بازگشت

اصحاب و روات


شرح حال اصحاب و روات امام موسي كاظم عليه السلام در كتب رجال مبسوطاً نوشته شده و عده اي از آنها در زمان حضرت صادق عليه السلام نيز در مكتب جعفري مشغول تعلم بوده اند كه پس از رحلت آن جناب در خدمت امام هفتم بوده و حتي بعضي حضور حضرت رضا عليه السلام را نيز درك نموده اند و ذيلاً به شرح حالات چند تن از آنها بطور اختصار اشاره مي شود:

1- علي بن جعفر - علاوه بر اينكه برادر امام است به نقل شيخ مفيد از رواتي است كه بسيار حديث نقل كرده و راه و روش استوار داشته است، بسيار پارسا و صاحب فضيلت بوده و ملازم خدمت برادرش امام موسي كاظم عليه السلام بوده و اخبار زيادي از آن حضرت نقل كرده است [1] .

علي بن جعفر همواره از ديگران كنار گرفته و ملازم برادرش موسي كاظم عليه السلام بود و در اخذ معالم ديني از آن حضرت كوشش زياد مي نمود و پرسش و پاسخ هاي بسياري كه خود از امام شنيده از آن جناب نقل كرده است، هم چنين رواياتي در مورد امامت موسي بن جعفر عليهماالسلام به وسيله ي علي و برادرش اسحاق رسيده و كسي در تقواي آن دو اختلاف نكرده است چنانكه محمد بن وليد از علي بن جعفر حديث كند كه گفت از پدرم جعفر بن محمد عليهماالسلام شنيدم كه



[ صفحه 238]



به گروهي از اصحاب خاص و نزديكان خود مي گفت وصيت مرا در مورد پسرم موسي نيك بپذيريد زيرا كه او برترين فرزندان من است [2] .

2- محمد بن ابي عمير - از اصحاب بزرگ و عظيم الشأن آن حضرت بوده و در نزد موافقين و مخالفين به قدر و منزلت معروف و بسيار عالم و فقيه بوده است كه شيخ طوسي درباره اش گويد:

انه اوثق الناس عند الخاصة و العامة و انسكهم و اورعهم و اعبدهم، ادرك من الائمة ثلاثة، موسي بن جعفر عليهماالسلام و لم يرعنه و روي عن ابي الحسن الرضا و الجواد عليهماالسلام.

يعني: او در نزد خاصه و عامه از همه ي مردم بيشتر مورد وثوق بوده و زاهدترين و پارساترين و عابدترين آنها محسوب شده است و خدمت سه تن از ائمه ي اطهار عليهم السلام را درك نموده ولي از موسي بن جعفر عليهماالسلام نقل حديث نكرده و از حضرت رضا و امام جواد عليهماالسلام روايت نموده است.

همچنين شيخ طوسي در تهذيب (در باب دين) از ابراهيم بن هاشم روايت كرده كه تمام اموال محمد بن ابي عمير از دستش رفت و او را به كلي فقير و تهيدست شد و از مردي ده هزار درهم طلبكار بود، شخص مديون خانه ي خود را فروخت و پولش را نزد او آورد.

محمد پرسيد اين چه چيز است؟ بدهكار پاسخ داد طلبي است كه از من داري، محمد گفت آيا ارثي به تو رسيده است؟ گفت نه! محمد گفت: پس اين پول از كجا به دست تو آمده است؟

آن مرد گفت خانه ي مسكوني خود را فروخته ام كه دينم را اداء كنم! محمد بن ابي عمير گفت: شنيده ام حضرت صادق عليه السلام فرموده:

لا يخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدين



[ صفحه 239]



و من با اينكه به يك درهم اين پول هم احتياج دارم ولي آن را از تو نمي گيرم، در زمان هارون به علت تشيعش زنداني شد و سندي ابن شاهك (لعنة الله عليه) او را يك صد و بيست چوب زد و در رجال است كه مأمون او را چهار سال زنداني نمود و موقعي كه در زندان بود خواهرش نود و چهار كتاب فقهي او را كه تأليف كرده بود از ترس مخالفين در زيرزمين دفن كرد و در نتيجه همه ي كتاب ها پوسيد و از بين رفت و احاديثي كه به مردم مي گفت از محفوظات خود بوده است.

