بازگشت

ملاقات پسر در مدينه


الهدايةالكبري: ص 265 - 267. بحارالانوار: ج 48 ص 224. عيون اخبارالرضا عليه السلام: ج 1 ص 100.

آخرين روزهاي عمر شريف حضرت فرا رسيده بود و كارهاي باقي مانده بايد انجام مي شد. لذا سه روز قبل از شهادت، امام كاظم عليه السلام يكي از نگهبانان به نام «مسيب» را كه از محبين و شيعيان بود صدا زد و فرمود:

امشب به سوي مدينه رهسپار هستم. من نزد پسرم علي (امام رضا عليه السلام) مي روم تا عهد و پيمان امامت را به او بسپارم، همانگونه كه پدرم عهد و پيمان وصايت و خلافت پس از خود را به من سپرد و امور را به من واگذار كرد.

مسيب با تعجب گفت: آقاي من، چگونه براي رفتن شما قفل ها را بگشايم در حالي كه نگهبانان پشت درها ايستاده اند؟ حضرت فرمود: اي مسيب، آيا يقين تو در مورد خدا و ما اهل بيت ضعيف است؟

مسيب با شرمندگي عرض كرد: هرگز آقاي من. فرمود: پس چه مي گويي؟ مسيب گفت: «مولاي من، دعا كنيد خداوند يقين مرا ثابت نگاه دارد». حضرت دعا كرد: خدايا، او را ثابت قدم نگه دار.

آنگاه فرمود: «اي مسيب، هنگامي كه ثلثي از شب گذشت بايست و نظاره كن». مسيب آن شب استراحت را بر خود حرام كرد و نماز مي خواند و



[ صفحه 72]



منتظر وعده ي حضرت بود. مقداري گذشته بود كه لحظه اي در حال نشسته به خواب رفت و ناگهان احساس كرد حضرت او را بيدار مي كند و مي فرمايد: برخيز.

مسيب برخاست و ديد ديوارهاي بلند و بناهاي عظيم و قصرها و خانه ها مسطح شده و فضاي بازي ديده مي شود، و احساس كرد حضرت او را از زنداني كه در آن بودند خارج كرده است. لذا فرمود: آقاي من، در كجاي زمين هستيم؟ فرمود: در همان محل پيشين.

سپس فرمود: اي مسيب، برجاي خود باش كه پس از ساعتي بازمي گردم. هنگامي كه از نزد تو رفتم ديوارها همانند قبل مي شود. عرض كرد: «مولاي من، زنجيرها؟! آيا آنها را قطع نمي كنيد»؟

حضرت فرمود: اي مسيب، به خدا قسم به وسيله ي ما آهن براي حضرت داود عليه السلام نرم شد. پس چگونه اين زنجيرها برايم سخت باشد؟! آنگاه چنين فرمود:

پروردگارا! تو را به اسم اعظمي مي خوانم كه آصف خواند و تخت بلقيس را قبل از چشم بر هم زدن مقابل سليمان قرار داد، كه مرا در مدينه به پسرم علي برساني.

آنگاه به سمتي گام برداشت و مسيب نگاهي كرد و امام عليه السلام را نديد. سپس ديوارها به حالت اول درآمدند و زندان همانند قبل شد. با رفتن حضرت مسيب منتظر ايستاد و ساعتي نگذشته بود كه ديد ديوارها و بناها و قصرها و خانه ها فرو رفتند و حضرت به زندان بازگشت و زنجيرهاي آهنين را دوباره بر پا نهاد.



[ صفحه 73]



با آمدن حضرت مسيب به سجده رفت و از اينكه نعمت درك معرفت امام عليه السلام به او عطا شده خدا را شكر كرد. سپس حضرت فرمود: «اي مسيب، سر بلند كن و بدان كه من بعد از سه روز به سوي خدا خواهم رفت».

مسيب كه انتظار چنين سخني را نداشت گريست و گفت: مولاي من، پس آقايم امام رضا عليه السلام كجاست؟ فرمود: «او شاهد توست و از تو غايب نيست. او حاضر است و دور نيست و مي شنود و مي بيند». سپس فرمود:

اي مسيب، گريه مكن. ما نوري هستيم كه خاموش نمي شويم. علي پسرم امام تو و مولاي بعد از من است. به ولايت او تمسك كن، زيرا تا ملازم او باشي به سوي ضلالت نخواهي رفت.