بازگشت

تعليمات آن حضرت


امام موسي كاظم عليه السلام پس از رحلت پدرش برنامه هاي تعليماتي آن حضرت را دنبال كرد و حقايق ديني و نكات اخلاقي را با بيانات لطيف و عالي به سمع دانش طلبان رسانيده و به نشر معارف اسلامي همت گماشت كه براي نمونه ي ذيلاً به چند مورد از آنها اشاره مي شود.

رساله اي در توحيد:

فتح بن عبدالله به امام موسي كاظم عليه السلام نامه اي نوشته و در مورد توحيد مطالبي پرسيده است كه حضرت در پاسخ او با خط خود چنين مرقوم فرموده است:

الحمدلله الملهم عباده حمده و فاطر هم علي معرفة ربوبيته الدال علي وجوده بخلقه و بحدوث علي ازله و باشتباههم عل ان لا شبمله، المستشهد باياته علي قدرته، الممتنعة من الصفات ذاته و من الابصار رؤيته و من الاوهام الاحاطة به.

ستايش خدائي را سزا است كه ستايش خود را به بندگانش الهام نمود و شناسائي ربوبيتش را سرشت خلقت آنها قرار داد، به وسيله ي آفريدگانش به سوي خود رهنمون گرديد و با حدوث و همانند بودن مخلوقاتش بر ازليت و بي مانندي خود دلالت نمود، آياتش را بر قدرت خويش گواه گرفت (خلقت با



[ صفحه 127]



عظمت آسمان ها و ديگر موجودات و تمام كاينات دليل قدرت خلاقه ي اوست) ذاتش از پذيرفتن صفات امتناع دارد (زيرا صفات كماليه ي او عين ذاتش مي باشند و ذات احديت جلت عظمته را صفتي زائد بر ذات نيست والا دوگانگي ذات و صفت پيش آمده و با توحيد او منافات خواهد داشت) همچنين ديده شدن او با ديدگان و تصورش در اوهام محال و ممتنع است (زيرا چشم و وهم انسان چيزهاي مادي و محدود و قابل تصور را مي تواند ببيند و به تصور در آورد نه ذات لا يزال و لا يتناهي خدا را).

لا امد لكونه و لا غاية لبقائه، لا تشمله المشاعر و لا تحجبه الحجب، و الحجاب بينه و بين خلقه خلقه اياهم لامتناعه مما يمكن في ذواتهم و لامكان مما يمتنع منه و لافتراق الصانع من المصنوع و الحاد من المحدود و الرب من المربوب.

بودن او را سرآغازي نيست و بقاي او را پاياني نباشد (آنچه آغاز و انجام داد ممكنات و موجودات زماني است نه خداوند كه خود قائم به ذات و خالق زمان است) مشاعر كه وسيله ي ادراك هستند او را فرا نگيرند و حجاب ميان او و مخلوقاتش همان نحوه ي خلقت خود مخلوقات است كه هر چه شايسته ي وجود مخلوقات است براي او محال و ممتنع است و آنچه بر او ممتنع است بر مخلوق سزاوار است (بطور كلي نقصان و محدوديت كه لازمه ي وجود ممكنات است براي خداوند محال و ممتنع است و كمال مطلق و عدم تناهي كه صفت ذاتي باري تعالي است براي مخلوقات محال و ناممكن است و مقصود امام عليه السلام از حجاب ميان خالق و مخلوق اشاره بدين مطلب است) و همچنين اين حجاب به علت فرق و جدائي صانع از مصنوع و محدود كننده از محدود شده و پروردگار از پروريده شده است.

الواحد بلاتاويل عدد و الخالق لا بمعني حركة و البصير لا باداة



[ صفحه 128]



و السميع لا بتفريق الة و الشاهد لا بمماسة و الباطن لا باجتنان و الظاهر البائن لا بتراخي مسافة، ازله نهية لمجاول الافكار و دوامه ردع لطامحات العقول، قد حسر كنهه نوافذ الابصار و قمع وجوده جوائل الاوهام.

