بازگشت

لعن هارون بر فضل


الهداية الكبري: ص 265. الغيبة (طوسي): ص 22. بحارالانوار: ج 48 ص 233. مشارق انوار اليقين: ص 145.

به دستور هارون مجلسي در شهر رقه تشكيل شد و عده ي بسياري جمع شدند و هارون خطاب به آنان گفت:

اي مردم، فضل بن يحيي عصيان مرا نمود و از اطاعت من سرپيچي كرد. من صلاح مي بينم او را لعن كنم! پس شما نيز او را لعن كنيد!!



[ صفحه 50]



با سخن او صداي مردم بلند شد و هر يك به نوعي فضل را لعنت كردند. «يحيي بن خالد» پدر فضل اين خبر را شنيد در حالي كه انتظار چنين عكس العملي را از هارون نداشت و اين لعن را بر خود و خاندانش عار مي ديد.

از اين رو با عجله سوار بر مركب شد و به سوي محلي كه هارون بود شتافت. به آن مجلس كه رسيد از در ديگري وارد شد و از پشت سر نزديك هارون شد به گونه اي كه متوجه حضور او نشد. سپس آهسته گفت: «اي امير، لحظه اي به من گوش فرا ده».

با شنيدن صداي او هارون ترسيد و صورتش را برگرداند و يحيي را ديد كه پشت سرش ايستاده است و مي گويد: «فضل گناهي كرده و دستورت را انجام نداده است. اما آنچه كه تو مي خواهي من برايت انجام مي دهم»، و به نوعي خواستار بخشش فضل و اجراي حكم شهادت امام كاظم عليه السلام شد. هارون با سخن او رو به جمعيت كرد و گفت:

فضل در كاري كه به او گفته بودم عصيان مرا كرده بود كه من صلاح ديدم وي را لعن كنم. اكنون توبه كرده و به اطاعت من بازگشته است پس او را دوست بداريد.

آن جمع كه تابع هارون بودند، اين بار صدايشان بلند شد: «ما دوستدار آن كسي هستيم كه تو دوست داشته باشي و دشمن كسي هستيم كه تو دشمن بداري و اكنون او را دوست داريم»!!



[ صفحه 51]