مواضع مي رسد و



[ صفحه 124]



خودش در آسمان است.

راهب گفت: (چگونه است كه) خوراك بهشت تمام شدني نيست و هر چه از او بخورند چيزي از آن كم نمي شود؟

فرمود: چون چراغ در دنيا كه از نور آن طلب روشني مي كنند و چيزي از آن كم نمي شود.

گفت: در بهشت ظل ممدود است.

فرمود: اوقات پيش از طلوع آفتاب همه اش ظل ممدود است كه خداوند فرمايد: الم تر الي ربك كيف مد الظل. [10] .

گفت: آنچه در بهشت خورده و نوشيده مي شود از آن بول و غايطي حاصل نمي شود!

فرمود: مانند جنين در بطن مادرش.

راهب گفت: براي اهل بهشت خدمتكاراني است كه بدون دستور آنچه را كه آنها مي خواهند برايشان مي آورند!

فرمود: مانند اراده ي انسان كه وقتي به چيزي احتياج پيدا مي كند اعضاء و جوارح آن را دانسته و به ميل و اراده ي او بدون دستور انجام مي دهند.

راهب گفت: كليدهاي بهشت از طلا است يا از نقره؟

فرمود: كليدهاي بهشت زبان بنده است كه لا اله الا الله بگويد.

راهب گفت: راست گفتي و خود راهب و گروهي هم كه با او بودند اسلام آوردند. [11] .

6- ابوالخطاب كوفي (محمد بن مقلاص) ابتداء از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السلام بود ولي بعداً به راه باطل رفت لذا آن حضرت از وي بيزاري جست و



[ صفحه 125]



او را لعن كرد.

عيسي شلقان گويد: روزي نشسته بودم ابوالحسن موسي عليه السلام كه در آن موقع كودك بوده و بره اي همراه داشت بر من عبور فرمود، من گفتم اي غلام مي بيني كه پدرت چكار مي كند؟ ما را به چيزي دستور مي دهد ولي سپس از آن نهي مي كند به ما دستور داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم آنگاه دستور داد كه وي را لعن كرده و از او بيزاري جوئيم!

حضرت ابوالحسن عليه السلام در حالي كودك بود فرمود، خداوند خلقي را براي ايمان آفريد كه ايمان آنها زوال ندارد و خلقي را براي كفر آفريد كه كفر آنها نيز زوال ندارد (گروهي از مردم در ايمان و گروهي هم در كفر خود ثابتند) و در ميان آنها خلقي را هم آفريد كه ايمان را به آنها به عاريت داد و اين گروه اخير را معارين ناميد كه هرگاه خدا بخواهد ايمان عاريتي را از آنها مي گيرد و ابوالخطاب از چنين كساني بود كه ايمان را به عاريت به او داده بودند.

راوي گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام كه مشرف شدم آنچه از ابي الحسن عليه السلام سوال كرده و آنچه را كه در پاسخش شنيده بودم به اطلاع آن جناب رساندم، امام صادق عليه السلام فرمود اين سخن از سرچشمه ي نبوت جوشيده است. [12] .



[ صفحه 126]




پاورقي

[1] سوره ي اعراف آيه ي 33.

[2] سوره ي بقره آيه 219.

[3] بحارالانوار جلد 48 ص 149 - حياة الامام موسي بن جعفر عليهماالسلام جلد 1 ص 449.

[4] اعيان الشيعه جلد 4 ق 2 ص 90.

[5] سوره ي ق آيه ي 16 - و ما به انسان از رگ گردن نزديكتريم.

[6] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 1 ص 260 - بحارالانوار جلد 48 ص 171.

[7] سوره ي انعام آيه 84 - 85.

[8] سوره ي آل عمران آيه ي 61.

[9] اعيان الشيعه جلد 4 ق 2 ص 89 - ينابيع الموده ص 362 - فصول المهمه ص 251 - عيون اخبار الرضا.

[10] سوره ي فرقان آيه ي 45.

[11] مناقب جلد 2 ص 373.

[12] اصول كافي كتاب الايمان و الكفر باب المعارين حديث 3.