بازگشت

خرماي مسموم


عيون اخبار الرضا عليه السلام: ج 1 ص 100. بحارالانوار: ج 48 ص 222.

هر روز كه مي گذشت بر عزت و احترام امام كاظم عليه السلام در دربار هارون افزوده مي شد و باعث نگراني وي بود تا اينكه روزي خرما درخواست كرد.

هنگامي كه آوردند تعدادي خورد و سپس بيست خرما جدا كرد و در سيني گذاشت. آنگاه نخي را برداشت و زهرآلود كرد و نخ را از سوزن گذراند. پس از آن يك خرما برداشت و سوزن را از داخل آن گذراند تا كاملاً آغشته به سم شد و آن خرما را بين بيست خرماي ديگر گذاشت و به غلامش گفت:



[ صفحه 39]



اين سيني خرما را نزد موسي بن جعفر ببر و بگو: «هارون از اين خرما خورده و اينها را براي تو فرستاده است. هارون تو را قسم مي دهد همه ي خرماها را بخوري، زيرا آنها را با دست خويش جدا كرده است». اي غلام، از او جدا مشو تا آنكه همه ي خرماها را خود او بخورد و چيزي از آن را به كسي ندهد.

غلام سيني خرما را برداشت و نزد امام كاظم عليه السلام آمد و گفته هاي هارون را به حضرت عرض كرد. امام پيش از خوردن فرمود: يك چوب خلال برايم بياور! او خلال آورد و حضرت شروع به خوردن خرما نمود.

هارون سگي داشت كه برايش ارزش بسياري قائل بود و براي آن قلاده اي از طلا و جواهر ساخته بود. هنگامي كه امام عليه السلام خرما را ميل مي نمود آن سگ خود را از بند رها كرد و در حالي كه زنجيرش بر زمين كشيده مي شد نزديك حضرت آمد.

حضرت با ديدن سگ يك خرما با چوب خلال از سيني برداشت و مقابلش انداخت كه همان خرماي زهرآلود بود! سپس بقيه ي خرماها را ميل نمود.

غلام سيني خالي را بازگرداند و هارون پرسيد: آيا همه ي رطب ها را خورد؟ پاسخ داد: آري. گفت: حالش چگونه بود؟ غلام با خونسردي جواب داد: حالت خاصي در او نديدم.

پس از آن لحظه اي طول نكشيد كه زهر در بدن سگ اثر كرد و در حالي كه زوزه مي كشيد بدنش متلاشي شد و قطعه قطعه بر زمين افتاد و به هلاكت رسيد.

هارون در فكر فرو رفته بود كه خبر آوردند سگ مخصوصش قطعه قطعه و هلاك شده است. او بسيار مضطرب شد و با عجله به جايي كه سگ افتاده بود آمد و ديد حيوان در اثر سم از بين رفته است.



[ صفحه 40]



با ديدن آن منظره عصباني شد و غلام را صدا زد و شمشير و بساط اعدام طلبيد و گفت: «بايد خرما خوردن موسي بن جعفر را همانگونه كه ديدي برايم بگويي وگرنه تو را به قتل مي رسانم». غلام با تني لرزان گفت:

من سيني خرما را نزد موسي بن جعفر بردم و پيام تو را به او رساندم. او نخست خلالي درخواست كرد و هنگامي كه خلال را برايش آوردم شروع به خوردن رطب كرد.

در حالي كه موسي بن جعفر خرما مي خورد سگ تو سر رسيد و او با چوب خلال يك خرما برداشت و برايش انداخت. سگ آن را خورد و حضرت نيز باقي رطب ها را ميل نمود. آنچه من ديدم همين بود.

هارون كه ديگر كاري از دستش ساخته نبود و توطئه ي خود را نقش بر آب مي ديد با تأسف گفت: «هيچگاه نتوانستيم بهره اي از موسي ببريم غير از آنكه بهترين رطب را به او داديم و زهر را ضايع كرديم و سگمان را به هلاكت رسانديم»!