محمد بن ابي عمير بسيار عابد و ساجد بود چنانكه از فضل بن شاذان نقل شده كه وقتي به عراق رفتم ديدم كسي به رفيقش عتاب مي كند و مي گويد تو مردي عائله دار و نيازمندي و براي تأمين معاشت سر و كار با كتاب داري و من از طول سجود تو براي چشمت ايمن نيستم و ممكن است در اثر طول سجود چشمت نابينا شود! رفيقش در پاسخ گفت واي بر تو اگر چشم كسي از طول سجود كور شود بايستي چشم هاي ابن ابي عمير كور مي شد زيرا او پس نماز صبح كه سر به سجده ي شكر مي گذاشت تا زوال ظهر سرش را بلند نمي كرد. وفات محمد بن ابي عمير در سال 271 هجري بوده است [3] .

3- علي بن يقطين - در سال 124 هجري (اواخر دولت امويان) در كوفه ولادت يافت و پدرش يقطين از دعاة عباسيان بود ولي به امامت حضرت صادق عليه السلام اعتقاد داشت مروان حمار در جستجوي يقطين بود كه او گريخت و زنش نيز با دو پسرش علي و عبيدالله از كوفه به مدينه فرار كرد و پس از انقراض دولت اموي و تشكيل حكومت عباسيان همگي به موطن خود بازگشتند و در همين موقع نام يقطين شهرت يافت و او به خلفاي عباسي يعني سفاح و منصور و مهدي پيوست و اگر چه از وي نزد خلفاي مزبور سعايت كردند كه او شيعه



[ صفحه 240]



است ولي خداوند او را از كيد دشمنان محفوظ داشت.

علي بن يقطين نيز مانند پدرش مشاغلي را در حكومت عباسيان عهده دار شد و در عين حال براي اماميه پناهگاهي بود كه گرفتاري هاي آنها را برطرف مي نمود او مرد متقي و صالح بود و گروهي را از جانب خود نائب مي گرفت و به حج مي فرستاد بطوري كه سليمان بن حسين، منشي او مي گفت در يك سال شمردم يكصد و پنجاه نفر از جانب علي به حج رفته بودند كه به هر يك از آنان حداقل هفتصد درهم و حداكثر ده هزار درهم داده بود و علاوه بر اين اموال زيادي در راه خير و نيكي انفاق مي نمود و براي امام كاظم عليه السلام نيز صلات بزرگي در حدود يكصد هزار الي سيصد هزار درهم مي فرستاد و هزينه ي ازدواج بعضي از جوانان هاشمي از اولاد آن حضرت را پرداخت مي كرد.

هارون الرشيد علي بن يقطين را (پس از برامكه) منصب وزارت داد و علي در اين مورد خدمت امام موسي كاظم عليه السلام آمد و از او اجازه خواست كه از تصدي چنين شغلي كنار رود حضرت فرمود: لا تفعل فان لنا بك انسا و لاخوانك عزا.... اين كار را مكن زيرا كه ما بدينوسيله به تو مأنوس شده و برادرانت را نيز به وسيله ي تو احترامي است (يعني تو در دستگاه خلافت موجب رفع گرفتاري هاي برادرانت مي شوي) و شايد خداوند به وسيله ي تو شكستي را جبران كند و آتش مخالفين را خاموش گرداند.

اي علي كفاره ي لغزش هاي تو همين احسان به برادران ديني تست، تو براي من يك كار را ضمانت كن و من سه چيز را به تو ضمانت مي كنم! تو ضمانت كن كه كسي از دوستان ما را ملاقات نكني جز اينكه حاجت او را برآوري و اكرامش كني و من ضمانت مي كنم كه تو هرگز زنداني نشوي و تيزي شمشير به تو نرسد و فقر و تهيدستي به خانه ي تو راه نيابد. و همچنانكه در فصل معجزات (در مورد جبه ي اهدائي هارون و آداب وضوء گرفتن) اشاره شد امام عليه السلام دائماً



[ صفحه 241]



مراقب او بود كه از ناحيه ي هارون و ديگران آسيبي به وي نرسد.

موسي بن جعفر عليهماالسلام علي بن يقطين را كه شيعه ي خالص بود دوست داشت و روزي كه علي به حضورش مي رسيد ضمن اشاره به او به اصحابش فرمود كه هر كه مشتاق ديدن مردي از اصحاب رسول خدا است بدين شخص كه مي آيد نگاه كند بعضي از حاضرين گفتند آيا او از اهل بهشت است؟ فرمود من گواهي مي دهم كه او از اهل بهشت است.

