بازگشت

پسران آن حضرت


در مورد تعداد فرزندان امام موسي كاظم عليه السلام در ميان اقوال مختلفي است كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي شود.

علي بن شهر آشوب در كتاب مشهور خود (مناقب) مجموع اولاد آن حضرت را 30 نفر نوشته است [1] .

بعضي تعداد آنها را 33 نفر (16 پسر و 17 دختر) مجموع اولاد آن حضرت را 30 نفر نوشته است [2] .

برخي هم عده ي فرزندان امام را 37 نفر (18 پسر و 19 دختر) قيد كرده اند [3] .

شيخ اربلي براي آن حضرت 38 نفر (20 پسر و 18 دختر) اولاد ذكر كرده است [4] .

بعضي نيز جمع فرزندان آن حضرت را چهل نفر (18 پسر و 22 دختر) نوشته اند [5] .

صاحب كتاب عمدة الطالب تعداد فرزندان امام را 60 نفر! (23 پسر و 37



[ صفحه 222]



دختر) نوشته اند [6] ولي آنچه علماي مشهور مانند شيخ مفيد و طبرسي متعرض آن شده اند، تعداد اولاد آن جناب همان 37 نفر مي باشد كه هر يك از آنها به نوبه ي خود داراي فضيلت و كمال بوده و چنين خصالي را از آباء خود ارث برده اند چنانكه ابن صباغ مالكي گويد: و لكل واحد من اولاد ابي الحسن موسي عليه السلام فضل مشهورة [7] يعني و براي هر يك از اولاد ابي الحسن موسي عليه السلام فضيلت مشهوري است.

همچنين طبرسي در اين مورد گويد: ان لكل واحد من اولاد ابي الحسن موسي عليه السلام فضلاً و منقبة مشهورة [8] .

براي هر يك از فرزندان ابي الحسن موسي فضيلت و منقبت مشهوري است.

و اينك پسران آن حضرت:

1- حضرت علي بن موسي الرضا عليهماالسلام كه در ميان تمام فرزندان آن جناب از همه برتر و والاتر بوده و شايستگي احراز مقام شامخ امامت را داشته است، چنانكه شيخ مفيد مي نويسد: و كان افضل ولد ابي الحسن موسي عليه السلام و انبههم و اعظمهم قدراً و اعلمهم و اجمعهم فضلا ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام [9] .

يعني: ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام در ميان فرزندان امام موسي كاظم عليه السلام از همه برتر و مشهورتر و عظيم القدرتر و داناتر و از نظر فضيلت جامع تر بود.

و پر واضح است آن را كه مسئوليت سنگين امامت را به عهده گرفته با احدي نمي توان قياس نمود بلكه چنين كسي مشمول الطاف و عنايات مخصوصه ي



[ صفحه 223]



رباني مي باشد كه ديگران را از آن بي بهره و نصيبي نخواهد بود [10] .

2- احمد بن موسي (معروف به شاه چراغ كه قبرش در شيراز بوده و داراي گنبد و بارگاهي است) مادرش ام ولد و او را ام احمد مي گفتند و امام موسي كاظم عليه السلام نسبت به ام احمد تلطف بسيار مي نمود و موقعي كه از مدينه متوجه بغداد شد مواريث امامت را نزد او به وديعت گذاشت و فرمود هرگاه كسي نزد تو آمد ودايع امامت را خواست بدانكه من به شهادت رسيده ام و او هم خليفه و امام بعد از من است و پس از آنكه هارون الرشيد آن حضرت را مسموم نمود حضرت رضا عليه السلام نزد ام احمد آمد و امانات پدرش را خواست ام احمد پرسيد آيا پدرت به شهادت رسيده است؟ فرمود بلي و اكنون من خليفه و امام هستم ام احمد از شنيدن اين سخن گريبان خود را چاك زد و امانات را به آن حضرت مسترد نمود [11] .

شيخ مفيد مي نويسد احمد بن موسي مردي كريم و بزرگوار و پارسا بود و امام موسي كاظم عليه السلام او را دوست داشت و مقدم مي شمرد، و مزرعه ي خود را كه معروف به يسيره بود به او بخشيد و گفته اند كه او هزار بنده آزاد كرده است. و اسماعيل بن موسي گويد پدرم با فرزندان خود از مدينه به سوي يكي از املاك خود رفت و ما در آنجا بوديم كه بيست تن از خدم و حشم پدرم در خدمت احمد بن موسي بودند كه بطوري كه اگر احمد از جاي خود بر مي خاست آنها نيز بر مي خاستند و اگر مي نشست آنها نيز مي نشستند و پدرم نيز هميشه او را تحت نظر خود داشت و از حال او غفلت نمي كرد [12] .

