بازگشت

حلم و حسن خلق


امام هفتم در اثر حلم و فرو خوردن خشم ملقب به كاظم شد و در برابر كساني كه به او ستم نموده و بدي مي كردند نه تنها عمل متقابلي انجام مي داد



[ صفحه 24]



حتي به آنان نيكي و احسان نيز مي فرمود، چنانكه شاعر گويد:



الكاظم الغيظ عمن كان مقترفا

ذنبا و من عم بالحسني المسيئنا



پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمايد كسي جرعه اي ننوشد كه نزد خدا محبوبتر از دو جرعه باشد يكي جرعه ي مصيبت كه آنرا با صبر و شكيبائي بنوشد و ديگر جرعه ي خشمي كه آن را با نيكي فرو خورد.



به غير خشم كه در خوردنش وبالي نيست

درين بساط ديگر لقمه ي حلالي نيست



موسي بن جعفر عليهماالسلام به اولاد خود نيز سفارش مي كرد كه به صفت حلم متجلي شوند و از كسي كه درباره ي آنها بدي نموده است درگذرند و مي فرمود: شما را توصيه اي مي كنم كه هر كس بدان عمل كند از آن بهره مند شود (و آن اين است كه) اگر كسي در گوش راست شما ناشايستي گفت و سپس بگوش چپ تان از شما معذرت خواست و گفت كه من چيزي نگفتم عذرش را بپذيريد. [1] .

مورخين نقل كرده اند كه در زمان امام موسي كاظم عليه السلام مردي از نواده هاي خليفه ي ثاني آن حضرت را اذيت و آزار مي نمود و هرگاه او را مي ديد سب مي كرد، و علي عليه السلام را نيز ناسزا مي گفت. يكي از اطرافيان امام عرض كرد: بگذاريد ما اين فاجر را به قتل رسانيم، ولي حضرت آنها را شديداً نهي مي كرد و مانع مي شد، روزي از آنان پرسيد: كه اين شخص كجا زندگي مي كند عرض كردند كه در يكي از نواحي مدينه مشغول كشاورزي است، امام عليه السلام سوار الاغ خود شد و به سوي او رفت و او را در مزرعه اش ديد و با الاغ وارد مزرعه شد آن مرد فريا زد، زراعت ما را پايمال مكن، حضرت (به فرياد او توجهي نكرد و همچنان) با الاغ از داخل مزرعه عبور كرد تا به او رسيد و سپس از مركب خود



[ صفحه 25]



پائين آمد و نزد وي نشست با خنده و گشاده روئي به او گفت: چقدر به اين كشت و زرع خرج كرده اي؟ عرض كرد صد دينار، امام فرمود: چقدر اميد داري كه از اين مزرعه محصول برداري؟ گفت: من غيب نمي دانم! فرمود (نگفتم تو غيب مي داني) گفتم چقدر اميد داري؟ عرض كرد: دويست دينار، حضرت موسي كاظم عليه السلام كيسه اي را كه سيصد دينار در داخل آن بود به آن مرد داد و فرمود اين را بگير كشت و زرع تو نيز به همين حال براي تو باشد و خداوند نيز آنچه را كه از اين مزرعه آرزو داري به تو عايد گرداند.

راوي گويد آن مرد برخاست و سر امام را بوسيد و تقاضا نمود كه از گستاخي ها و بدگوئي هاي او درگذرد، حضرت ابوالحسن عليه السلام به او تبسمي نمود و برگشت (پس از چندي كه) آن جناب به مسجد رفت آن مرد نشسته بود همين كه چشمش به امام افتاد گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالته (خداوند داناتر است كه رسالتش را در چه جائي قرار دهد) ياران آن مرد به سرش ريختند و گفتند مطلب از چه قرار است، تو كه هميشه غير از اين مي گفتي! گفت همين است كه الان گفتم و شروع كرد به آن حضرت دعا نمودن، آنان با او به مباحثه و گفتگو پرداختند و او به همان ترتيب پاسخشان مي داد، چون امام به منزل خود بازگشت به آن كساني كه خواستار كشتن آن مرد بودند، فرمود كداميك از اين دو روش بهتر بود، آنچه شما مي خواستيد يا آنچه من انجام دادم؟ من كار او را با آن مقدار پولي كه مي دانيد اصلاح كردم و خود را از شرش محفوظ داشتم. [2] .

همچنين درباره ي حسن خلق و تواضع آن حضرت روايت شده است كه به مردي سياه پوست و زشت چهره عبور فرمود و بر او سلام كرد و نزدش نشست و با او گفتگوي طولاني نمود و به او فرمود اگر حاجتي داشته باشد آن را برايش انجام مي دهد.



[ صفحه 26]



به حضرتش عرض كردند اي پسر پيغمبر خدا آيا پيش اين مرد مي نشيني و از احوال او مي پرسي در حالي كه او به تو نيازمندتر است. فرموده بنده اي است از بندگان خدا و برادر است به حكم قرآن و در بلاد خدا سير مي كند و ما با او از يك پدريم كه آدم است و برترين اديان اسلام است (كه ما و او مسلم هستيم) و شايد روزگار ما را محتاج او كند و او هم ما را پس از آنكه به او فخر نموديم در برابر خود متواضع بيند، سپس فرمود:



نواصل من لا يستحق وصالنا

مخافة ان نبقي بغير صديق [3] .



يعني وصال كسي را جوئيم كه استحقاق وصال ما را ندارد از ترس اينكه بدون دوست بمانيم.


پاورقي

[1] فصول المهمة ص 251.

[2] كشف الغمه، ص 247، تاريخ بغداد جلد 13 ص 28، ارشاد مفيد جلد 2 باب 17، اعلام الوري.

[3] تحف العقول حكم و مواعظ موسي بن جعفر عليهماالسلام.