همچنين علي بن يقطين كسي را خدمت امام فرستاد كه در حق او دعائي فرمايد آن شخص به خدمت امام رسيد، عرض كرد: مرا علي بن يقطين فرستاده است كه شما درباره اش دعائي فرمائيد حضرت فرمود آيا براي آخرتش دعا مي خواهد؟ عرض كرد: بلي امام فرمود: ضمنت لعلي بن يقطين ان لا تمسه النار ابداً - ضمانت مي كنم كه هرگز آتش دوزخ بدو نرسد.

و داوود رقي گويد در روز عيد اضحي خدمت ابوالحسن موسي عليه السلام رسيدم آن حضرت ابتدا فرمود:

ما عرض في قلبي احد و انا علي الموقف الا علي بن يقطين فانه ما زال معي و ما فارقني حتي افضت.

يعني در موقف كه بودم هيچكس جز علي بن يقطين به خاطرم نگذشت و او پيوسته در خاطر من بود و فراموشم نمي شد تا از موقف برگشتم.

علي بن يقطين در سال 182 هجري در سن 58 سالگي در آن موقع كه امام كاظم عليه السلام در زندان هارون بود وفات يافت [4] .

4- صفوان بن يحيي - بسيار عابد و زاهد بود و در اين مورد نقل كرده اند كه او با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان در مال التجاره شريك بود و هر يك از اين سه تن شبانه روزي پنجاه و يك ركعت نماز مي خواندند (هفده ركعت



[ صفحه 242]



نمازهاي واجبي يوميه و 34 ركعت نوافل و مستحبات).

روزي در مسجدالحرام با يكديگر پيمان بستند كه هر يك از اين سه نفر پس از ديگران زنده بماند نمازهاي آنها را بجا آورده و روزه ي شان را نيز بگيرد.

چون صفوان پس از دو رفيقش در حال حيات بود هر روز يكصد و پنجاه و سه ركعت نماز گزارده و در هر سال سه ماه روزه مي گرفت و سه مرتبه نيز زكات مي داد و به طور كلي هر عمل نيكي كه انجام مي داد براي دو رفيقش نيز بجا مي آورد و ثوابش را به روح آنان هديه مي كرد.

تقوي و ورع او به پايه اي بود كه در يكي از مسافرت هاي خود كه به كوفه مي نمود شتري كرايه كرده بود و يكي از دوستانش به عنوان امانت دو دينار به او داد كه آن را در كوفه به خانواده ي او دهد صفوان تا از صاحب شتر اجازه نگرفت آن دينارها را در ميان بار ننهاد!

شيخ طوسي نقل كرده كه صفوان از چهل نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است و خود نيز سي كتاب تأليف نموده است كه از جمله ي آنها است: كتاب الصلوة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الزكوة، كتاب الطلاق، كتاب الفرائض، كتاب الشراء و البيع، كتاب العتق و التدبير، كتاب البشارات، و مسائلي از امام موسي كاظم عليه السلام

صفوان در سال 210 هجري در مدينه وفات كرد و چنانكه سابقاً (در شرح حال اسماعيل بن موسي) اشاره شد امام جواد عليه السلام براي او حنوط و كفن فرستاد و به اسماعيل بن موسي دستور فرمود كه بر جنازه ي او نماز بخواند [5] .

5- نصر بن قابوس - از حضرت صادق و امام موسي كاظم و حضرت رضا عليهم السلام احاديثي روايت كرده و نزد آنان صاحب فضيلت بوده است.

شيخ مفيد او را از خواص و ثقات امام موسي كاظم عليه السلام شمرده است و



[ صفحه 243]



همچنين او را از اهل علم و ورع دانسته و از او نصوصي بر امامت حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است.

شيخ كشي نيز از نصر بن قابوس روايت كرده است كه گفت من در منزل حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام بودم آن حضرت دست مرا گرفت و بر در اطاقي آورد چو در اطاق را گشودم ديدم پسرش علي عليه السلام در دستش كتابي بود و بدان نظر مي كرد.

امام هفتم فرمود: اي نصر اين را مي شناسي؟ عرض كردم بلي پسر شما است، فرمود: اي نصر مي داني اين كتابي كه او نظر مي كند چيست؟ عرض كردم نه، فرمود اين كتاب جعفر است و در آن نظر نمي كند مگر پيغمبر و يا وصي او.