احمد بن موسي مرد شايسته و پرهيزكار بود و چون خبر وفات امام موسي كاظم عليه السلام در مدينه شايع شد خانواده اش را جمع كرد و مردم نيز دور او



[ صفحه 224]



گرد آمدند و چنين تصور نمودند كه او پس از پدرش امام است لذا با احمد بيعت كردند، او هم از آنان بيعت گرفت و آنگاه بالاي سر منبر رفت و پس از اداي خطبه در نهايت فصاحت و بلاغت گفت: اي مردم همچنانكه شما همگي در بيعت من هستيد من هم در بيعت برادرم علي بن موسي الرضا عليه السلام هستم و بدانيد كه او پس از پدرم امام و خليفه و ولي الله است و از جانب خدا و رسولش بر من و شما واجب است كه او را به هر چه ما را فرمان دهد اطاعت كنيم پس هر كس كه در آنجا حاضر بود سخن احمد را خاضعانه پذيرفت و در حالي كه احمد در جلو مردم بود از مسجد خارج شدند و خدمت حضرت رضا عليه السلام رفته و به امامت او اقرار نمودند [13] .

3- محمد بن موسي برادر ابويني احمد بن موسي كه مادرش ام ولد (ام احمد) و خود از اهل فضيلت و صلاح بوده است و به نقل شيخ مفيد كنيز رقيه (دختر امام موسي كاظم) روايت كرده است كه محمد بن موسي هميشه با وضوء و در حال نماز بود و تمام شب را وضوء مي گرفت و نماز مي خواند و صداي ريزش آب وضويش شنيده مي شد آنگاه پاسي از شب را نماز مي خواند و سپس كمي آرام مي گرفت و مي خوابيد و مجدداً بر مي خاست و وضوء مي گرفت كه صداي ريختن آب وضويش به گوش مي رسيد آنگاه نماز مي خواند و بدين ترتيب شب را به صبح مي رسانيد و من هرگز او را نديدم جز اينكه گفتار خداي تعالي را ياد كردم كه فرمايد: كانو قليلاً من الليل ما يهجعون [14] يعني پرهيزكاران چنان بودند كه اندكي از شب را مي خوابيدند [15] .

و اين محمد پسري به نام ابراهيم مجاب كه قبرش در كربلا است و اعقاب محمد نيز از همان ابراهيم است و علت اينكه او را مجاب گفته اند اين بود



[ صفحه 225]



كه او وارد حرم مطهر حضرت حسين عليه السلام شد و عرض كرد السلام عليك يا ابا: و در جواب صدائي شنيد كه: و عليك السلام يا ولدي. و قبر خود محمد بن موسي هم در شيراز است.

4- حمزة بن موسي - اين سيد جليل القدر هم با احمد بن موسي و محمد بن موسي هر سه از يك مادر (ام احمد) به دنيا آمده و مقبره اش در نزديكي مقبره ي حضرت عبدالعظيم است و نجاشي روايت كرده است كه در زماني كه حضرت عبدالعظيم در ري مخفي بود روزها روزه مي گرفت و شب ها به نماز مي ايستاد و پنهان بيرون مي آمد و قبري را كه مقابل قبر اوست زيارت مي كرد و مي گفت صاحب اين قبر مردي از فرزندان امام موسي كاظم عليه السلام و علامه ي مجلسي در تحفة الزائر فرموده كه قبر شريف امامزاده حمزه فرزند حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است و ظاهراً همان قبري است كه حضرت عبدالعظيم آن را زيارت مي كرده است، نسبت سلسله ي سلاطين صفوي هم به حمزة بن موسي منتهي مي شود [16] .

