بازگشت

درباره ي علم خدا


كاهلي گويد به امام موسي كاظم عليه السلام ضمن دعائي نوشتم: الحمدلله



[ صفحه 175]



منتهي علمه (سپاس خداي را تا نهايت علمش) حضرت مرقوم فرمود: مگو منتهي علمه زيرا علم خدا نهايت ندارد بلكه بگو منتهي رضاه (رضايت خدا در برابر اعمال صالحه ي بندگان است و چون اعمال بندگان محدود و متناهي است پس رضايت او هم محدود مي شود).

همچنين ايوب بن نوح گويد به حضرت ابي الحسن نوشتم و از او پرسيدم آيا خداوند عزوجل پيش از اينكه موجودات را بيافريند و به وجود آورد به هر چيز عالم بود يا اينكه نمي دانست تا آنها را آفريد و آفريدن و تكوين آنها را اراده كرد، و علم پيدا نمود به مخلوق موقعي كه خلقش كرد و به موجود هنگامي كه موجودش كرد؟

امام به خط خود نوشت: لم يزل الله عالماً بالاشياء قبل ان يخلق الاشياء كعلمه بالاشياء بعد ما خلق الاشياء. يعني خداوند هميشه به تمام مخلوقات پيش از خلق آنها عالم است مانند علم داشتن او به آنها پس از آفرينش آنها.

جعفر بن محمد بن حمزه گويد نامه اي به امام نوشتم كه دوستان شما در مورد علم خدا اختلاف پيدا كرده اند بعضي گويند خداوند همواره پيش خلق اشياء به آنها عالم بوده است و بعضي هم گويند ما نمي گوئيم كه خداوند هميشه عالم است زيرا معني اينكه عالم است يعني خلق مي كند پس اگر براي او علم هميشگي ثابت كنيم در اين صورت در ازل با او چيز قديمي ثابت كرده ايم (و در نتيجه به تعدد قدماء قائل شده ايم) خدا امر فداي شما گرداند چنانچه صلاح مي دانيد در اين باره چيزي به من بياموزيد كه بر آن عقيده ثابت باشم و از آن تخطي نكنم.

حضرت به خط خويش مرقوم فرمود: لم يزل الله عالماً تبارك و تعالي ذكره.

يعني خداوند كه ياد او پر بركت و بلند است هميشه عالم است [1] .



[ صفحه 176]



البته چون فهم سائل در اين مسئله كوتاه بود امام عليه السلام جواب مجملي به او مرقوم فرموده است، علم خدا جزو صفات ذاتي است كه اضافه به غير دارد يعني خداوند تعالي به تمام امور و كليه موجودات كه در جهان هستي به وجود مي آيند پيش از خلقشان عالم بوده و پس از به وجود آمدن آنها علم بر آنها منطبق مي شود و اين مسئله از مباحث مهم فلسفي است كه ميان فلاسفه ي بزرگ در اختلاف نظرها است. ارسطو و پيروانش بر اين عقيده اند كه علم خداوند به اشياء پيش از ايجاد آنها است و افلاطون و طرفدارانش را عقيده بر اين است كه علم خداوند به موجودات مقارن ايجاد آنها است و هر يك از آنان دلائلي براي اثبات عقيده ي خود ذكر كرده اند كه در كتب فلسفي قيد شده است.

بعضي نيز علم خدا را علت وجود اشياء دانسته و آن را به اعمال بندگان نيز تعميم داده اند و از اين راه مغالطه نموده به جبري بودن افعال انسان قائل شده اند چنانكه منسوب به خيام است كه گويد:



من مي خورم و هر كه چو من اهل بود

مي خوردن من نزد خدا سهل بود



مي خوردن من حق ز ازل مي دانست

گر مي نخورم علم خدا جهل بود



و نتيجه گرفته است كه چون خداوند از ازل به مي خوردن من عالم بود و از طرفي علم خدا هم محال است كه به جهل مبدل شود پس من در مي خوردنم مجبورم! در صورتي كه معناي علم انكشاف واقع است نه علت وجود اعمال بندگان به عبارت ديگر علم از واقعيت معلوم خبر مي دهد اعم از اينكه معلوم در گذشته وجود داشته و يا در حال حاضر موجود باشد و يا در آينده به وجود آيد در رباعي مزبور معلوم تابع علم الهي فرض شده است كه به كلي غلط و نادرست است بلكه علم الهي كاشف از عمل اوست كه در انجامش مجبور نبوده است و با ذكر يك مثال ساده مي توان اين اشكال را به كلي مرتفع نمود.

فرض كنيد معلمي در كلاس كسره درس مشاهده مي كند كه محصلي در



[ صفحه 177]



اثر تنبلي و مسامحه درس خود را خوب نمي خواند و معلم پيش بيني مي كند كه اگر اين محصل به روش خود ادامه دهد در آخر سال مردود خواهد بود و اتفاقاً او هم مردود مي شود آيا در اينجا عقل سليم چگونه حكم مي كند؟ آيا دانستن معلم موجب مردود شدن محصل است يا تنبلي و سهل انگاري محصل سبب شده است كه معلم وي مردود شدن او را قبلاً پيش بيني كند؟ مسلماً دانستن و پيش بيني معلم نتيجه ي رفتار دانش آموز است نه مردود شدن دانش آموز تابع دانستن معلم از اين رو است كه شاعر ديگري در رد مفاد و مضمون رباعي خيام گويد:



اين نكته نگويد آنكه او اهل بود

زيرا كه جواب شبهه اش سهل بود



علم ازلي علت عصيان كردن

نزد عقلاء ز غايت جهل بود



بعضي از فلسفه نيز علم خدا را منحصر به كليات دانسته و امور جزئي را مشمول علم او نمي دانند و در صورتي كه كلي يك امر ذهني بوده و آنرا وجود خارجي و عيني نمي باشد و آنكه در خارج از ذهن وجود دارد افراد آن كلي مي باشند كه ذهن از تجريد و تعميم آنها كلي را انتزاع نموده است و از طرفي اين عقيده برخلاف منطق قرآن كريم است كه فرمايد: و ما تسقط من ورقة الا يعلمها. (برگي به زمين نمي افتد جز اينكه خدا آنرا مي داند) بنابراين همانگونه كه امام عليه السلام در احاديث مزبور تصريح فرموده خداوند هميشه بر تمام موجودات و ذرات آفرينش پيش از خلقت آنها عالم بوده است چنانكه در دعاي صباح است و علم بما كان قبل ان يكون. ولي علم خدا تأثيري در افعال و اعمال بندگان نداشته بلكه خود كاشف از واقعيت آنها است كه به وسيله ي خود بندگان واقعيت پيدا مي كنند.



[ صفحه 181]




پاورقي

[1] اصول كافي كتاب التوحيد باب صفات الذات حديث 3 و 4 و 5.