6- عبدالله بن جندب - از اصحاب جليل القدر امام موسي كاظم و حضرت رضا عليهماالسلام بوده و وكيل آنها بوده است شيخ كشي درباره ي وي نوشته است كه او به امام ابوالحسن موسي عليه السلام عرض كرد آيا از من راضي هستيد؟ فرمود آري بخدا و رسول خدا و خداي تعالي هم از تو راضي هستند.

و همچنين درباره اش امام عليه السلام فرمود او از مخبتين است كه خداوند در حق آنها فرموده است: و بشر المخبتين....

و علي بن ابراهيم از پدرش نقل كرده است كه عبدالله بن جندب را در موقف عرفات ديدم و حال هيچكس را بهتر از او نديدم كه دستهايش را به سوي آسمان بلند كرده و مشغول دعا بود بطوري كه اشك چشمانش به صورتش جاري و بر زمين مي ريخت چون مردم فارغ شدند من نزديكش رفتم و گفتم وقوف هيچكس را بهتر از وقوف تو نديدم، گفت به خدا سوگند من براي برادران مؤمن خود دعاء مي كردم زيرا از موسي بن جعفر عليهماالسلام شنيدم كه هر كس در غياب برادران مؤمنش براي آنها دعاء كند از عرش بري او ندا رسد كه از براي تو صد هزار برابر او پاداش است پس من نخواستم از صد هزار برابر دعاي



[ صفحه 244]



فرشتگان (كه البته مستجاب است) در برابر يك دعاي خود كه نمي دانم به اجابت مي رسد يا نه دست بردارم!

و روايت شده كه عبدالله بن جندب نامه اي خدمت امام موسي كاظم عليه السلام فرستاد و در آن نوشته بود كه فدايت شوم من پير و عاجز شده ام دوست دارم كه مرا كلامي تعليم فرمائيد كه مرا به خدا نزديك گرداند و فهم و علم مرا زياد كند حضرت در جوابش مرقوم فرمود كه بسيار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم [6] .

7- هشام بن حكم: از اجله ي علماء و بزرگان علم كلام است و از حضرت صادق و امام موسي كاظم عليهماالسلام نقل حديث كرده و آن دو بزرگوار در مدح هشام سخناني فرموده اند و چنانكه سابقاً اشاره شد امام هفتم عليه السلام مطالبي را در توصيف عقل به هشام تعليم فرموده است.

هشام مردي حاضر جواب بوده و در علم كلام حذاقت و مهارت كاملي داشت كه با هر كسي بحث و گفتگو مي كرد او را محكوم و مجاب مي نمود شيخ طوسي درباره ي هشام گويد او از خواص اصحاب امام موسي عليه السلام بود و در اصول دين و غيره مباحثات زيادي با مخالفين نموده و كتب زيادي در اصول عقايد و رد ماديون و در مورد علوم مختلفه تأليف كرده است كه از جمله آنها است:

كتاب الامامة، كتاب الدلالات علي حدوث الاشياء، كتاب الرد علي الزنادقة، كتاب التوحيد، كتاب الرد علي اصحاب الطبايع، كتاب التدبير، كتاب الميزان، كتاب الرد علي من قال بامامة المفضول، كتاب اختلاف الناس في الامامة، كتاب الوصية و الرد علي من انكرها، كتاب الجبر و القدر، كتاب الحكمين، كتاب القدر، كتاب الالفاظ، كتاب المعرفة، كتاب الاستطاعة، كتاب الثمانية



[ صفحه 245]



ابواب، كتاب الرد علي ارسطاطاليس في التوحيد، كتاب الرد علي المعتزلة، كتاب المجالس في الامامة، كتاب علل التحريم، كتاب الرد علي القدرية، كتاب الفرائض [7] .

شيخ كشي از عمر بن يزيد (عموي هشام) روايت كرده است كه هشام ابتدا بر مذهب جهميه و معتقد به جبر بود و از من خواست كه او را نزد حضرت صادق عليه السلام ببرم تا با او مباحثه نمايد، گفتم اين كار را نمي توانم بكنم مگر اينكه قبلاً از آن جناب اجازه بگيرم و بالاخره براي ملاقات هشام اجازه گرفتم.