5- ابراهيم بن موسي - يكي ديگر از پسران امام هفتم ابراهيم است كه به همين مناسبت آن حضرت را ابوابراهيم مي گفتند و چنانكه سابقاً اشاره شد يكي از پنج پسر امام موسي كاظم عليه السلام است كه آن حضرت آنها را در وصيت خود وارد كرده است، ابراهيم بن موسي مردي شجاع و كريم بود و در زمان مأمون كه محمد بن زيد عليه او قيام كرده بود و ابوالسرايا نيز براي قيام عليه مأمون به محمد زيد بيعت كرده بود ابراهيم از جانب محمد به فرمانداري يمن منصوب شد و بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني پس از زد و خورد مختصري وارد يمن گرديد و مردم آن شهر به فرمان او سر فرود آوردند و پس از كشته شدن ابوالسرايا و پراكنده شدن طالبيين، مأمون او را امان داد ابراهيم ملقب به مرتضي



[ صفحه 226]



بود و جد چهارم سيد مرتضي و سيد رضي،اعلي الله مقامهما مي باشد و قبرش در بغداد است [17] .

6- عباس بن موسي يكي از پنج پسري است كه امام موسي كاظم عليه السلام آنها را در وصيت خود وارد ساخته است، به نقل كليني پس از رحلت امام هفتم بعضي از برادران امام هشتم او را به دادگاه ابوعمران طلحي كه قاضي مدينه بود كشانيدند، عباس بن موسي به قاضي گفت خدا تو را اصلاح كند و خير رساند در پايين اين وصيت نامه گنج و گوهري است و اين برادر ما مي خواهد بدون ما خود به تنهائي از آن استفاده كند و پدر ما هم كه خدا رحمت كند او را همه چيز را به او واگذار كرده و ما را تهيدست و بي چيز گذاشته است و اگر من خودداري نمي كردم در حضور همه از چيز مهمي به تو خبر مي دادم.

در اين موقع ابراهيم بن محمد به سوي او جست و گفت اگر تو آن را بازگو كني ما از تو نپذيريم و تصديقت نكنيم و آنگاه در نزد ما ملامت زده و منفور خواهي بود ما تو را در كوچكي و بزرگي به دروغ شناخته ايم و پدرت هم تو را بهتر مي شناخت اگر در وجود تو خيري بود پدرت به ظاهر و باطن تو شناساتر بود و او تو را بر نگهداري دو خرما امين نمي دانست.

آنگاه اسحاق بن جعفر (عموي عباس) به او حمله كرد و دو طرف جامه اش را گرفت و گفت تو بي عقل و ناتوان و احمقي و حاضرين هم همگي از اسحاق طرفداري كردند.

ابوعمران (قاضي) به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد يا اباالحسن برخيز، لعنتي كه امروز از جانب پدرت به من رسيد بس است (من صلاحيت بازجوئي از شما را ندارم) پدرت به تو اختيارات وسيعي داده است و نه به خدا سوگند هيچكس بهتر از پدر پسر را نشناسد بخدا كه پدر تو در نزد ما سبك عقل و



[ صفحه 227]



سست رأي نبود.

عباس به قاضي گفت خدايت اصلاح كند آن مهر را برگير و نوشته ي زيرش را بخوان. قاضي گفت من اين كار نكنم، لعنتي كه امروز از پدرت به من رسيد، مرا بس است. عباس گفت: من اين مهر را بر مي دارم، قاضي گفت تو خود داني. عباس مهر را برداشت و مطلبي كه در آن نوشته شده بود مربوط بود به اخراج برادران از وصيت و ثابت ماندن علي (حضرت رضا عليه السلام) به تنهائي براي وصيت و داخل نمودن آنها تحت ولايت و سرپرستي آن حضرت چه دوست داشته باشند چه اكراه ورزند و خارج ساختن آنها را تصرف در صدقات و غير آنها.

و اين مهر برداشتن عباس موجب خواري و رسوائي او و برادران و سبب خير و فضيلت حضرت رضا عليه السلام گرديد.

سپس علي بن موسي الرضا عليهماالسلام به عباس رو نمود و فرمود: اي برادر! من مي دانم كه غرامت ها و ديوني كه داريد شما را وادار كرده است كه چنين رفتار كنيد (آنگاه به ناظر مالي خود سعيد بن عمران فرمود:) اي سعيد اينها هر چه بدهكاري دارند تعيين كن و از مال من آنها را بپرداز، نه بخدا سوگند تا زماني كه من در روي زمين راه مي روم از مواسات و احسان به شما دست بر نمي دارم پس شما هر چه خواستيد بگوئيد.

