بازگشت

دستور آزادي به خاطر وحشت


مهج الدعوات: ص 245 - 247. بحارالانوار: ج 48 ص 245.

با گذشت روزهايي كه امام عليه السلام از زندان آزاد گشته ولي تحت نظر بود، براي چندمين بار دستور حبس صادر شد و حضرت را به زندان آوردند.

روزي هارون شخصي به نام «عبدالله» را فرا خواند و گفت: به فلان اتاق برو و شخصي را كه در آنجاست با خود به خانه ببر و مراقب وي باش تا او را از تو بخواهم.

عبدالله به اتاق مورد نظر رفت كه امام كاظم عليه السلام در آنجا بود. سپس همراه حضرت به خانه او رفتند. در آنجا حضرت را در اتاقي حبس كرد و در را قفل نمود و كليد را همواره با خود نگه مي داشت.



[ صفحه 45]



چند روزي گذشت تا آنكه فرستاده اي از جانب هارون آمد: «خليفه تو را مي خواند». او با عجله به قصر رفت و ديد هارون بر رختخوابي نشسته و سمت چپ و راستش نيز دو رختخواب انداخته شده است!

عبدالله سلام كرد اما در پاسخ شنيد: امانت را چه كردي؟ آن شخص چه مي كند؟ پاسخ داد: حال او خوب است. دستور داد: نزد او برو و سه هزار درهم بده و آزادش كن.

هنگامي كه عبدالله خواست بازگردد هارون پرسيد: مي داني علت اين دستور من چيست؟ جواب داد: نمي دانم. هارون گفت:

در اين رختخوابي كه سمت راست است خوابيده بودم كه شنيدم شخصي مي گويد: «اي هارون، موسي بن جعفر را آزاد كن». بيدار شدم و با خود گفتم: شايد اين صدا به خاطر مطالبي است كه درباره ي او مي انديشم.

از جاي خود برخاستم و در رختخواب سمت چپ خوابيدم و اين بار آن گوينده را ديدم كه گفت: «اي هارون، به تو دستور دادم موسي بن جعفر را آزاد كني اما تو انجام ندادي».

براي دومين بار از خواب پريدم و در اين رختخوابي كه الآن هستم خوابيدم و در رؤيا آن شخص را همراه با حربه اي در دست ديدم كه به من اشاره كرد و گفت: «اي هارون، به خدا قسم اگر موسي بن جعفر را آزاد نكني اين حربه را در سينه ات فرو خواهم كرد و از كمرت بيرون مي كشم».

پس از آن بيدار شدم و سراغ تو فرستادم. اينك برو و آنچه دستور دادم انجام بده و اين ماجرا را براي كسي مگو كه تو را به قتل خواهم رساند. پس مواظب خودت باش!



[ صفحه 46]



عبدالله به خانه بازگشت و نزد امام عليه السلام آمد و ديد حضرت در حال سجده به خواب رفته است. لحظاتي نشست تا حضرت بيدار شد و فرمود: اي عبدالله، آنچه به تو دستور داده شده انجام بده.

عبدالله با تعجب پرسيد: مولاي من، تو را به خدا و به حق جدت رسول الله قسم مي دهم كه آيا امروز از درگاه خداوند آزادي خود از زندان را خواستار شده اي؟ فرمود:

آري. من نماز واجب را خواندم و سپس به سجده رفتم و لحظاتي مرا خواب ربود. در رؤيا پيامبر صلي الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: اي موسي، آيا دوست داري آزاد شوي؟

گفتم: آري يا رسول الله. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعايي به من آموخت و من همراه حضرت دعا را خواندم و سپس صداي تو را شنيدم و برخاستم.

عبدالله گفت: «خداوند دعاي شما را مستجاب كرده است». سپس سه هزار درهم كه هارون دستور داده بود تقديم كرد و امام عليه السلام را از زندان آزاد نمود، اما حضرت همچنان تحت نظر بود.