چون هشام خدمت امام مشرف شد حضرت صادق عليه السلام از وي سوالي نمود كه هشام از پاسخ آن عاجز و درمانده شد و مهلتي خواست تا او را پاسخ گويد حضرت او را مهلت داد و هشام چند روز مضطرب و سرگردان در فكر جواب بود و آخرالامر نتوانست پاسخي گويد مجدداً خدمت امام مشرف شد و حضرت مسائل ديگري در مورد ابطال و فساد عقيده ي وي مطرح فرمود، هشام از خدمت آن جناب حيرت زده و اندوهگين بيرون آمد و چند روز مبهوت و حيران بود تا آنكه براي دفعه ي سوم مرا وادار كرد كه براي او اجازه ي ملاقات بگيرم.

امام صادق عليه السلام محلي را در حيره براي ملاقات تعيين فرمود. هشام بدان محل رفت و چون آن جناب حضور يافت هيبت و احتشام او هشام را چنان متزلزل كرد كه قدرت تكلم را از او بازگرفت و امام ششم هر چه ايستاد هشام سخني نگفت و حضرت نيز مراجعت فرمود، هشام گفت اين رعب و هيبتي كه از آن جناب بر من رسيد دليل عظمت و علو مقام او در نزد خداوند است لذا عقيده ي خود را ترك نمود و روش حق را گرفت و پيوسته خدمت امام صادق عليه السلام مي رسيد و از آن حضرت استفاده ي علمي مي نمود تا بر تمامي اصحاب او تفوق



[ صفحه 246]



يافت. [8] .

مناظرات و مباحثات هشام با ماديون و مخالفين زياد و مشهور است و بعضي از آنها در حضور امام عليه السلام نيز انجام گرفته است، شيخ مفيد و طبرسي از يونس بن يعقوب نقل كرده اند كه در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم مردي از اهل شام وارد شد و به آن حضرت عرض كرد من مردي هستم كه به علم كلام و فقه و فرائض ديني دانا مي باشم و آمده ام با اصحاب شما مناظره كنم، حضرت فرمود اين معلومات تو مأخوذ از كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است يا از جانب خود تست گفت بعضي از كلام رسول خدا است و پاره اي هم اطلاعات خود من است.

امام صادق عليه السلام فرمود در اين صورت تو شريك رسول خدائي؟ عرض كرد نه فرمود آيا از جانب خدا وحي شنيده اي؟ عرض كرد نه، فرمود آيا طاعت تو مانند طاعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم واجب است؟ عرض كرد نه،

(يونس گويد) آنگاه امام متوجه من شد و فرمود اي يونس اين مرد پيش از اينكه سخن گويد خودش را محكوم كرد سپس فرمود اي يونس اگر علم كلام را خوب مي داني با او گفتگو كن.

يونس گفت: افسوس (كه خوب نمي دانم) آنگاه به امام عرض كرد فدايت شوم شما ما را از كلام نهي كرديد و فرموديد واي بر اصحاب كلام كه مي گويند اين جائز است و اين جائز نيست، و اين مطلب درست است و اين يكي درست نيست، اين را مي فهميم و اين را نمي فهميم!

حضرت فرمود من گفتم واي بر كساني كه سخن مرا رها كرده و دنبال آنچه خودشان خواستند رفتند، سپس فرمود: برو بيرون و اگر از متكلمين كسي را ديدي اينجا بياور. يونس گويد من بيرون شدم و حمران بن اعين را كه علم كلام را خوب مي دانست و همچنين محمد بن نعمان و هشام بن سالم و قيس



[ صفحه 247]



ماصر را كه از متكلمين بودند ديدم و آنها را خدمت امام عليه السلام آوردم و همگي در خيمه ي آن حضرت در كنار كوهي از اطراف حرم اجتماع كرديم و اين واقعه چند روز پيش از موعد حج بود، در اين هنگام امام صادق عليه السلام سرش را از خيمه بيرون آورد و چشمش به شتري افتاد كه به سرعت پيش مي آمد فرمود به خداي كعبه اين هشام است يونس گويد: ما گمان كرديم كه اين هشام يكي از فرزندان عقيل است كه حضرت به او علاقه ي زيادي داشت ولي ناگاه ديديم هشام بن حكم است و او در سن جواني بود كه موي صورتش تازه برآمده بود و ما همه از نظر سن از او بزرگتر بوديم. امام صادق عليه السلام براي هشام جا باز نمود و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده (اين شخص به دل و زبان و دستش ياور ما است).

آنگاه به حمران بن اعين فرمود با اين مرد شامي مذاكره كن حمران با آن مرد به مباحثه پرداخت و بر او چيره گرديد.