عباس گفت هر چه به ما مي دهي از زيادي اموال خود ما است و آنچه از مال ما در نزد تست بيش از اينها است حضرت فرمود: هر چه خواهيد بگوئيد خواست خواست شما است اگر خوشرفتاري كنيد به سود شما است در نزد خدا و اگر بدرفتاري كنيد خداوند آمرزنده و مهربان است، بخدا كه شما مي دانيد من در حال حاضر فرزند و وارثي جز شما ندارم و از اموالي كه شما تصور مي كنيد چيزي نگهدارم و پس انداز كنم مال شما است و به شما باز مي گردد، بخدا از وقتي كه پدرتان رحلت فرموده مالي به دست نياورده ام جز اينكه در مواردي كه



[ صفحه 228]



شما خبر داريد به مصرف رسانيده ام.

عباس بر جست و گفت به خدا كه چنين نيست خدا تو را بر ما مزيت و برتري نبخشيده است، ولي پدر ما بر ما حسد برد و چيزي را خواست كه خدا نه براي او نه براي تو روا دانسته بود و خودت هم مي داني.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم اما براي برادران من خدا مي داند كه من به مسرت و دلخوشي شما حريصم، بارالها اگر تو مي داني كه من صلاح آنها را دوست دارم و نسبت به آنان خوشرفتاري كرده و صله ي رحم نموده و بر آنها مهربانم مرا براي ياري آنان در هر شب و روز ياري كن و جزاي خيرم بده و چنانچه غير از اين باشم تو هر امر نهاني را مي داني پس مرا چنانكه سزاوارم جزا بده اگر قصدم بد باشد جزاي بد و اگر خوب باشد جزاي نيك بده، بار الها آنها را اصلاح كن و امورشان را نيز اصلاح فرما و شيطان را از ما و از آنها دور گردان و آنان را به طاعت خودت ياري كرده و توفيق هدايت بده، اما اي برادر! من بر مسرت شما شائقم و به صلاح شما كوشا هستم و خداوند بر آنچه مي گوئيم وكيل است [18] .

7- زيد بن موسي - مادرش ام ولد بود و در زمان مأمون او نيز با ابوالسرايا خروج كرد و از جانب وي به سمت فرمانداري بصره تعيين گرديد و موقعي كه وارد آن شهر شد خانه هاي بني عباس را سوزانيد و نخلستان هاي آنها را به آتش كشيد و بدين جهت او را زيدالنار مي گفتند [19] .

پس از كشته شدن ابوالسرايا زيد را گرفته و نزد مأمون كه در مرو بود فرستادند زيد كثيرالمزاج وقتي مأمون پرسيد اي زيد آيا در بصره كه خروج كردي خانه ي دشمنان ما از بني اميه و بني ثقيف و ديگران را گذاشتي و خانه ي پسر



[ صفحه 229]



عموهايت (بني عباس) را آتش زدي؟ زيد گفت از هر جهت خطاء كردم اگر مرا براي خروج برگرداني اين دفعه از دشمنانمان شروع مي كنم! مأمون خنديد او را خدمت حضرت رضا عليه السلام فرستاد و به خاطر آن جناب از تقصيرش صرف نظر نمود [20] .

حسن وشاء نقل كرده است كه در خراسان در مجلس حضرت رضا عليه السلام بودم و زيد بن موسي نيز در آنجا حضور داشت جماعتي وارد مجلس شدند زيد بر آنان فخر مي نمود كه ما (اولاد فاطمه) چنين و چنانيم! امام رضا عليه السلام نيز با آن گروه مشغول صحبت بود چون سخنان زيد را شنيد متاثر شد و رو به او نمود و فرمود: اي زيد آيا سخنان نقالان كوفه تو را مغرور كرده است كه خداوند آتش را بر ذريه ي فاطمه عليهاالسلام حرام نموده است نه به خدا اين نيست مگر براي حسن و حسين و اولاد بطني آن بانوي معصومه، آيا موسي بن جعفر خدا را اطاعت كند و روز را روزه بگيرد و شب را به عبادت قيام كند و تو نافرماني خدا كني چون روز قيامت براي حساب بيائيد در عمل با هم برابريد؟ و آيا در پيشگاه خدا تو از پدرت عزيزتر خواهي بود؟ در صورتي كه علي بن الحسين عليهماالسلام مي فرمود كه از براي نيكوكار ما دو بهره از پاداش است و از براي بدكار ما عذاب مضاعف است.

آنگاه حضرت رو به حسن وشاء كرد و فرمود اين آيه را چگونه مي خوانيد؟ قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح [21] .