ترجمه: يكتا است نه به معني عدد (واحد عددي مبدأ اعداد است و اعداد ديگر از تكرر آن حاصل مي شوند ولي يكتائي خدا بدين معنا نيست زيرا وجود خدا را نظير و مانندي نيست كه تكرر پذيرد چنانكه خود فرمايد: ليس كمثله شي ء و آفريننده است نه به معني حركت (مانند مخلوقات نيست كه اگر كاري انجام دهند با حركت اعضاء و جوارح آن را بجا مي آورند) بينا و شنوا است نه به وسيله ي ابزار و ادوات (بينائي و شنوائي خدا علم او بر مبصرات و مسموعات است نه مانند مخلوق كه با چشم مي بينند و با گوش مي شنوند)، شاهد است نه به تماس گرفتن و باطن است نه به استتار و پوشش، و ظاهر است و دور نه به معني دوري مسافت، ازليت او مانع جولان افكار است و دوام و بقاء او بازدارنده ي سركشي هاي عقول (عقول و اوهام بشر از ادراك كنه او قاصر و كوتاه است و فقط درباره ي موجودات زماني كه اول و آخري دارند مي توانند جولان كنند نه در مورد خدا كه خود موجود زمان و زمانيات است)، كنه و حقيقت او ديدگان تيزبين را ضعيف و درمانده كرده و وجودش خاطرات تند را از ريشه كنده است (زيرا به قول سعدي:



نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم

نه در ذيل وصفش رسد دست فهم



نه ادراك در كنه ذاتش رسد

نه فكرت بغور صفاتش رسد



جهان متفق بر الاهيتش

خرد مانده در كنه ماهيتش)



اول الديانة به معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده نفي الصفات عنه بشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة الموصوف انهي غير الصفة و شهادتهما جميعا بالتثنية الممتنع منه الازل.



[ صفحه 129]



ترجمه: ابتداي اعتقاد داشتن به خدا شناسائي او است (اين شناسائي مستلزم اين است كه وجود خدا را تصديق نموده و او را يگانه و بي شريك دانست) و كمال شناسائي او يگانه دانستن او است و كمال توحيد او نفي صفات زائد بر ذات او است بدليل اينكه هر صفتي گواه است كه آن غير موصوف است و هر موصوفي هم گواهي دهد كه آن غير از صفت است و هر دو با هم به دوگانگي گواهي دهند كه ازليت خدا از آن امتناع دارد. (اگر صفات خدا غير ذات و زائد بر آن باشد تركيب به وجود آمده و هم تعدد قدماً پيش مي آيد كه در عين حال هر يك به ديگري نيازمند مي باشد و اين خصوصيات با ازليت و يگانگي و غناي ذاتي خداوند منافات دارد).

و من وصف الله فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله، و من قال كيف؟ فقد استوصفه و من قال فيم؟ فقد ضمنه و من قال علي؟ فقد جهله و من قال اين؟ فقد اخلا منه و من قال ما هو؟ فقد نعته و من قال الي م؟ فقد غاياه، عالم اذ لا معلوم و خالق اذ لا مخلوق و رب اذ لا مربوب و كذلك يوصف ربنا و فوق ما يصفه الواصفون.

ترجمه: كسي كه خدا را توصيف كند محدودش نموده است و هر كه او را محدود كند او را تحت شمارش در آورده و هر كه او را به شمارش در آورد ازليتش را ابطال كرده است، و كسي كه بگويد خدا چگونه است؟ جوياي وصف او شده و هر كه گويد خدا در چيست؟ او را در جائي گنجانيده و هر كه بگويد بر روي چيست؟ او را نشناخته و هر كس بگويد در كجا است؟ محل هاي ديگر را از او خالي دانسته و هر كه گويد ماهيتش چيست؟ او را (بحد منطقي) تعريفش كرده و هر كه گويد وجودش تا كي باشد؟ براي او پاياني قائل شده و او را متناهي دانسته است.

خداوند عالم است در حالي كه معلومي نبود و خالق است زماني كه



[ صفحه 130]



مخلوقي نبود و پروردگار است در موقعي كه مربوبي نبود پروردگار ما اين چنين توصيف شود و بلكه او بالاتر از توصيف وصف كنندگان است. [1] .


پاورقي

[1] اصول كافي جلد 1 باب جوامع التوحيد حديث 6.