سپس به محمد بن نعمان فرمود: كه تا با او سخن بگوي او نيز با آن مرد مناظره كرد و محكومش نمود بعد هشام بن سالم و قيس ماصر نيز با مرد شامي مذاكره كردند و در آن حال حضرت صادق عليه السلام تبسم مي فرمود، زيرا مرد شامي در بن بست گير كرده و در دست قيس گرفتار شده بود.

پس از مذاكره ي آنان حضرت به مرد شامي فرمود با اين جوان (هشام بن حكم) نيز گفتگوئي كن مرد شامي به هشام رو كرد و گفت اي جوان درباره ي امامت اين شخص (امام صادق عليه السلام) از من سوال كن هشام خشمگين شد بطوري كه بدنش مي لرزيد سپس گفت: اي مرد آيا پروردگار تو خير و سعادت بندگانش را بهتر مي داند يا خود آنان؟

مرد شامي گفت: البته پروردگار من هشام گفت پس درباره ي بندگانش در مورد دين آنها چه كرده است؟

مرد شامي گفت: آنان را مكلف كرده و حجت و برهاني نيز بر آنها اقامه



[ صفحه 248]



نموده است و شبهاتشان را برطرف ساخته است.

هشام گفت: آن دليل و برهاني كه براي آنها برپا داشته چيست؟

شامي گفت: او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، هشام گفت پس از رسول خدا كيست؟

شامي گفت: كتاب خدا و سنت، هشام گفت آيا امروز كتاب و سنت در مورد آنچه ما اختلاف داريم به ما سود مي بخشد بطوري كه اختلاف را از ميان بردارد و اتفاق را جايگزين آن گرداند؟ شامي گفت: بلي.

هشام گفت: پس چرا ميان تو و ما اختلاف است و تو از شام به اينجا آمدي كه با ما مناظره كني و گمان مي كني كه راه دين همان رأي توست و خودت اقرار داري كه رأي نمي تواند مخالفين را بر يك حرف و قول جمع كند (زيرا هر يك از مخالفين در مسأله اي براي خود رأي دارد برخلاف رأي ديگري)

مرد شامي سكوت كرده و به فكر فرو رفت.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: چرا سخن نمي گوئي؟

عرض كرد: اگر بگويم با هم اختلاف نداريم دروغ گفته ام و اگر بگويم كتاب و سنت رفع احتمالات مي كند سخن بيهوده گفته ام زيرا كتاب و سنت اختلاف و توجيهات مختلفي دارد پس ناچار اين سوال را من از او مي كنم! حضرت فرمود از او بپرس كه او را پر (از علم) خواهي يافت.

آنگاه مرد شامي به هشام گفت: چه كسي به مردم اقامه ي حجت كرده خداوند يا خودشان؟

هشام گفت: البته خداوند براي بندگانش حجت و برهان آورده است. شامي گفت آيا خداوند براي مردم كسي را برپا داشته كه اختلاف آنها را از ميان برداشته و متحدشان گرداند و براي آنها حق را از باطل آشكار سازد؟



[ صفحه 249]



مرد شامي گفت: آن كيست؟

هشام گفت: در ابتداي شريعت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و پس از او پيغمبر ديگري را برپا داشته است.

شامي گفت: آن ديگري كه در حجت و برهان جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است كيست؟

هشام گفت: در اين زمان يا پيش از اين زمان؟ شامي گفت: در اين زمان هشام (ضمن اشاره به حضرت صادق عليه السلام) گفت اين شخص كه اينجا نشسته است و مردم از اطراف جهان به سوي او مي آيند و او با آن علمي كه از پدر و جدش به او به ميراث رسيده به اخبار آسمان ها ما را آگاه گرداند.

شامي گفت من از كجا بدانم كه چنين است؟

هشام گفت: هر چه مي خواهي از او بپرس (تا صحت گفتار من براي تو ثابت شود)

شامي گفت: جاي عذري برايم باقي نگذاشتي پس بر من است كه از او سوال كنم!

حضرت صادق عليه السلام به مرد شامي فرمود: به پرسش تو نيست من به تو خبر مي دهم از جريان مسافرت تو و از مسيري كه آمدي و فلان روز از خانه خارج شدي و فلان كس به تو برخورد نمود و تو به چه كسي برخورد كردي! امام هر چه از جريان كار او شرح مي داد شامي گفت: به خدا راست گفتي.

آنگاه شامي عرض كرد من اكنون اسلام آوردم.