حسن گفت بعضي انه عمل غير صالح مي خوانند و برخي انه عمل غير صالح و آنهائي كه به صورت اخير قرائت مي كنند فرزندي پسر نوح را از نوح نفي مي كنند!

امام فرمود حاشا او پسر نوح بود ولي چون خدا را نافرماني نمود



[ صفحه 230]



خداوند او را از پدرش نفي نمود، همچنن كسي كه از ما (اهل بيت) باشد ولي خدا را اطاعت نكند در واقع از ما نيست و تو (اي حسن) چون خدا را اطاعت كني از ما خواهي بود.

از حسن بن جهم نيز نقل شده است كه نزد حضرت رضا عليه السلام بودم و برادرش زيد نيز حضور داشت امام فرمود: اي زيد از خدا بترس كه ما به هر مرتبه اي كه رسيده ايم در نتيجه ي پرهيزكاري بوده و به كسي كه از خدا تقوي نداشته باشد از ما نيست و هم از او نيستيم، اي زيد حذر كن از اينكه به فردي از شيعيان ما اهانت كني كه ارزش و وقار تو مي رود، اي زيد مردم (دشمنان ما) به جهت اينكه شيعيان ما به ما محبت دارند و عقيده ي شان نسبت به ولايت ما محكم است با آنان دشمني مي كنند پس اگر تو هم در حق آنها بدي كني به خود ستم كرده و حق خود را باطل نموده اي [22] .

8- اسماعيل بن موسي - از علماي مشهور و پرهيزكار عصر خود بود و او نيز از جانب ابوالسرايا حكمران فارس بود كه پس از شكست نهضت ابوالسرايا و كشته شدن وي اسمعيل ساكن مصر شد و بعد از او هم اولاد و نواده هايش در مصر سكني گزيدند و در شأن او همين بس كه چون صفوان بن يحيي در مدينه وفات يافت امام جواد عليه السلام. به عمويش اسمعيل بن موسي دستور فرمود كه نيابة از جانب او براي صفوان نماز بخواند.

اسمعيل به كثرت تأليفات مشهور است و آنها را كتاب جعفريات گويند كه مشتمل بر كتب فقهيه است كه از پدران خود روايت كرده است از جمله ي آنها كتاب الطهارة، كتاب الصلوة، كتاب الزكوة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الجنائز، كتاب الطلاق، كتاب النكاح، كتاب الحدود، كتاب الدعا، كتاب السنن و الاداب، كتاب الرؤيا است كه نجاشي در فهرست خود آورده است. و محدث



[ صفحه 231]



نوري اشاره كرده است كه جعفريات از كتب قديمي و معروف و مورد اعتماد مي باشد، اسمعيل در مصرف فوت كرده و در آنجا مدفون است ولي حمدالله مستوفي ذكر كرده است كه او در بعضي نواحي شيراز مدفون مي باشد [23] .

9- قاسم بن موسي - بسيار مورد توجه و محبت امام هفتم بود چنان كه شيخ كليني در كافي از يزيد بن سليط نقل نموده است كه گفت حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام را در راه مكه ملاقات نمودم و آن جناب درباره ي وصيتي كه نموده بود فرمود فلان پسرم (حضرت رضا عليه السلام) را وصي خود قرار دادم و اگر تعيين امام پس از خودم در اختيار من بود پسرم قاسم را كه بسيار دوست دارم جانشين خويش قرار مي دادم ولي امر امامت با خداي عزوجل است كه در هر كجا خواهد قرار دهد.

همچنين به نقل كليني يكي از فرزندان امام كاظم عليه السلام در حال احتضار بود آن حضرت به قاسم فرمود پسر جان برخيز و در بالين برادرت سوره و الصافات را بخوان قاسم شروع به خواندن سوره نمود و همين كه به آيه ي كريمه ي «هم اشد خلقا ام من خلقنا»، رسيد برادرش نفس آخرين را كشيد و از سكرات موت راحت شد، قبر قاسم در هشت فرسخي حله است و مزارش زيارتگاه مردم است و سيد بن طاوس به زيارت او ترغيب نموده است [24] .

