بازگشت

ارشاد گمراهان


هدايت و ارشاد به سوي حق و طريق صواب از مهمترين امور اصلاحي است كه امام عليه السلام بدان توجه داشت و مورخين در اين مورد داستان ها نوشته اند از جمله ي كساني كه بدست آن حضرت هدايت گرديده و توفيق سعادت يافته است بشر حافي است كه در اوائل كار مردي شرابخوار و لاابالي بود كه روزگار خود را به لهو و لعب مي گذرانيد. امام عليه السلام روزي در بغداد از جلو خانه ي بشر عبور مي فرمود، صداي ساز و آواز شنيد كه از خانه ي او بلند بود و در اين موقع كنيزي از در خانه خارج شد و در دستش خاكروبه بود كه بيرون مي ريخت، امام عليه السلام ضمن توجه به سوي آن كنيز فرمود اي كنيز صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ كنيز گفت آزاد است حضرت فرمود راست گفتي اگر عبد بود حتماً از مولايش مي ترسيد كنيز داخل خانه شد و بشر كه بر سر سفره ي شراب نشسته بود گفت چرا دير كردي؟ كنيز جريان امر را بازگو كرد، بشر متنبه شد و با پاي برهنه بيرون



[ صفحه 27]



دويد و به امام رسيد و اعتذار جست و گريه كرد و به دست امام توبه نمود و از آن پس به تهذيب نفس پرداخت و در اثر ايمان و معرفت به راه خدا رفت و در زهد و ورع سرآمد مردم عصر خود گرديد، و از زرق و برق زندگي دنيا اعراض نمود و به قناعت رضايت داد و از بركت وعظ امام و ارشاد او از بزرگان عارفين گرديده و در سال 227 هجري در بغداد وفات يافت.

امام موسي كاظم عليه السلام مردم را به كارهاي نيك دعوت نموده و به اعمال صالحه هدايت مي كرد و از لقاء پروردگار و روز آخرت مي ترسانيد، آن حضرت شنيد كه مردي آرزوي مرگ مي كند ضمن اعتراض به وي فرمود: آيا ميان تو و خداوند قرابت و نزديكي است كه به خاطر آن خدا تو را دوست دارد؟

عرض كرد: نه. فرمود: در اين صورت تو هلاك ابدي را آرزو مي كني [1] يعني بدون آمادگي و داشتن اعمال نيك آرزوي مرگ كردن موجب هلاكت است، چنانكه حضرت سجاد عليه السلام به پيشگاه خداوند عرض مي كند:

بك استجير.... من انقضاء المدة قبل التأهب و العدة [2] .

به تو پناه مي برم.... از تمام شدن مدت عمر پيش از آمادگي و توشه گيري همچنين از جمله كساني كه امام عليه السلام او را به طريق حق دلالت نمود به نقل شيخ مفيد از رافعي حسن بن عبدالله پسر عموي رافعي بود كه مردي زاهد و عابد بوده و سلطان وقت از كوشش و جديت او در دين هراسناك بود و بسا كه با امر بمعروف و نهي از منكر او روبرو مي شد و خشمگين مي گرديد ولي به سبب خوبي و شايستگي آن مرد سخنان او را تحمل مي نمود و پيوسته در چنين حالي بود تا روزي داخل مسجد شد و حضرت ابوالحسن موسي عليه السلام نيز در مسجد حضور داشتند و با اشاره او را نزديك خود خواندند و فرمودند يا اباعلي من اين



[ صفحه 28]



روش تو را (كه مقيد به حفظ مباني ديني هستي) دوست دارم و خوشحال مي شوم الا اينكه تو معرفت نداري پس در جستجوي معرفت باش.

حسن بن عبدالله عرض كرد فدايت شوم معرفت چيست؟ فرمود برو تفقه كن و خواهان حديث باش. عرض كرد از چه كسي؟ فرمود از فقهاي مدينه و سپس آنها را به من عرضه كن (رافعي گويد) حسن رفت و احاديثي نوشت و آورد براي امام خواند حضرت همه ي آنها را رد كرد آنگاه فرمود برو بشناس (كه از چه كسي حديث ياد مي گيري) آن مرد به دين خود پاي بند و پيوسته مترصد امام بود تا اينكه روزي آن جناب از مدينه براي رفتن به سوي مزرعه اش خارج شد و آن مرد در راه امام را ملاقات نمود و عرض كرد: فدايت شوم من در پيشگاه خداوند به شما حجت مي آورم مرا بدانچه معرفت آن بر من واجب است دلالت فرما. آنگاه امام موسي كاظم عليه السلام آن مرد را به امر خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام و شايستگي وي بدان امر و همچنين به امامت حسنين و ائمه بعد از آنها تا خود حضرتش هدايت فرمود. [3] .


پاورقي

[1] حياة الامام موسي بن جعفر عليهماالسلام جلد 1 ص 60 - 159.

[2] از دعاي روز يكشنبه.

[3] ارشاد مفيد جلد 2 باب 16 حديث 2، مناقب ابن شهر آشوب.