بازگشت

از نامه ها


1- هارون الرشيد به امام موسي كاظم عليه السلام نوشت و از وي درخواست نمود كه او را موعظه كند و راه اختصار جويد، حضرت در جواب نامه ي هارون چنين مرقوم فرمود: ما من شي ء تراه عينك الا و فيه موعظة [1] يعني هيچ چيزي نيست كه چشم تو آن را مي بيند جز اينكه در آن موعظه و پندي است.

2- همچنين خطيب در تاريخ بغداد از محمد بن اسماعيل (برادرزاده ي امام) و ابن صباغ مالكي و ابن جوزي نقل مي كنند كه موسي بن جعفر عليهماالسلام از زندان نامه اي به هارون الرشيد فرستاد كه در آن چنين نوشته بود:

انه لن ينقضي عني يوم من البلاء الا انقضي عنك معه يوم من الرخاء نمضي جميعاً الي يوم ليس له انقضاء و هناك يخسر المبطلون [2] .

يعني: روزي از ايام گرفتاري من نمي گذرد جز اينكه با آن روز، روزي هم از دوران آسايش و رفاه تو مي گذرد تا هر دو مي رسيم به روزي كه آن را پاياني نيست و آنجا اهل باطل زيانكارند.

3- علامه ي مجلسي از شخصي كه اهل ري بود روايت مي كند كه گفت يكي از نويسندگان يحيي بن خالد به حكومت ما گمارده شد و مقداري از



[ صفحه 187]



ماليات من كه بايستي پرداخت مي كردم باقي مانده بود و مي ترسيدم كه اگر آن را از من بگيرند تهيدست شوم، عده اي به من گفتند كه او طرفدار مذهب اهلبيت است ولي من مي ترسيدم كه مبادا او شيعه نباشد و چنانچه به نزد او بروم آن ماليات را از من بگيرد.

بالاخره تصميم گرفتم كه به سوي خدا فرار كنم و مراسم حج بجا بياورم و مولايم موسي بن جعفر عليهماالسلام را نيز ملاقات كرده و جريان امر را به استحضار او برسانم، پس از شرفيابي و عرض مطلب حضرت به آن والي نامه اي مرقوم نموده و به من داد كه نزد او ببرم و چنين نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحيم - اعلم ان لله تحت عرشه ظلا لا يسكنه الا من اسدي الي اخيه معروفاً او نفس عنه كربة او ادخل علي قلبه سروراً، و هذا اخوك و السلام.

بنام خداي بخشنده ي مهربان - بدانكه براي خداوند در زير عرشش سايه ي (رحمتي) است كه در آن قرار نمي گيرد مگر كسي كه به برادرش نيكوئي كند يا او را از غم و كربتي رهائي بخشد و يا بر دلش سرور و شادي داخل كند و اين (كسي كه اين نامه را نزد تو آورده) برادر توست والسلام.

راوي گويد من از حج كه به شهر خود برگشتم شبي نزد آن والي رفتم و اجازه ي ورود خواستم و گفتم فرستاده ي امام صابر هستم والي از شنيدن اين سخن با پاي برهنه تا در خانه آمد و در را برويم باز نمود و مرا در بغل گرفت و بوسيد و از حال حضرت جويا مي شد و من از هم سلامت و تندرستي امام خبر مي دادم و او خوشحال مي گشت و سپاسگزاري مي نمود، آنگاه مرا وارد منزل نمود و درصدر مجلس نشانيد و خود پيش روي من نشست.

من نامه امام را به او دادم گرفت و بوسيد و ايستاد و آن را خواند آنگاه تمام دارائي و لباس هاي خود را خواست و آنها را باالمناصفه با من تقسيم نمود و



[ صفحه 188]



هر چه را كه به من مي داد مي گفت اي برادر آيا تو را مسرور كردم؟ من نيز مي گفتم بلي! آنگاه دفتر مطالبات را خواست و آنچه ماليات به نام من بود قلم كشيد و قبض رسيد بدهي هاي مرا داد و من با او وداع كردم و از نزدش خارج شدم، و پيش خود گفتم خوب است در برابر اين همه احسان او سال آينده سفر حج كنم، و براي او دعائي نمايم و هم خدمت امام برسم، پس به جانب مكه رفتم و جريان امر را به امام كاظم عليه السلام عرض كردم آن حضرت نيز از شنيدن سخنان من خوشحال شد و من عرض كردم مولاي من آيا اين كارهاي والي شما را هم خوشحال نمود؟ فرمود بلي كارهاي او مرا هم مسرور نمود و اميرالمؤمنين و جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را نيز مسرور نمود و حق تعالي را هم مسرور نمود [3] .

4- ان الله اعلي و اجل و اعظم من ان يبلغ كنه صفته، فصفوها بما وصف به نفسه و كفوا عما سوي ذلك [4] .

ترجمه: محمد بن حكيم گويد موسي بن جعفر عليهماالسلام به پدرم نوشت: خداوند بالاتر و والاتر و بزرگتر از آن است كه حقيقت صفتش درك شود، پس او را بدانچه خود وصف كرده توصيف كنيد و از غير آن باز ايستيد.



[ صفحه 189]




پاورقي

[1] امالي شيخ صدوق مجلس 76 حديث 8.

[2] اعيان الشيعه جلد 4 ق 2 ص 88 - فصول المهمه ص 354.

[3] بحارالانوار جلد 8 ص 174.

[4] اصول كافي كتاب التوحيد باب النهي عن الصفه بغير ما وصف به نفسه تعالي حديث 6.