10- عبدالله بن موسي - كه مادرش ام ولد بوده و علي بن ابراهيم درباره ي او نقل كرده است كه ما پس از رحلت حضرت رضا عليه السلام به حج رفتيم و خدمت ابي جعفر (امام جواد عليه السلام) رسيديم و جمعي از شيعيان نيز از شهرهاي ديگر در آنجا حضور داشته و منتظر ورود آن حضرت بودند كه عمويش عبدالله بن موسي كه شيخ بزرگ و محترمي بود در حالي كه لباس خشن پوشيده و اثر سجود در



[ صفحه 232]



پيشانيش مشهود بود وارد شد و نشست و سپس حضرت ابوجعفر كه پيراهن و ردائي از كتان پوشيده و در پايش نعلين سفيدي بود حضور يافت عبدالله برخاست و او را استقبال كرد و ميان دو چشمش را بوسيد و گروه شيعيان هم براي تكريم و تجليل آن جناب برخاستند.

حضرت ابوجعفر عليه السلام جلوس فرمود و مردم به علت كمي سن آن حضرت به همديگر نگاه مي كردند و امام جواد عليه السلام در آن موقع 9 ساله بود!

يكي از حضار به عبدالله بن موسي گفت خدا كارت را اصلاح فرمايد درباره ي كسي كه با چهارپائي جماع كند چه مي گوئي؟

عبدالله گفت بايد دست راستش بريده شود و درباره اش حد جاري گردد! چون امام جواد عليه السلام اين فتوي را كه با شريعت اسلامي تطبيق نمي كرد خشمگين شد و فرمود: اي عم از خدا بترس كه خيلي سخت است كه در روز قيامت در پيشگاه خداي عزوجل بايستي و به تو گويد كه چرا به مردم فتوي دادي در مورد چيزي كه آن را نمي دانستي؟

عبدالله گفت مگر پدرت چنين نگفته است؟

حضرت ابوجعفر عليهماالسلام فرمود: از پدرم درباره ي مردي كه قبر زني (براي دزديدن كفن) نبش كرده و با آن زن جماع كرده بود پرسيده بودند و آن جناب هم فرموده بود، به جرم نبش قبر دستش بريده شود و به علت زنا هم حد جاري گردد كه حرمت مرده مانند حرمت زنده است (يعني اين مسئله ربطي به مسأله اي كه از تو پرسيدند ندارد) عبدالله گفت راست فرمودي اي مولايم از خدا آمرزش مي طلبم و مردم تعجب مي كردند و رو به امام آورده و مطالب خود را از او مي پرسيدند و آن حضرت هم آنها را پاسخ مقتضي مي داد.

و اين روايت اگر چه به خطاي عبدالله در مسئله ي فقهي دلالت دارد ولي چون در حضور امام عليه السلام اظهار ندامت نمود، لذا اين عمل وي موجب رفع قدح و



[ صفحه 233]



عيب از او مي باشد [25] .

و پسران ديگر امام هفتم بنا به نقل شيخ مفيد:

جعفر بن موسي، هارون بن موسي، حسين بن موسي، عبيدالله بن موسي، اسحاق بن موسي، فضل بن موسي، حسن بن موسي، حسين بن موسي، سليمان بن موسي، مي باشند [26] .



[ صفحه 234]




پاورقي

[1] مناقب جلد 2 ص 383.

[2] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 377 نقل از تحفة الازهار.

[3] ارشاد مفيد جلد 2 باب 19 - اعلام الوري - فصول المهمه ابن صباغ ص 255.

[4] كشف الغمه ص 243.

[5] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 378 نقل از سر السلسلة العلويه.

[6] بحارالانوار جلد 48 ص 289 نقل از عمدة الطالب.

[7] فصول المهمه 256.

[8] اعلام الوري.

[9] ارشاد مفيد جلد 2 باب 19.

[10] براي اطلاع از شرح حال آن جناب به كتاب حضرت رضا عليه السلام تأليف نگارنده مراجعه شود.

[11] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 410.

[12] ارشاد مفيد جلد 2 باب 19.

[13] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 411 نقل از تحفة العالم.

[14] سوره ي ذاريات آيه ي 17.

[15] ارشاد مفيد جلد 2 باب 19.

[16] منتهي الامال جلد 2 ص 157.

[17] اعلام الوري - مقاتل الطالبين.

[18] اصول كافي باب الاشارة و النص علي ابي الحسن الرضا حديث 15.

[19] مقاتل الطالبين.

[20] عيون اخبار الرضا.

[21] سوره ي هود آيه ي 46.

[22] عيون اخبار الرضا جلد 2 باب 58.

[23] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 415.

[24] منتهي الآمال جلد 2 ص 154.

[25] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 428.

[26] ارشاد مفيد جلد 2 باب 19.