بازگشت

توبه ي كنيز در زندان


مناقب آل ابي طالب: ج 3 ص 414. بحارالانوار: ج 48 ص 238.

يكي از جالب ترين ماجراهاي زندان روزي بود كه هارون براي مقاصد شوم خود كنيزي ميان سال و زيبا به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام هديه كرد.



[ صفحه 21]



امام عليه السلام با ديدن كنيز به مأموري كه او را آورده بود فرمود: نزد هارون بازگرد و به او بگو: «بل أنتم بهديتكم تفرحون»: [1] «بلكه شما به هديه ي خود شادمان هستيد». من نيازي به اين و مانند اين ندارم. هنگامي كه سخن حضرت به هارون گفته شد، از شدت ناراحتي گفت:

نزد او بازگرد و بگو: «دستگيري و حبس تو با رضايت خودت نبوده است». آنگاه كنيز را نزد او بگذار و بازگرد.

مأمور به زندان بازگشت و كنيز را همراه خود آورد و دستور را اعلام كرد و رفت. ساعاتي نگذشته بود كه هارون يكي از خدمتكاران را فرستاد تا به زندان برود و از كنيز و امام عليه السلام خبري بياورد.

آن شخص به زندان رفت و بازگشت و چنين خبر آورد كه كنيز به سجده افتاده و سر از خاك برنمي دارد و اين ذكر را بر لب دارد: «قدوس، سبحانك سبحانك».

هارون با تعجب گفت: «به خدا قسم موسي بن جعفر با سحر خود او را مسحور كرده است. كنيز را نزد من بياوريد». هنگامي كه او را آوردند ديدند چشم به آسمان دوخته و مي لرزد. هارون پرسيد: چرا اينگونه شده اي؟ كنيز پاسخ داد:

اتفاقي كه برايم افتاده رويدادي جديد است. من نزد او ايستاده بودم و او دائم در نماز بود. حتي هنگامي كه نمازش تمام مي شد رويش را به سوي ديگري برمي گرداند و تسبيح و تقديس مي گفت.



[ صفحه 22]



به او گفتم: آقاي من، آيا خواسته اي داري تا برايت انجام دهم؟ پاسخ داد: من چه خواسته اي مي توانم از تو داشته باشم؟ عرض كردم: من نزد تو آمده ام كه همه ي نيازهاي تو را پاسخگو باشم.

فرمود: پس اينان چه كاره اند؟ من به سويي كه او اشاره كرده بود نگريستم و باغ پر گل و بي انتهايي ديدم. در آن باغ جايگاه هايي با فرش هاي رنگارنگ و حرير بود.

بر روي آن فرش ها غلامان و كنيزاني نشسته بودند كه مانند سيماي آنان و لباس هايشان نديده بودم. آنها حريرهاي سبز بر تن داشتند و زينت هايشان اكليل و درّ و ياقوت بود.

به دست هاي آنان نگريستم و ظرف ها و پارچه ها و انواع غذاها را در دست هايشان ديدم. با ديدن آن منظره ها به سجده افتادم و سر بلند نكردم تا هنگامي كه مأمور تو مرا از سجده بلند كرد و ديدم در همان زندان هستم.

هارون با شنيدن ماجرا گفت: اي زن خبيث، من گمان دارم تو در سجده خوابيده بودي و اين صحنه ها را در رؤيا ديده اي؟ كنيز گفت: «به خدا قسم هرگز اينگونه نيست! زيرا با ديدن عظمت آن صحنه ها به سجده افتادم».

با شنيدن اين سخنان هارون دستور داد او را زنداني كنند و گفت: اين سخنان را هيچ كس از او نشنود. او را به زندان بردند و ديدند در آنجا هم به نماز ايستاده است. هنگامي كه علت نماز خواندنش را پرسيدند گفت: آن بنده ي صالح را ديدم كه اين گونه عمل مي كرد.

وقتي از ماجراي آن روز سؤال كردند پاسخ داد: هنگامي كه نزد او بودم كنيزاني مرا صدا زدند و گفتند: «از بنده ي صالح دور شو تا ما نزد او وارد شويم، كه



[ صفحه 23]



تو براي او نيستي بلكه ما براي او هستيم». آن زن همچنان در زندان عبادت مي كرد تا آنكه چند روز قبل از شهادت موسي بن جعفر عليه السلام از دنيا رفت.


پاورقي

[1] سوره ي نمل: آيه ي 36.