حضرت فرمود: بلكه اكنون ايمان آوردي (نه اسلام) زيرا اسلام پيش از ايمان است و به وسيله ي اسلام است كه مردم از يكديگر ارث مي برند و ازدواج مي كنند ولي پاداش و ثواب روي ايمان است.

شامي گفت: راست گفتي و من اكنون گواهي دهم كه شايسته ي پرستشي جز



[ صفحه 250]



خداي واحد نيست و گواهي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خدا است و تو وصي اوصياء هستي.

يونس گويد: امام صادق عليه السلام به حمران فرمود تو سخن خود را به حديث مي گشائي و بر خصمت چيره مي شوي، و به هشام بن سالم فرمود تو هم در پي حديث مي گردي ولي آن را نمي شناسي، سپس به محمد بن نعمان فرمود: تو با قياس سخن مي گوئي و با حيله گري باطل را به وسيله ي باطل در هم مي كوبي ولي باطل تو قوي تر است، و به قيس فرمود تو موقع سخن گفتن مي خواهي به حق و حديث پيغمبر نزديك شوي ولي از آن دورتر مي گردي حق را با باطل مي آميزي در صورتي كه اندكي حق (تو را) از زيادي باطل كفايت مي كند و احول (محمد بن نعمان) در موقع بحث به خصم حمله مي كنيد و در فن مجادله ماهريد.

يونس گويد به خدا سوگند گمان كردم كه (امام) درباره ي هشام بن حكم نيز سخناني مانند سخناني كه به ديگران فرمود، خواهد گفت (ولي بر خلاف تصور من) به هشام فرمود تو (مانند پرنده اي هستي كه) با دو پايت به زمين نمي افتي و اگر بخواهي به زمين بيفتي پرواز مي كني (هيچگاه در پاسخ خصم درمانده نشده و مغلوب او نمي گردي) و مانند توئي بايد با مردم سخن گويد خود را از لغزش نگهدار و شفاعت (ما) به دنبال توست [9] .

8- مفضل بن عمر - از اصحاب بزرگ امام صادق و امام كاظم عليه السلام بوده و در اواخر قرن يكم هجري در زمان حضرت باقر عليه السلام در كوفه ولادت يافت، مفضل از بزرگان علماء بود كه دانش خود را از حضرت صادق عليه السلام اقتباس كرده و ياد گرفته بود و آن جناب درباره ي توحيد و خداشناسي بيانات جامعي به مفضل املاء فرموده كه به توحيد مفضل معروف و مورد استفاده ي دانشمندان قرار گرفته



[ صفحه 251]



و شروحي نيز به آن نوشته اند.

شيخ مفيد او را از ثقات فقهاي صالحين شمرده و دليل بر وثاقت او اين است كه وي وكيل حضرت صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام بوده است و چون از دار دنيا رحلت نمود و خبر وفاتش به حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام رسيد فرمود خدا رحمت كند او را. مفضل داراي تأليفاتي است از جمله كتاب وصيةالمفضل كه در آن بر جماعت شيعه به سبك گفتار ائمه عليهم السلام سفارش هائي كرده و آنان را پند و اندرز داده است. و شيخ حراني در آخر كتاب تحف العقول آن را نقل كرده است كه به ترجمه ي فقراتي از آن ذيلاً اشاره مي شود:

اوصيكم بتقوي الله وحده لا شريك له.... شما را به تقوي از خدا كه تنها و بي شريك است تو به شهادت بر اينكه شايسته ي پرستشي جز خداي يگانه نبوده و محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست سفارش مي كنم. از خدا بترسيد و سخن نيك بگوئيد و خشنودي او را بجوئيد و از خشمش برحذر باشيد، سنت خدا را محافظت كنيد و از حدود خدا تجاوز نكنيد و در همه ي كارهايتان خدا را مراقب خود بدانيد و به قضاي او در آنچه به سود و زيان است راضي شويد.

بر شما است كه امر به معروف و نهي از منكر كنيد و هر كه به شما نيكي كرد به او زياد نيكي كنيد و هر كه به شما بدي كرد از او درگذريد و با مردم چنان كنيد كه دوست داريد با شما همان كنند.

بر شما است كه بر شماست كه دين خدا را بفهميد و از محرمات آن پارسائي ورزيد و با كسي كه همنشين شما است چه خوب باشد و چه بد خوشرفتاري كنيد.

بر شما است كه سخت پارسا باشيد زيرا كه پايه و ملاك دين پارسائي است، نمازها را در اوقاتشان بخوانيد و واجبات را برابر شرايط و حدود آن انجام دهيد.



[ صفحه 252]



در آنچه خداوند به شما واجب كرده و (به انجام آن به وسيله ي شما) خشنود است كوتاهي نكنيد كه من از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

تفقهوا في دين الله و لا تكونوا اعرابا فانه من لم يتفقه في دين الله لم ينظر الله اليه يوم القيامة.

(در دين خدا تفقه كنيد و دانا باشيد و مانند بيابان گردان نباشيد زيرا هر كه فهم دين نداشته باشد خداوند در روز قيامت به او نظر نكند)

در حال توانگري و نيازمندي ميانه رو باشيد، به مقداري از دنيا براي آخرت كمك جوئيد زيرا كه من از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

استعينوا ببعض هذه علي هذه و لا تكونوا كلا علي الناس.

(با كسب مقداري دنيا براي آخرت كمك بگيريد و سربار مردم نشويد.) و با هر كه معاشرت و آميزش داريد ياري كنيد و به او به بهترين وجه احسان نمائيد، از ستم و تجاوز دوري گزينيد كه امام صادق عليه السلام مي فرمود: ان اسرع الشر عقوبة البغي (كيفر تجاوز و ستم از هر چيز زودتر است.)

آنچه خدا بر شما از نماز و روزه و ساير امور واجب كرده است انجام دهيد و زكات واجبي را به اهلش اداء كنيد..... [10] .

9- حماد بن عيسي - از اصحاب اجماع است و از حضرت صادق و امام موسي كاظم و حضرت رضا عليهم السلام نقل حديث كرده است در كوفه ولادت يافته و در بصره سكني گزيده بود و در سال 209 وفات كرده است، حماد گويد خدمت ابوالحسن موسي عليه السلام رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم از خدا بخواه كه براي من خانه اي و زوجه اي و فرزندي و خادمي و زيارت كعبه را هر سال روزي فرمايد! فرمود:

اللهم صل علي محمد و آل محمد وارزقه داراً و زوجة و ولداً و



[ صفحه 253]



خادماً و الحج خمسين سنة.

(بار الها! به محمد و آل محمد درود بفرست و او را خانه و زوجه و فرزند و خادم و پنجاه حج نصيب فرما.) دعاي امام درباره ي حماد مستجاب شد و خداوند او را خانه و زوجه و فرزند و خادم و پنجاه حج عطاء فرمود و چون خواست حج پنجاه يكمين كند، موقعي كه در ميقات غسل احرام مي كرد سيل آمد و غرقش نمود [11] .

از اصحاب امام هفتم به شرح حال اين چند تن اكتفاء گرديد و با عرض پوزش از روح پر فتوح آن حضرت كتاب را خاتمه داده و به خدمتش عرضه مي دارد كه يا اباابراهيم، يا باب الحوائج تقاضاي حماد را پذيرفته و در باره اش دعا فرمودي كه البته به اجابت هم رسيد چه شود كه از راه لطف و ذره پروري اين اثر ناچيز را هم از نگارنده ي عاصي قبول فرموده و درباره ي وي نيز از خداوند غفار آمرزش گناهانش را خواستار شوي تا شايسته ورود به جوار رحمت الهي گردد و خلاصه ي سخن اينكه:

قصدتك يا موسي بن جعفر راجياً بقصدي تمحيص الذنوب الكبائر ذخرتك الي يوم القيامة شافعاً و انت لعمر الله خير الذخائر و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد جلد 2 باب 14 فصل 1.

[2] ارشاد مفيد جلد 2 باب 15 فصل يكم حديث 12.

[3] منتخب التواريخ ص 481 با تغيير عبارات.

[4] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام نقل از تنقيح المقال و رجال كشي و نجاشي.

[5] مجالس المؤمنين جلد 1 ص 412.

[6] منتهي الآمال جلد 2 ص 164 - مجالس مؤمنين جلد 1 ص 413.

[7] حياة الامام موسي بن جعفر عليه السلام جلد 2 ص 342.

[8] بحارالانوار جلد 48 ص 193.

[9] ارشاد مفيد جلد 2 باب 13 فصل - اعلام الوري.

[10] تحف العقول فصل آخر كتاب.

[11] بحارالانوار جلد 48 ص 180.